سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/10/7 | 2:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

چرا باید دشمنان امام حسین(علیه السلام) را لعن کرد؟


به دنبال این سؤال ممکن است سؤال دیگرى پدید آید که این روزها بیش تر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح مى کنند، البته منافقانِ مدرن! آن ها مى گویند که بسیار خوب، ما تا این جا قبول کردیم که تاریخ امام حسین(ع) تاریخ مؤثر و حرکت آفرینى بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین(ع)عزادارى کرد; تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزادارى هاى خود کار دیگرى هم مى کنید. علاوه بر این که از امام حسین(ع)به نیکى یاد مى کنید، و بر شهادت او گریه مى کنید، بر دشمنان امام حسین(ع) هم لعن مى فرستید. این کار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله را لعن مى کنید؟ این کار نوعى خشونت و بدبینى است. این یک نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمى سازد. هنگامى که احساسات شما تحریک مى شود، بروید گریه و عزادارى کنید. اما چرا دشمنان را لعن مى کنید؟ چرا مى گویید «أَتَقَرَّبُ اِلى اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِک»،[1]من با تبرّى از دشمنان تو، به خدا تقرب مى جویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین(ع)را لعن کنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفى ایجاد کنید؟ امروز زمانى است که باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت کردن به دیگران خشونت هایى است که به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى که امام حسین(علیه السلام) را کشتند برمى گردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمى پسندند. بیایید به جاى این ها راه آشتى را پیش بگیرید، به روى دشمنان هم لبخند بزنید، به آن ها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه کارى است که شما دائماً لعن و بدگویى مى کنید؟

 


اگر کسانى واقعاً از روى جهل این سوال را مطرح کنند، جواب دادن به آن ها مشکل نیست. اما احتمال قوى مى دهیم که بسیارى از کسانى که این گونه سخن مى گویند، اندیشه هاى دیگرى، و اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آن ها از سیاست هاى دیگرى پیروى کنند، و یا نقشه هایى را که دیگران کشیده اند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این مى گذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانه اى است که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح این گونه سؤال ها، فرض کنید اگر نوجوانى از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابى عبد الله را لعن کرد؟ به جاى لعن هایى که در زیارت عاشورا مى خوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین(ع) سلام بفرستید. مگر سلام کردن براى سیدالشهداء(ع)ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبى دارد؟ این همه لعن و بدگویى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟

 


جواب علمى چنین سؤالى این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است که هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه که شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانى نمى تواند بى غم و یا بى شادى زندگى کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشى از وجودمان، به این معنى است که از داده هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل این که خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردى باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مى کند و اشک از دیدگانش جارى مى شود؟ معلوم مى شود گریه کردن نیز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مى کند; این طبیعت انسان است که در مواردى باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد.

 


خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانى که به ما خدمت مى کنند، نسبت به کسانى که کمالى دارند، خواه کمال جسمانى، یا کمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامى که انسان احساس مى کند در جایى کمالى و یا صاحب کمالى یافت مى شود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا مى کند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسى را که به او خدمت مى کند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسى را که به او ضرر مى زند دشمن بدارد. البته ضررهاى مادىِ دنیوى براى مؤمن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى که دین را از انسان بگیرد، دشمنى که سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن مى فرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»[2] شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى کنید. با شیطان دیگر نمى شود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم مى شود شیطان. اگر باید با اولیاى خدا دوستى کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى کرد. این فطرت انسانى است و عامل تکامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه مى شود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را مى پذیرد و حرف هایشان را قبول مى کند. کم کم شیطان دیگرى مثل آن ها مى شود. مى گویید نه! ببینید قرآن چه مى فرماید: «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فى آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم»،[3] چنانچه ببینى کسانى نسبت به دین بدگویى و اهانت مى کنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مى گویند، به آن ها نزدیک نشو. هر چه گفتند، گوش نده. و در جاى دیگر مى فرماید: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فى الْکتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّى یخوضوا فى حدیث غَیْرهِ» بعد مى فرماید اگر کسانى این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً»[4] سرانجامِ کسانى که نسبت به استهزاکنندگانِ دین محبت مىورزند و به آن ها روى خوش نشان مى دهند این است که تدریجاً حرف هاى استهزاکنندگان بر آن ها اثر مى گذارد. وقتى حرفهایشان اثر کرد، در دل هایشان شک به وجود مى آید. و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان کردن نفاق مى شود. انسان وقتى در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن مى فرماید: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین کسانى که در دنیا به واسطه اثر همنشینى با کافران منافق مى شوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.

 


به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مى کند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه اى دارد که مواد مفید را جذب مى کند، یک سیستم دفاعى نیز دارد که سموم و میکرب ها را دفع مى کند، سیستمى که با میکرب مبارزه مى کند و آن ها را مى کشد. کار گلبول هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میکرب ها رشد مى کنند. رشد میکرب ها به بیمارى انسان منجر مى شود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادى ندارد! به میکرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم مى ماند؟ باید میکرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حکمت الهى است که براى هر موجود زنده اى دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمى تواند به حیات خود ادامه دهد.

 


موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مى کند. چیزهایى که براى بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاه هایى در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و... که این کار را به طور عادى انجام مى دهند. گاهى هم وقتى میکروب هاى خارجى حمله­ور مى شوند، باید گلبول هاى سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از کسانى که براى ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن ها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى این که وقتى به آن ها نزدیک مى شود از آن ها استفاده مى کند. نسبت به خوبانى که منشأ کمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستى کرد، و در مقابل، باید عملاً با کسانى که براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى کرد: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»[5] قرآن مى فرماید شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یاران او تأسى کنید. مى دانید که حضرت ابراهیم(ع)در فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هم مى فرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامى است که حضرت ابراهیم(ع) به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»[6] خداوند مى فرماید شما باید به ابراهیم(ع)تأسى کنید. کار ابراهیم(ع) چه بود؟ ابراهیم(ع) و یارانش به بت پرستانى که با آن ها دشمنى مى کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْکُمْ » ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمى کند. مى فرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و کینه برقرار است، مگر این که دست از خیانتکارى خود بردارید.

 


این که ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمى دهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود، تأسى به حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. قرآن مى فرماید شما باید از ابراهیم(ع)یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جاى لبخند نیست. در بعضى موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتى نمى کنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً مى گفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهى از منکر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب مى آوردند. یعنى از جمله واجباتى که همه مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنى کنند. تنها دوستى دوستان خدا کافى نیست; اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مى شود. در موردى که باید جذب کنیم عملاً به دفع مى پردازیم. کسى که از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسى نباید دشمنى کرد. صِرف این که کسى مرتکب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است که باید به پرستارى اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست. مگر کسى که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدى است. باید با چنین شخصى دشمنى کرد. اما اگر کسى اشتباهاً مرتکب گناهى شده است، باید با مهربانى با او رفتار کرد. نباید آبروى او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعى کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد.

 


اما در مورد دشمنان غدّار، کینه توز و قسم خورده، خداوند مى فرماید: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»[7]، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریکا از شما راضى نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتى با چنین کسانى یعنى چه؟ لبخند به روى آنان یعنى چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با این ها بر خورد کرد. باید مرگ را بر سر این ها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضى نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضى مى شوند.

 


حاصل سخن این که، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء(علیه السلام)بازسازى حیات حسینى است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحث هاى علمى اکتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادى، به خنده، بسنده کرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(ع) و مظلومیت او از راه احساسات شور انگیز حزن و گریه و سوگوارى امکان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پاى حسینى و به خاک قبر حسینى، باید بر دشمن حسین(ع) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد. تنها سلام و درود مشکل را حل نمى کند. ما نمى توانیم از برکات حسینى استفاده کنیم، مگر این که اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول مى فرماید: «أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّار»،[8] بعد مى فرماید: «رُحَماءُ بَیْنَهُم».[9]پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. در کنار ولایت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر این گونه شدیم، حسینى هستیم; وگرنه بى جهت خودمان را به حسین(ع) نسبت ندهیم.

 


والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

 

 

 


[1]. زیارت عاشورا.

 

[2]. فاطر، 6.

 

[3]. انعام، 68.

 

[4]. نساء، 140.

 

[5]. ممتحنه، 4.

 

[6]. حج، 78.

 

[7]. بقره، 120

 

[8]. فتح، 29.

 

[9]. همان.