سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 92/4/18 | 5:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

دختران محرک‏های و عاطفی

استفاده مخرّب از حضور زنان در جامعه و تجلی آن در فیلم‏های مبتذل، مجلات نامناسب، انتخاب دختران شایسته، تبلیغ کالاهای تجاری توسط دختران و زنان همه نشان از نگرش ابزارگونه به این قشر سازنده و مؤثر جامعه دارد.

در اینجا مناسب است برای نمونه داستان بلعم بن باعورا همان کسی که بنابر قول اکثر مفسرین آیه 175 سوره اعراف )وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنْ الْغَاوِینَ(؛ «و ای رسول خدا بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (بلعم باعورا) را که ما آیات خود را به او عطا کردیم از آن آیات به عصیان سرپیچند چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید».

درباره او نازل شده است که در دوران نبوّت حضرت موسی7 رخ داده است یادآور شویم:

داستان بلعم باعورا بنابر آنچه ابن عباس، ابن اسحاق و شدی و کلبی و غیر ایشان گفته‏اند این چنین است:[1]

هنگامی که حضرت موسی7 قصد جنگ با ستمگران بنی کنعان در سرزمین شام را داشت، قوم بلعم نزد بلعم آمدند و به او گفتند موسی7 مردی دلاور و دارای لشکر بسیاری است که اکنون آمده و قصد دارد ما را بکُشد و از سرزمین‏مان بیرون کند و سپس بنی اسرائیل را جایگزین نماید. ما از قوم تو هستیم و تو نیز مستجاب‏الدعوة هستی. لذا از تو می‏خواهیم او را نفرین کنی و شرّ او را از سرما کم کنی. بلعم ابتدا نپذیرفته و گفت: وای بر شما او پیامبر خداست و ملائکه و مؤمنون با او هستند اگر من این کار را بکنم دنیا و آخرتم را از دست می‏دهم.

قوم پس از چند بار رفت و آمد و اصرار او را فریب دادند و بلعم برای نفرین آماده شد. بعضی می‏گویند قوم او پس از اینکه دیدند از طریق خود بلعم به نتیجه نمی‏رسند قرار گذاشتند هدایای مختلفی برای همسرش ببرند تا او را مجاب کند که بر علیه موسی7 نفرین کند و این کار را کردند و نتیجه هم داد.

بلعم سوار بر الاغش شد و به طرف کوه برای نفرین حرکت کرد. الاغ بلعم چندین بار در بین راه از رفتن ایستاد و در یک نوبت پس از اینکه بلغم آن الاغ را بسیار زد به اذن خداوند به نطق آمد و گفت آیا مرا مجبور می‏کنی که تو را حمل کنم تا بر علیه پیامبر خدا نفرین کنی وای بر تو آیا نمی‏بینی ملائکه را که مرا منع می‏کنند از رفتن. اما با اصرار بلعم الاغ به حرکت درآمد و بعضی می‏نویسند: بلعم در همان جا الاغ را کُشت و این الاغ از جمله حیواناتی است که در بهشت است.

بلعم در بالای کوه هر نفرینی بر علیه موسی7 و قومش می‏کرد، به قوم خودش برمی‏گشت و هر دعای خیری که برای قومش می‏کرد به قوم موسی7 برمی‏گشت. بلعم دید این کار مؤثر واقع نشد گفت: راهی جز فکر وحیله باقی نمانده است.

بلعم گفت: زنانتان را آرایش کنید، آنان را زینت نمایید و به عنوان فروشنده کالا به میان لشکر موسی7 بفرستید به ایشان بگویید اگر مردی از لشکر موسی اراده آمیزش با ایشان را داشت مانع نگردند زیرا اگر یک نفر از ایشان مرتکب زنا شود کافی است. پس از این دستورالعمل یکی از زنان کنعانی بر یکی از لشکریان موسی7 گذشت زیبایی آن زن او را متعجب کرد، دست آن زن را گرفت نزد موسی رفت و به او گفت: این چنین فهمیدم که تو می‏گویی این زن بر من حرام است. موسی7 گفت: بله او بر تو حرام است. آن سرباز گفت: بخدا قسم که تو را در این مورد اطاعت نمی‏کنم. آنگاه آن زن را به چادر خود برد و مرتکب زنا گردید.

پس از این جریان در همان حال خداوند بر بنی‏اسرائیل طاعون فرستاد. در تاریخ آمده یکی از یاران موسی7 که فردی قوی هیکل و دلیر بود پس از باخبر شدن از این قضیه شمشیرش را برگرفت و به داخل خیمه آن سرباز رفت و در همان حال هر دو را با شمشیر به قتل رسانید آنگاه آن دو را بر سر دست گرفت و گفت: خدایا تو این چنین می‏کنی با کسی که معصیت تو را بکند. پس از این جریان طاعون از بنی‏اسرائیل برداشته شد. حساب کردند تعداد کسانی که بر اثر طاعون از بین رفتند هفتاد هزار نفر بودند که در عرض یک ساعت به هلاکت رسیدند.[2]

از این واقعه معلوم می‏شود که مسأله سست ایمان کردن مؤمنین به ویژه جوانان و سرانجام شکست ایشان از حربه‏های قدیمی است.

هستر همسفر جاسوس بریتانیایی در مأموریتی که در سال 1370 میلادی به مصر، عراق، تهران و حجاز داشته است، می‏نویسد:

«یکی از راه‏های تسلط بر مسلمانان این است که زنانشان را فریب داده و از حجاب اسلامی (چادر) خارج کنیم. اگر این کار را کردیم، آنگاه جوانان را وسیله ایشان گمراه شده و در آن صورت فساد در بین آنان رواج پیدا می‏کند».[3]

 



[1]. سید نعمت‏الله جزایری، نورالمبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، قم، منشورات الرضی، زاهدی، بی‏تا، ص 353.

[2]. ابواسحاق احمد بن ابراهیم نیشابوری، عرائس المجالس، بیروت، دارالمعرفة، بی‏تا، ص209.

[3]. مذاکرات هستر همسفر جاسوس بریطانی، ص 71.