سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/11/13 | 3:12 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توصیه رسول اکرم(ص)

یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری کهبه نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (
ص ) ، شاید کمکی بگیری . این شخص می‏گوید : من رفتم حضور پیغمبر ( ص )
و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ،
ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جمله‏ای گفتند و آن این‏
بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما
چیزی بخواهد به او عنایت می‏کنیم اما اگر خود را از ما بی‏نیاز بداند خدا
واقعا او را بی‏نیاز می‏کند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و
برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز
دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در
بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . می‏گوید من سه بار این کار را
تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف‏
نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من می‏گوید . معلوم است که‏
پیغمبر می‏خواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش‏
احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم می‏شود زندگی راه دیگری دارد و این‏
راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم‏
ببینم چه می‏شود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم‏
نمی‏توانم بکنم ؟ چرا . اما هیزم‏کشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشه‏ای‏
می‏خواهد . این ابزار را از همسایه‏ها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت‏
روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و
خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم‏
این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یک‏مقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و
ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه‏
زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند
: نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن‏
روز چیزی از من می‏خواستی می‏دادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به‏
خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بی‏نیاز کرد .