سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/2/26 | 2:23 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

اطّلاع از غیب و ظهور کرامات
حضرت آیت اللّه بهجت از آن دسته اولیاى خدابود که برخلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعى ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتى رسیده  بودکه مى توانست عوالمى از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر ((یا ستّار)) توسّط ایشان در خلوت و جلوت ، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد. آیت اللّه مصباح یزدى در این باره مى فرماید:
((به نظر مى رسد ایشان از نظر مراتب عرفانى و کمالات معنوى در مقامى بودند که غالباً عوالمى از غیب را مشاهده می کردند. و چه بسا در آن ، حقایقى از جمله حقیقت بعضى افراد را آشکارا (با دیده دل ) مىدیدند، امّا چون خود نمى خواستندافراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر ((یا ستّار)) را تکرار مى کردند و از خداوند مى خواستند آنچه را که مى بینند بر ایشان پنهان سازد.))
در واقع امثال این امور از جمله کراماتى محسوب مى شود که از اولیاى خدا صادر مى گردد، و ظهور کرامات رهاوردِ مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس مى باشد، و آیت اللّه بهجت شخصیّتى است که در طول عمر با قصد خالص و توجّه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازى و تهذیب پرداخته است ، لذا ظهور کرامات و امور خارق العادة از ایشان امرى به دور از ذهن نیست ؛ بلکه افرادى که با ایشان مصاحبت دارند نمونه هاى آن را بالعیان از ایشان مشاهده مى کنند.
آیت اللّه مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره مى گوید: ((کسانى که سالیان متمادى با آیت اللّه بهجت معاشرت داشتند، گاهى چیزهایى از ایشان مى دیدند که به اصطلاح ((کرامت )) و امر خارق العاده است ، هر چند طورى برخورد مى کردند که معلوم نشود امرى که از ایشان به ظهور پیوسته کاملاً یک امر خارق العاده اى است . که چند نمونه را بیان مى کنم :
زمانى که حضرت امام قدّس سرّه در تبعید به سر مى بردند (گویا در ترکیه بودند)، بسیارى از فضلا و بزرگان علاقمند به ایشان ، مورد آزار و اذیّت دستگاه قرار مى گرفتند. و به محض اینکه کلمه اى مى گفتند یا رفتارى از آنها ظاهر مى شد، از منبر بازشان مى داشتند و آنها را جلب مى کردند و مدّتها زندان بودند و به جاهایى مى بردند که دیگران خبر نداشتند. از جمله یادم مى آید زمانى آقاى جنّتى تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه ما نگران بودیم ایشان را خیلى اذیّت کنند. من آمدم خدمت آقاى بهجت (حفظه اللّه تعالى ) و جریان را حضورشان توضیح دادم ، ایشان تاءملى کردند و فرمودند: ((ان شاءاللّه خبر آزادى ایشان را براى من بیاورید)).
این فرمایش اشاره اى بود به اینکه آقاى جنتى به زودى آزاد مى شوند و مشکلى نخواهد بود، البته این سخن را ممکن است هر کسى بگوید، امّا فرمایش آقاى بهجت در آن موقعیّت ، مژده اى براى ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا مى دانند که این جریان ادامه پیدا نمى کند و مشکلى پیش نمى آید؛ ولى مواردى هم بود که مثلاً ما به ایشان عرض مى کردیم براى شخصى دعا بفرمایید، ولى آقا چنین چیزى نمى گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودى آزاد نمى شد.
نمونه دیگر:
براى خانواده اى حادثه ناگوارى پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسى دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش ‍ دزدیده بودند، و کسى اطّلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسى بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسى را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلى نگران شده بودند و جاهایى را که احتمال مى دادند جستجو کرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلى دستپاچه مى شوند، یکى از دوستان ما که همسایه آنان بود مى گوید: من هیچ چاره اى ندیدم ، گفتم : مى روم خدمت آقاى بهجت عرض مى کنم ببینم ایشان چه مى گویند. با شتاب فراوان و ناراحتى آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم . آقا تاءمّلى کردند و به طور خیلى عادى فرمودند: ((بروید حرم ، شاید آمده باشد حرم !))
ایشان بر مى گردد و مطمئن مى شود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطّلاع مى دهد و آنها مى آیند و در بالا سرِ حضرت معصومه علیهاالسّلام عروس را پیدا مى کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست ، ولى هیچ احتمال نمى دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتى پیدا کنند.
نمونه دیگر:
یکى از دوستان مى گفت : خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان مى خواستم به مسافرت بروم . براى خدا حافظى و التماس دعا رفتم خدمت آقاى بهجت . ایشان مرا دعا کردند و فرمودند: ((در این ماه خدا پسرى به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمّد حسن بگذارید.)) در حالى که آقا على الظاهر اصلاً اطلاعى نداشتند که خانم من حامله است ، و طبعاً راهى براى تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخى متولد مى شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم .
از این گونه امور براى ایشان خیلى ظاهر مى شد، امّا ابداً ایشان اظهار نمى کنند و همین ها را هم راضى نیستند جایى نقل بشود، ولى براى اینکه مؤ منین بدانند که در این زمان هم خدا به بعضى از بندگانش عنایت دارد و اگر کسانى صادقانه راه بندگى خدا را طى کنند، خدا آنها را راهنمایى مى کند؛ که :
(وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)
- و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راههاى خود هدایت مى کنیم .
راه تکامل و انسانیت بسته نیست و در این زمان نیز کسانى که بخواهند راه تقرّب خدا را طى کنند، در سایه عنایات ولى عصر(عج ) و احیاناً به دست این چنین بندگانى که در بین مردم حضور دارند، مى توانند به مراتبى از کمال و قرب خدا نایل گردند. اینها همه براى ما مى تواند امید بخش باشد و بر ایمان ما بیفزاید.
اینها حقایق ثابتى است . شوخى نیست ، حقایق عینى است که وجود دارد و مى توانیم ببینیم و آثارش را درک کنیم و خود را قدرى از شیفتگى به دنیا و زرق و برقهاى آن رها کنیم و بدانیم که لذّت و خوشى منحصر به لذّتهاى حیوانى و شیطانى نیست . انسان مى تواند به کمالاتى و لذتهایى برسد که قابل مقایسه با این لذتهاى مادى نیست ؛ ولى افسوس که ضعف معرفت و ایمان از یک طرف ، و هجوم عوامل شیطان داخلى و خارجى ، انسانى و جنّى از طرف دیگر آن قدر زیاد است که کمتر به این گوهرهاى گرانبها توجه مى کنیم .))
آقاى مسعودى نیز در این باره مى گوید: ((هر کس به خدمت ایشان برسد، اگر توجّه داشته باشد مى بیند که ایشان درباره جهت خاصّى که در او (مخاطب ) وجود دارد بحث مى کند. ما وقتى با آقاى مصباح درس ایشان مى رفتیم غالباً پیش از شروع درس درباره امور سیاسى یا اقتصادى یا امور معیشتى خودمان بحث مى کردیم ، زیرا آن زمان وضع معیشتى طلاّب (از جمله ما) خوب نبود، وقتى آقا مى آمدند بدون هیچ مقدّمه درست در همین رابطه بحث مى کرد، و ما یقین مى کردیم که آقا متوجه هست که ما چه بحث مى کردیم . مثلاً وقتى ما مى گفتیم : چه کار کنیم ؟ وضع زندگى مان بد است ، قرض داریم ، نان شب نداریم . بلافاصله ایشان وقتى مى نشستند مى فرمودند: بله ، طلاّب زمان ما هم وضعشان اینطور بود. نداشتند، گرسنگى مى خوردند، ولى صبر مى کردند. و حکایاتى از زندگى علماى گذشته را در این رابطه نقل مى کردند.
به یاد دارم روزى با آقاى مصباح گفتگو مى کردیم : ما چیزى نداریم و نمى شود همیشه با نان خالى زندگى کرد. ایشان آن روز بعد از جلوس فرمودند: یک روز صبح بچّه شیخ مرتضى انصارى قدّس سرّه نزد او آمد و گفت : آقا! ما هیچ خورشتى نداریم ، فقط نان خالى داریم . شیخ فرمود: نان تازه است ، معلوم مى شود که ایشان تازگى نان را خورشت مى دانسته اند.
با بیان این مطلب ما یک مقدار آرام مى شدیم که ما حدّاقل همراه نان ، پنیر داریم .
آیت الله شیخ جواد کربلایى نیز مى گوید: ((مرحوم آقاى حاج عباس قوچانى که از شاگردان مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا على قاضى قدّس سرّه بودند در یک جلسه خصوصى بعد از تعریف و تمجید بسیار از آیت الله بهجت ، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران براى تشرّف به زیارت امام رضاعلیه السّلام خدمت آقاى بهجت رسیدم و در جلسه خصوصى بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصى و الطاف حقّ تعالى نسبت به خودشان و برخى از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهمّ الهى و لطف خاصّ الهى را که حق تعالى به ایشان عطا فرموده بود براى بنده نقل کردند و از من پیمان گرفتند که به کسى نگویم ، ولى بنده یک مورد را به برخى از رفقا گفتم .
من (کربلایى ) از آقاى قوچانى با اصرار خواستم آن یکى را به بنده بفرمایند. فرمودند: ایشان فرمودند: بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم ، مى بینم .
سپس مى فرمودند: بعد از چند سال دیگر بنده به ایران مسافرت کردم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم باز در جلسه خصوصى عرض ‍ کردم : آنچه را که چند سال پیش به بنده فرمودید آیا در قوّه خودش ‍ باقى است ؟ فرمودند: بله .))
یکى از نزدیکان آقا مى گوید: ((یک بار به فومن رفته بودم ، یک روز مانده به مراجعت خدمت آقاى اریب ، از علماى فومن رفتم ، ایشان چند سکّه داد و گفت : یکى از اینها را به آیت الله بهجت بده . وقتى برگشتم آن را خدمت آقا دادم . دوباره که مى خواستم به فومن بروم آیت الله بهجت ، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقاى اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازارى دادم و گفتم : این را به آقاى اریب بده و نگو چه کسى داده ، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و دیدم خیلى تعجب کرده است . گفتم : چه شد؟ گفت : وقتى این پول را به آقاى اریب دادم ، گفت : قسمتى از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان مى گیرم درست مى کنم . من که پولى نداشتم ، به تعمیر کار گفتم : فعلاً صبر کن . و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است )).
یکى از دوستان روحانى نگارنده مى گوید: ((یکى از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلى گردید. اطباء گفتند: حتماً باید دراسرع وقت تحت عمل جراحى قرار گیرد، در غیر این صورت غدّه سرطانى به جاهاى دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم ، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه ؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم .
به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم ، آقا استخاره کردند و فرمودند: عمل لازم نیست ، و مبلغى پول دادند که براى او صدقه بدهیم ، و نیز دستور فرمودند مقدارى آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهداءعلیه السّلام مخلوط کرده به قصد شفاء هر روز مقدارى از آن را به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین دستور فرمودند تعداد زیادى از فقرا را اطعام نماییم ، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم و ضمناً به فقرا و صدقه گیرندگان بگوییم براى سلامتى بیمار دعا کنند.
بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء کردیم و مریضه جهت توسل عازم حرم امام رضاعلیه السّلام گردید و مدّت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت . حالات بسیار روحانى و عجیبى به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستورات بعدى را بگیرم ، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم ناگهان پیش از آنکه سخنى بگویم . آقا پرسید: حال مریضه شما چطور است ؟ گفتم : الحمدلله و قضایاى مشهد را نقل کردم . آقا فرمودند: به همان دستورات عمل کنید، و براى امتحان به پزشک مراجعه کنید.
وقتى مریضه به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجّب مى پرسد: شما کارى کرده اید یا جایى رفته اید؟ بیمار مى گوید: چطور؟ دکتر با تعجب مى گوید: خانم ، مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجى به عمل ندارد، و مقدار باقى مانده از غدّه را با دارو حل مى کنیم . هم اکنون الحمدلله مریضه ما بطور کامل شفا یافته و به زندگى خود ادامه مى دهد. آنچه که براى ما جالب توجه بود استخاره اى بود که آقا فرمودند و گفتند: نیازى به عمل ندارد.
یکى از طلاب حوزه علمیه براى نگارنده مى نویسد: ((بنده در اوان طلبگى که در تهران مشغول تحصیل بودم ، گاهى براى زیارت به قم مشرف مى شدم ، و بر اساس سفارش اکید مرحوم پدرم که مى فرمود هر وقت قم رفتى نزد آیت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسیده و عرض ادبى مى نمودم . روزى پدرم خود پرده از علّت این سفارش ‍ زیاد برداشت و فرمود:
((روزى در مسجد بالاسر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام چشمانم به جمال دلرباى حضرت ولى عصر (عج ) روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد که مانند عاشقى که پس از مدّتها به معشوقش رسیده با حضرت معاشقه نمایم ، ولى پس از چند لحظه دیدم درست در همان مکان و نقطه اى که حضرت را دیده بودم آیت الله بهجت نشسته است .))
این دیدار را مرحوم ابوى یکى از دلایل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقیه عظیم الشاءن با حضرت ولى عصر (عج ) مى دانستند.
هم او مى گوید: پس از رحلت پدرم دیدم در وصیّت نامه ایشان نوشته شده است :
((کتابهایى که خریده ام در اختیار آن حضرت (ولو به واسطه کسى که مستقیماً با حضرت دیدار داشته باشد) قرار گیرد. ((شاید)) شیخ محمد تقى بهجت حَشَرَنِى اللّهُ مَعَهُ و اءَلْتَمِسُ مِنْهُ الدُّعاَّءَ)) (که خداوند مرا با او محشور کند، و از او التماس دعا دارم .) و کلمه ((شاید)) را در پرانتز نوشته بودند.
عین دست خطّ مرحوم ابوى را به خدمت آیت الله بهجت نشان دادم . ایشان فرمود: خوب نوشته شاید. ببرید بدهید به کسى که یقین دارید با حضرت دیدار دارد. عرض کردم حالا اگر پیش شما بیاوریم آیا قبول مى کنید؟ در جواب سرى تکان دادند که حاکى از قبول کردن ایشان بود.
این حکایت چه بسا بر ارتباط ایشان با حضرت ولى عصر - روحى فداه - دلالت دارد.
علاّمه تهرانى نیز در این باره مى نویسد: ((روزى یکى از اعاظم علما (حضرت آیت الله حاج شیخ محمّد تقى فومنى رشتى دام ظلّه العالى ) در شهر مقدس مشهد به دیدن حقیر آمدند، و در ضمن سخن مطلبى ابراز نمودند که جز اطّلاع بر سرائر و امور غیبیّه مثالیّه براى آن محملى وجود نداشت .
توضیح آنکه : حقیر در شهر شوّال 1413 ه‍ .ق . مبتلا به سکته قلبى شدم و چهار شب در بخش سى سى یو، و نُه شب در بخش عمومى بیمارستان قائم مشهد بسترى بودم تا بحمدالله مرخّص کردند و به منزل آمدم و فعلاً کم و بیش به کارهاى علمى دست به کار گردیده ام .
روزى ایشان همراه با یک نفر از طلاّب به دیدن حقیر آمدند، و در منزل ما غیر از خود حقیر و بنده زاده بزرگ : (حاج سید محمد صادق ) کسى نبود.
قبل از ابتلاى به بیمارى خداوند توفیق داده بود که : شبها به تهجّد و قیام لیل اشتغال داشته ولى در بیمارى این توفیق نبود و پس از مراجعت به منزل با وجود بیدارى قهرى ساعات متوالى در شبها گویا به واسطه عدم همّت و نقصان اهتمام این امر مهمّ مدّتى طبعاً ترک شده بود.
جناب معظّم له که به دیدن حقیر آمدند پس از مدتى احوال پرسى و تعارفات معموله بدون مقدمه فرمودند:
در ((بحارالانوار)) دیده ام که : از امام روایت است که :
((قِیامُ اللَّیْلِ یا صَلوةُ اللَّیْلِ))
(فرمودند: من تردید دارم و درست به خاطر ندارم ) مَطِیَّةُ اللَّیْلِ: (قیام در شبها - یا نماز در شبها - مرکب راهوار شب براى حرکت و وصول به مقصود است .)
بنده سکوت کردم و فقط گوش مى دادم ، و گویا این را ارشاد براى خود نگرفتم و تصمیمى براى ادامه نماز شب براى من پیدا نشد.
چون باز از این طرف و آن طرف سخن به میان آمد، فرمودند: در ((بحارالانوار)) دیده ام که : ((قِیامُ اللَّیْلِ یا صَلوةُ اللَّیْلِ مَطِیَّةُ اللَّیْلِ)).
و خداوند در قرآن مى فرماید:
(اِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِىَ اَشَدُّ وَطْاً وَ اَقْوَمُ قیلاً.)
- تحقیقاً شب زنده دارى گامى استوارتر [براى توافق زبان با قلب ]، و گفتارى محکمتر به وجود مى آورد.
چون حقیر مى دانستم که : بنده زاده اهل تهجّد است ، متوجه شدم که این مطالب بدون مقدمه ایشان براى تنبّه و بیدارى حقیر است که حتّى در حال مرض و کسالت هم نباید از این امر مهمّ دست بردارم ، و بدان بى اعتنا نباشم .))
آقاى قدس مى گوید: ((یکى از روحانیون مازندران ، که اینک رئیس ‍ دادگسترى یکى از استانهاى ایران است ، براى حقیر نقل کرد: زمانى که آیت الله کوهستانى مازندرانى به رحمت ایزدى پیوستند، آقازاده آن مرحوم خدمت آیت الله العظمى بهجت مشرف شدند آقا فرموده بودند: ((آقاى شما که رحلت نمودند در آن عالم غوغا برپا شد.)) حقیر پرسیدم یعنى چه ؟ شخص ناقل فرمودند: بیش از این نمى دانم .
آقاى خسروشاهى نیز در این رابطه مى گوید: ((از یکى از طلاّب که در قید حیات است شنیدم که مى گفت : بعد از ازدواج ، خانه اى در قم اجاره کردم ، پس از استقرار در منزل ، از نظر مالى دچار تنگدستى عجیبى شدیم تا روزى رسید که حتى به این فکر افتادیم که غذاى شب را چگونه تهیه کنیم . و در شرایطى بودیم که نمى توانستیم از کسى قرض بگیریم . از خانه بیرون آمدم و براى زیارت به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام مشرّف شدم ، پس از زیارت و هنگام خداحافظى دیدم کسى از پشت سر مقدارى پول به من داد و گفت : این باید به شما برسد. برگشتم دیدم آیت الله العظمى بهجت است . در حالى که اصلاً به ایشان اظهار نیازى نکرده بودم . شبیه این قضیّه را از یکى دیگر از طلاّب نیز شنیده ام .
از اینجا به یاد مطلبى افتادم که آیت الله بهجت مى فرمودند: آیا مى شود مولایمان از ما بى خبر باشد یا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاّب به وظایف خود عمل کنند نگران چیزى نباشند، خود مولا مواظب ما هست . اینطور نیست که ما را از چشم بیندازد.))
حجة الاسلام والمسلمین علم الهدى نیز مى گوید: ((یکى از طلاّب نقل مى کرد که سالى براى تبلیغ مى خواستم گیلان بروم ، مخارج خانواده را فراهم کردم ولى هزینه راه را نداشتم ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه - سلام الله علیها- مشرّف شدم و گلایه و درد دل کردم ما که دربست در اختیار شما اهل بیت علیهماالسّلام هستیم و مى خواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم ولى کرایه راه نداریم ، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم . بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامى که ایشان مى خواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوّم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسى دیگر کار دارد دوباره اشاره کردند و فرمودند: با تو هستم . بلند شدم و به حضورش رسیدم . فرمودند: پشت سر من بیا.
همراه با عدّه اى در رکاب ایشان رفتیم تا به دم در منزل ایشان رسیدیم . فرمودند: اینجا بایست تا من برگردم . داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول (که آن زمان خیلى ارزش داشت ) به من دادند. عرض کردم : چه کنم ؟ فرمود: مگر پول نخواستى ؟ جریان یادم آمد. عرض کردم : این پول زیاد است . فرمود: نه ، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند آنها را هم تاءمین مى کنى . به هر حال خداحافظى کردم و عازم تهران شدم ، در خیابان چراغ گاز که ماشین هاى گیلان از آنجا حرکت مى کردند دیدم چند نفر از رفقا نیز مى خواهند براى تبلیغ به گیلان بروند ولى پول ندارند. گفتم : نگران نباشید پول رسیده است ، اول رفتیم و نهارى صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم و به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد.
باز هم او مى گوید: ((شخصى مى گفت : مى خواستم به حجّ مشرف شوم ، به حضور آیت الله العظمى بهجت رسیدم و عرض کردم : خداوند یک بلائى را از ما دور کرد و آن اینکه در مسافرتى ماشین ما به خاطر سرعت زیاد یا اشکال دیگر کاملاً وارونه شد ولى بحمدالله هیچ یک از ما آسیبى ندیدیم .
حضرت آیت الله فرمودند: بیست سال یا بیست و پنج سال پیش ‍ (تردید از گوینده است ) نیز چنین گرفتارى براى شما پیش آمد ولى شما جان سالم بدر بردید. بعد یادم آمد که آقا راست مى فرمایند.))
جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج آقا شوشترى مى فرمودند: ((شخصى خدمت آیت الله بهجت مى رسد و مى گوید: آقا! من اکثر شبها براى نماز شب خواب مى مانم چه کار کنم ؟ دعایى بفرمایید. آقا هم مى فرمایند: چه ساعت دوست دارى بیدار شوى ؟ مى گوید: ساعت سه نصف شب . آقاى بهجت به ایشان مى فرمایند: برو ان شاءالله بیدار مى شوید.))
حاج آقا شوشترى ادامه مى دهد: ((اینک چندین سال است از آن جریان مى گذرد، و آن شخص به من گفت : از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار مى شوم ، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم ، و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است . و این از کرامات آیت الله بهجت است .)

منبع:برگی ازدفترآفتاب