سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/2/21 | 1:45 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 

بسم رب الشهداءوالصدیقین

مختصرى از فضائل و مناقب و مکارم اخلاق حضرت باقر علیه السلام
بـر هـیچ متاءمل منصفى پوشیده و مخفى نیست که آنچه از اخبار و آثار در علوم دین و تفسیر قـرآن و فـنـون آداب و احـکـام از آن حـضـرت روایـت شـده زیـاده از آن اسـت کـه در حـوصـله عـقل بگنجد و بقایاى صحابه و وجوه و اعیان تابعین و روساء و فقهاء مسلمین پیوسته از عـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـى نـمـودنـد و بـه کـثـرت عـلم و فضل آن حضرت مثل مى زدند :

 

یاَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى

وَ خَیْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ

 

شـیخ مفید مسندا از عبداللّه بن عطاء مکى روایت کرده که مى گفت : هرگز ندیدم علما را نزد احدى احقر و اصغر چنانکه مى دیدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر علیه السلام و هر آیـنـه دیـدم حـکم بن عتیبه را با آن کثرت علم و جلالت شاءن که در نزد مردم داشت هنگامى کـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مى نمود که طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته . و جـابر بن یزید جعفى هرگاه از آن حضرت روایتى مى کرد مى گفت : حدیث کرد مرا وصى اوصـیاء و وارث علوم انبیاء محمّد بن على بن الحسین صلوات اللّه علیهم اجمعین .
شیخ کشّى از محمّد بن مسلم روایت کرده که گفت : در هر امر مشکلى که رو مى کرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـلیـه السـلام سـؤ ال مـى کـردم تـا آنـکه سى هزار حدیث از آن حضرت سوال کردم و از حضرت صادق علیه السلام شانزده هزار حدیث .
از حبّابه والبیّه روایت شده که گفت : دیدم مردى را در مکه در وقت عصر در ملتزم یا مابین بـاب کـعـبـه و حـجـر کـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع کـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال کردد و باب مشکلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندک از جاى بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ایـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـه رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا برکشید:
اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسیمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛
یعنى بدانید این است نور روشن و درخشان که بندگان را به طریق دلالت فرماید: و این است نسیم خوشبوى وزان که جان جهانیان را به نسایم معرفت و دانش معطر گرداند، و این اسـت آن حقى که قدرش در میان مردمان ضایع مانده است یا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را نگران شدم که مى گفتند کیست این شخص ؟ در جواب ایشان گفتند محمّد بن على باقر و شکافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام .
ابـن شـهـر آشـوب گفته : که گفته اند از هیچ کس از فرزندان حسن و حسین علیهم السلام ظـاهـر نـگـردیـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـیـر و کـلام و فـتـاوى و احـکـام حـلال و حـرام ، و حـدیـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدینه و عراق به تمامت مذکور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بـن کـیـابـکـى الحـسـیـنى به طرق کثیره از سعید بن مسیّب و سلیمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و ابوخالد کابلى که جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :
 
یـا بـاقـِرُ یـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ، مردم مدینه مى گفتند، جابر پریشان سخن مى گـویـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـو: سوگند به خداى که من بیهوده و پریشان سخن نـگـویم لکن شنیدم از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: اى جابر! همانا درک خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـیـت مـرا کـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشکافد علم را شکافتنى پس این فرمایش پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گویم .
و نـیـز گـفـتـه کـه ابـوالسـعـادات در
( کـتـاب فـضـایـل الصـحـابـه ) گـویـد کـه جـابـر انـصـارى رحـمـه اللّه سـلام رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم را به جناب محمدباقر علیه السلام تبلیغ نمود آن حـضـرت فـرمـود: وصـیت خویش بگذار چه تو به سوى پروردگار خویش مى شوى ، جـابـر بـگـریست و عرض کرد: یا سیدى ! تو این از کجا دانستى چه این عهدى است که از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:
وَاللّهِ! یا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما کانَ وَ ما هُوَ کائِنٌ اِلى یَوْمِ الْقیامَةِ؛
سوگند به خداى ! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علم آنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـیـامـت ؛ پـس جـابـر وصـیـت خـویـش گـذارد و وفـات او در رسـیـد.و روایـت شـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: هرگاه حسین علیه السلام از دنیا بیرون رود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلى پـسـرش ‍ اسـت و او است حجت و امام ، و بیرون آورد حق تـعالى از صلب على فرزندى که همنام من و شبیه ترین مردم باشد به من ، علم او علم من و حکم او حکم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .
صـاحـب
( کـشـف الغـمـّه ) روایت کرده از یکى از غلامان حضرت امام محمدباقر علیه السـلام کـه گـفـت : وقـتـى در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـکـه رفـتـیـم پـس ‍ چـون آن حـضرت داخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه کعبه افتاد گریست به حدى که صداى مبارکش در میان مـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداى تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدین حـال نـظـاره مـى کنند خوب است که فى الجمله صداى مبارک را از گریه کوتاه فرمایید، فرمود: واى بر تو !پ به چه سبب گریه نکنم همانا امید مى رود که حق تعالى به سبب گـریـسـتـن مـن نـظـر رحـمتى بر من فرماید و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده بـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ایستاد و بـه رکـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آب دیدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود که هرگاه خنده مى کرد مى گفت : ( اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى ) ؛ یعنى خدایا مرا دشمن مدار.
و روایـت شـده کـه آن حضرت در دل شب در تضرع خویش به درگاه پروردگار مى گفت :
( اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَیْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ لااَعْتَذِرُ.)
و روایت شده که آن حضرت در هر جمعه یک دینار تصدّق مى کرد و مى فرمود:
صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود.
و شـیـخ کـلینى روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که مى فرمود: هرگاه پدرم را امـرى مـحـزون مـى کـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مى کرد و دعا مى کرد و ایشان آمین مى گـفـتـنـد. و نیز از آن حضرت روایت کرده که پدرم کثیر الذّکر بود و به حـدى ذکـر مـى کـرد که گاهى که با او راه مى رفتیم مى دیدم که ذکر خدا مى کند و با او طعام مى خوردیم و او ذکر خدا مى کرد و با مردم حدیث مى کرد و ذکر مى کرد و پیوسته مى دیدم زبان مبارکش را که به کام شریفش چسبیده و مى گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جـمـع مـى کـرد و مـى فـرمود که ذکر کنیم تا طلوع آفتاب ، و پیوسته امر مى فرمود به قـرائت قـرآن از اهـل بـیـت آنـان را کـه قـرائت مـى تـوانستند کرد و آنهایى که قرائت نمى تـوانستند کرد امر مى کرد به ذکر کردن .و روایت شده که آن حضرت در مـیـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه کـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـکـه عیال بسیار داشت و از اهل بیت خود مال و دولتش کمتر بود.
و سـلمـى مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه کـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مى یافتند و از حـضـرتـش بـیـرون نـمـى شـدنـد تـا ایـشـان را بـر خـوان نـوال و بـساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طیّبه و ثیاب حسنه و دراهم کثیره بهره ور مى گردانید.و حکایت شده که روزى کمیت در خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام رفته دید که آن حضرت به این بیت مترنّم است :

 

ذَهَبَ الَّذینَ یُعاشُ فِى اَکْنافِهِمُ

لَمْ یَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

 

پس کمیت در بدیهه این بیت ادا نمود:

 

وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسیطَةِ واحِدٌ

فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاکَ الواحِدُ

 

و روایـت شـده کـه جـایـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم و ملول نمى شد از صله اخوان و احسان کسانى که به امید و رجاء قصد آن حضرت کرده اند، و نـقـل شـده کـه هـرگـز از سـراى آن حـضـرت در جـواب سـائل شـنـیـده نـمـى شـد کـه بـگـویـنـد یـا سـائل ، یـعـنـى از روى خـفـّت و حـقـارت نـام سـائل نـمـى بردند و آن حضرت فرموده بود: ( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم ) ؛ یعنى سائلین را به بهترین اسامى ایشان نام بر دار کنید.
و در
( جنات الخلود ) در ذکر اخلاق حمیده آن حضرت گفته که اکثر اوقات از خوف الهى گریستى و صدا به گریه بلند کردى و متواضع ترین خلایق بودى ، و مزارع و املاک و مواشى و مراعى و غلامان بسیار داشتى و خود بر سر املاک خود رفته کار کردى و روزهـاى گرم غلامانش زیر بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانیدى صرف راه خـدا نـمـودى و سـخـى ترین مردم بودى و هرکس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چون قـطـره بـودى در پـیـش دریـا و چـون جـد خـود امیرالمؤ منین علیه السلام چشمه هاى حکمت از اطرافش جوشیدى و در نزد جلالت وى هر جلیلى صغیر بودى .
ابن حجر سنّى متعصب در
( صواعق ) گفته :
) هـُوَ بـاقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَکى عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ طـَهـُرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ فى مقاماتِ الْعـارِفـیـنَ مـایـَکـِلُّ عـَنـْهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفینَ وَ لَهُ کَلَماتٌ کَثیرَةٌ فِى السُّلُوکِ وَ الْمَعارِفِ لاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ. ) 
مـؤ لف گـویـد: که شایسته دیدم در این مقام به ذکر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت امام محمدباقر علیه السلام کتاب خود را زینت دهم .
اول ـ در زحمت کشیدن آن حضرت است در تحصیل معاش :
شیخ مفید و دیگران از حضرت ابوعبداللّه الصادق علیه السلام روایت کرده اند کته محمّد بـن مـنـکـدر مى گفت که گمان نمى کردم که مثل على بن الحسین علیه السلام بزرگوارى خـلفـى چـون خـود به یادگار گذارد تا هنگامى که محمّد بن على را ملاقات کردم که همى خـواسـتـم او را مـوعـظـتـى نـمایم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چیز تو را موعظت کرد؟ گفت : در ساعتى بس گرم به یکى از نواحى مدینه بیرون شدم ، و محمّد بن على را که فربه و تناور بود ملاقات کردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سیاه خود تکیه کـرده مـى آمـد بـا خـویشتن گفتم شیخى از شیوخ قریش ‍ در این ساعت و چنین حالت در طلب دنـیـا بـیـرون شده است گواه باش که من او را موعظت خواهم کرد، پس به آن حضرت سلام کـردم ، نـفـس زنـان و عـرق ریزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم :
( اَصْلَحَکَ اللّهُ! ) خـوب اسـت شـیـخـى از اشیاخ قریش ‍ با چنین حالت در طلب دنیا باشد اگر مرگ بیاید و تو بر این حال باشى کار چگونه کنى ؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تکیه کـرد و فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـیـایـد مـرگ و مـن در ایـن حال باشم آمده است مرگ در حالتى که من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام که باز داشته ام خـود را از حـاجـت بـه تـو و مـردم ، و مـن وقـتـى از آمدن مرگ ترسانم که فرا رسد مرا در حالتى که در معصیتى از معاصى الهى بوده باشم ، محمّد بن منکدر مى گوید گفتم : ( یـَرْحـَمـُکَ اللّهُ! ) مـن خـواستم تو را موعظه نمایم تو مرا موعظت فرمودى .
مـؤ لف گـویـد: آنـچـه بـر مـن ظاهر شده آن است که محمّد بن منکدر یکى از متصوّفان عامه بـاشـد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ایشان که اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر کرده و دسـت از کـسـب بـرداشـتـه و خـود را کـلّ بـر مـردم کـرده . صـاحـب
( مـسـتـطـرف ) نقل کرده که محمّد بن منکدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت کرده بود که هر کدام یک ثلث از شب را عبادت مى کردند، چون خواهرش وفات کرد شب را با مادرش تقسیم کرده بود، چون مادرش وفات کرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود.
فـقـیـر گـویـد: مـحـمـّد بـن مـنـکـدر ظـاهـرا ایـن کـار را از آل داود اخذ کرده بود؛ چه آنکه روایت شده که حضرت داود علیه السلام تمام ساعات شب و روز را بـر اهـل خـود قـسـمت کرده بود پس نمى گذشت ساعتى مگر آنکه یکى از اولاد او در نماز بود! قالَ اللّهُ تَعالى :
( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْرا )
و بـالجمله ؛ فرمایش حضرت امام محمدباقر علیه السلام که اگر بیاید مرگ و من در این حـال بـاشـم آمـده است در حالتى که من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام الخ . تعریض بر اوسـت و مـؤ یـد ایـن مطلب است آنچه صاحب
( کشف الغمّه ) روایت کرده از شقیق بلخى کـه گـفـت : در سنه صد و چهل و نه براى حج حرکت کردم چون به قادسیه رسیدم نظرى کـردم بـه مـردم و زیـنـت و کـثرت ایشان ، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گون پیچیده و نعلین بر پاى داشت و از مرمدم کناره کرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم که ایـن جـوان از صـوفـیـه اسـت و مـى خـواهـد در راه کلّ بر مردم باشد، مى روم نزد او و او را تـوبیخ مى کنم . (و بقیه خبر ان شاء اللّه در باب تاریخ حضرت موسى بن جعفر علیه السـلام بـیاید.) و غرض از این خبر همین بود که معلوم شود متصوّفه آن زمان کلّ بر مردم بـودنـد، لاجـرم روایـات بـسـیـار از صـادقـیـه عـلیـهـمـا السلام وارد شده که امر به کسب فـرمـودنـد و نـهـى از آنـکـه آدمـى کـلّ بـر مـردم شـود، و آن کـسـى کـه مشغول عبادت شود و دیگرى قوت او را دهد، آنکه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محکمتر اسـت ، بـلکـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام از حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم نقل فرموده که آن حضرت فرمود: ملعون من القى کلّه على الناس .
دوم ـ از حـضـرت امـام جعفر صادق علیه السلام مروى است که فرمود استرى از پدرم مفقود شد فرمود: اگر خداى تعالى این استر را بازگرداند او را به سپاسى ستایش ‍ فرستم کـه خـشـنـود گـردد، چـیـزى نـگـذشـت که آن استر را با زین و لجام بیاوردند، چون سوار گردید و راست بنشست و جامه هاى مبارک را به خود فراهم کرد سر به آسمان بر کشید و عـرض کـرد: الحـمدللّه ! سپاس مخصوص خداوند است و از این افزون چیزى نفرمود، آنگاه فـرمـود: هـیـچ چـیـز از مـراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نکردم و به جاى نگذاشتم و تـمـام مـحـامـد را مـخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم ، همانا هیچ حمد و سپاسى نیست جز اینکه داخل این حمدى است که به جاى آوردم ، و چنین است که آن حضرت فرمود چه
( الف و لام ) در الحمداللّه از براى استغراق است یعنى تمام جنس خود را فرا مى گیرد و متفرّد مى گرداند خداى تعالى را به حمد و سپاس و بس .
سوم ـ از
( کتاب بیان و تبین جاحظ ) نقل شده که گفته :
( قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْیا بِحَذافیرِهافِى کـَلِمـَتـَیـْنِ فـَقـا لَ علیه السلام : صَلاحَ جَمیعِ الْمَعایِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلاءُ مِکْیالٍ ثُلثانِ فِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ. )
و گفته که مردى نصرانى از روى جسارت در حضرتش عرض کرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نه چنین است بلکه من باقر مى باشم ، عرض کرد: تو پسر طبّاخه مى باشى ، فرمود:
( ذاکَ حـِرْفـَتـُهـا ) ، آن حرفه او بود، عرض کرد: تو پسر کنیز سیاه بذیّه بدزبان هـسـتـى ، فـرمود: ( ان اِنْ کُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ کُنْتَ کَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَکَ؛ )
اگـر آنچه گفتى به حقیقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بیامرزد و اگر در آنچه گویى دروغ مى گویى خداى از معصیت تو درگذرد و آمرزیده ات دارد.و بـالجـمـله ؛ راوى مى گوید: چون مرد نصرانى این حلم و بردبارى و بزرگى و بزرگوارى را که از طاقت بشر بیرون است نگران شد مسلمانى گرفت :
مـؤ لف گـویـد: کـه اقـتـدا کـرد بـه آن حـضرت در این خلق شریف جناب سلطان العلماء و المـحـقـقـیـن افضل الحکماء و المتکلّمین ذوالفیض القدّوسى جناب خواجه نصیرالدّین طوسى قـدس سـره نـقـل شده که روزى کاغذى به دستش رسید از شخصى که در آن کلمات زشت و بـدگـویـى بـه ایـشـان داشـت از جمله این کلمه قبیحه در آن بود که
( یا کلب بن کلب عـ( محقق مذکور چون این کاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقوم داشـت بـدون یـک کـلمـه زشـتـى از جـمـله مـرقـوم فـرمـود کـه قـول تو خطاب به من ( اى سگ ) ، این صحیح نیست ؛ زیرا که سگ به چهار دست و پـا راه مـى رود و نـاخـنـهـایش طویل و دراز است و لکن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر و نـمـایـان اسـت نه آنکه مانند کلب پشم داشته باشم و ناخنهایم پهن است و ناطق و ضاحکم پـس ایـن فـصـول و خـواصـى کـه در مـن اسـت بـخـلاف فصول و خواص کلب است و به همین نحو جواب کاغذ او را نگاشت و او را در غیابت جبّ مهانت گذاشتچهارم ـ از زراره روایت شده که گفت : حضرت امام محمدباقر علیه السلام در جنازه مردى از قریش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت ( عطا ) که مفتى مکه بود حضور داشـت ، در ایـن حـال نـاله و فـریـاد از زنـى بـلنـد گشت ، ( عطا ) به او گفت : یا خـاموش باش یا ما باز مى شویم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت ، من به حضرت ابـى جـعـفـر عـلیـه السـلام عـرض کـردم : ( عطا ) بازگشت ! فرمود: از چه روى ؟ عرض کردم : این زن صارخه که فریاد برکشید عطا به او گفت یا ناله و زارى و فریاد و بى قرارى مکن یا ما باز مى گردیم و آن زن را از آن ناله و صراخ بر کنار نشد لاجرم عـطـا بـازگـردیـد. فـرمـود: بـا مـا بـاش هـمـراه جنازه برویم پس اگر ما وقتى چیزى از بـاطـل را بـا حـق نـگـران شـویـم و حـق را بـه سـبـب آن بـاطـل فروگذار بنماییم حق مسلم را ادا نکرده باشیم ؛ یعنى تشییع جنازه این مرد مسلم که حق او است به سبب صراخ صارخه فرو گذاشت نمى شود.
زراره مـى گـویـد: چـون از اداء نـمـاز بـر مـیـّت فراغت یافتند ولىّ او به ابوجعفر علیه السلام عرض کرد ماءجورا مراجعت فرماى خدایت رحمت کناد چه تو قادر نیستى که پیاده راه بسپارى ، آن حضرت قبول این مسئله نفرمود، عرض کردم این مرد اجازت داد مراجعت فرمایى و مرا نیز حاجتى است که همى خواهم از تو پرسش ‍ کنم ، فرمود: برو به نیت خود همانا ما بـه اذن ایـن شـخص نیامده ایم و به اجازت او نیز مراجعت نمى کنیم ، بلکه این کار براى فضل و اجرى است که آن را مى طلبیم ، چه به آن مقدار که شخص تشییع جنازه ماءجور مى شود.)
مؤ لف گوید: که از این حدیث شریف معلوم مى شود کثرت فضیلت تشییع جنازه ، و روایت شـده : اول تـحـفـه اى کـه بـه مؤ من داده مى شود آن است که آمرزیده شود او و آن کسى که تـشـیـیـع جـنـازه او نـمـوده .) و از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام مـنـقـول اسـت کـه هـرکه مشایعت جنازه کند نوشته شود براى او چهار قیراط اجر، یک قیراط براى مشایعت ، یک قیراط به جهت نماز بر آن ، و یک قیراط براى انتظار دفن شدن آن ، و یـک قـیـراط بـراى تـعـزیـه و در روایـت دیـگر است که
( قیراط ) مثل کوه احد است .)
و بـیـایـد در فـصول مکارم اخلاق حضرت امام رضا علیه السلام خبرى در فضیلت تشییع جنازه دوستان ائمه علیهم السلام .