سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/2/21 | 3:1 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

ذکر معجزه امام محمدباقرعلیه السلام به نقل از ابى بصیر
قـطـب راونـدى روایت کرده از ابوبصیر که گفت : با حضرت امام محمّدباقر علیه السلام داخـل مـسـجـد شـدیـم و مـردم داخـل مسجد مى شدند و بیرون مى آمدند، حضرت به من فرمود: بـپـرس از مـردم کـه آیـا مـى بـینند مرا، پس هرکه را که دیدم پرسیدم که ابوجعفر علیه السلام را دیدى ؟ مى گفت : نه ! در حالى که حضرت آنجا ایستاده بود تا آنکه ابوهارون کفوف یعنى نابینا داخل شد حضرت فرمود از این بپرس ، از او پرسیدم که آیا ابوجعفر را دیـدى ؟ گـفـت : آیـا آن حـضـرت نـیـسـت کـه ایستاده است ! گفت : از کجا دانستى ؟! گفت : چگونه ندانم و حال آنکه آن حضرت نورى است درخشنده .
و نـیـز ابـوبـصـیـر گـفـتـه کـه از حـضـرت بـاقـر عـلیـه السلام شنیدم که به مردى از اهـل افـریقیّه فرمود: حالت راشد چگونه است ؟ عرض کرد: وقتى که من بیرون آمدم از وطن زنـده و تندرست بود و سلام فرستاد بر شما، حضرت فرمود: چه زمان ؟ فرمود: دو روز بـعـد از بـیـرون آمـدن تـو، عـرض کـرد: بـه خدا سوگند مرض و علّتى نداشت ، حضرت فرمود: مگر هر که مى میرد به سبب مرض و علت مى میرد؟ راوى گوید: گفتم : راشد کیست ؟ فـرمـود: مردى از موالیان و محبان ما بود، سپس فرمود: هرگاه چنان دانستید که از براى مـا نـیست چشمهایى که ناظر بر شما باشد و گوشهایى که شنونده آوازهاى شما باشد، پـس بـد چـیـزى دانـسـتـه ایـد، بـه خـدا سـوگـنـد کـه بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت چـیـزى از اعـمـال شـمـا، پـس مـا را جـمـیـعـا حـاضـر دانـیـد و خـویـشـتـن را عـادت بـه خـیـر دهـیـد و از اهـل خیر باشید که به آن معروف باشید، به درستى که من به این مطلب امر مى کنم اولاد و شیعه خود را.




تاریخ : شنبه 92/2/21 | 1:45 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 

بسم رب الشهداءوالصدیقین

مختصرى از فضائل و مناقب و مکارم اخلاق حضرت باقر علیه السلام
بـر هـیچ متاءمل منصفى پوشیده و مخفى نیست که آنچه از اخبار و آثار در علوم دین و تفسیر قـرآن و فـنـون آداب و احـکـام از آن حـضـرت روایـت شـده زیـاده از آن اسـت کـه در حـوصـله عـقل بگنجد و بقایاى صحابه و وجوه و اعیان تابعین و روساء و فقهاء مسلمین پیوسته از عـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـى نـمـودنـد و بـه کـثـرت عـلم و فضل آن حضرت مثل مى زدند :

 

یاَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى

وَ خَیْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ

 

شـیخ مفید مسندا از عبداللّه بن عطاء مکى روایت کرده که مى گفت : هرگز ندیدم علما را نزد احدى احقر و اصغر چنانکه مى دیدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر علیه السلام و هر آیـنـه دیـدم حـکم بن عتیبه را با آن کثرت علم و جلالت شاءن که در نزد مردم داشت هنگامى کـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مى نمود که طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته . و جـابر بن یزید جعفى هرگاه از آن حضرت روایتى مى کرد مى گفت : حدیث کرد مرا وصى اوصـیاء و وارث علوم انبیاء محمّد بن على بن الحسین صلوات اللّه علیهم اجمعین .
شیخ کشّى از محمّد بن مسلم روایت کرده که گفت : در هر امر مشکلى که رو مى کرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـلیـه السـلام سـؤ ال مـى کـردم تـا آنـکه سى هزار حدیث از آن حضرت سوال کردم و از حضرت صادق علیه السلام شانزده هزار حدیث .
از حبّابه والبیّه روایت شده که گفت : دیدم مردى را در مکه در وقت عصر در ملتزم یا مابین بـاب کـعـبـه و حـجـر کـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع کـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال کردد و باب مشکلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندک از جاى بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ایـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـه رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا برکشید:
اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسیمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛
یعنى بدانید این است نور روشن و درخشان که بندگان را به طریق دلالت فرماید: و این است نسیم خوشبوى وزان که جان جهانیان را به نسایم معرفت و دانش معطر گرداند، و این اسـت آن حقى که قدرش در میان مردمان ضایع مانده است یا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را نگران شدم که مى گفتند کیست این شخص ؟ در جواب ایشان گفتند محمّد بن على باقر و شکافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام .
ابـن شـهـر آشـوب گفته : که گفته اند از هیچ کس از فرزندان حسن و حسین علیهم السلام ظـاهـر نـگـردیـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـیـر و کـلام و فـتـاوى و احـکـام حـلال و حـرام ، و حـدیـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدینه و عراق به تمامت مذکور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بـن کـیـابـکـى الحـسـیـنى به طرق کثیره از سعید بن مسیّب و سلیمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و ابوخالد کابلى که جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :
 
یـا بـاقـِرُ یـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ، مردم مدینه مى گفتند، جابر پریشان سخن مى گـویـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـو: سوگند به خداى که من بیهوده و پریشان سخن نـگـویم لکن شنیدم از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: اى جابر! همانا درک خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـیـت مـرا کـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشکافد علم را شکافتنى پس این فرمایش پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گویم .
و نـیـز گـفـتـه کـه ابـوالسـعـادات در
( کـتـاب فـضـایـل الصـحـابـه ) گـویـد کـه جـابـر انـصـارى رحـمـه اللّه سـلام رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم را به جناب محمدباقر علیه السلام تبلیغ نمود آن حـضـرت فـرمـود: وصـیت خویش بگذار چه تو به سوى پروردگار خویش مى شوى ، جـابـر بـگـریست و عرض کرد: یا سیدى ! تو این از کجا دانستى چه این عهدى است که از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:
وَاللّهِ! یا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما کانَ وَ ما هُوَ کائِنٌ اِلى یَوْمِ الْقیامَةِ؛
سوگند به خداى ! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علم آنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـیـامـت ؛ پـس جـابـر وصـیـت خـویـش گـذارد و وفـات او در رسـیـد.و روایـت شـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: هرگاه حسین علیه السلام از دنیا بیرون رود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلى پـسـرش ‍ اسـت و او است حجت و امام ، و بیرون آورد حق تـعالى از صلب على فرزندى که همنام من و شبیه ترین مردم باشد به من ، علم او علم من و حکم او حکم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .
صـاحـب
( کـشـف الغـمـّه ) روایت کرده از یکى از غلامان حضرت امام محمدباقر علیه السـلام کـه گـفـت : وقـتـى در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـکـه رفـتـیـم پـس ‍ چـون آن حـضرت داخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه کعبه افتاد گریست به حدى که صداى مبارکش در میان مـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداى تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدین حـال نـظـاره مـى کنند خوب است که فى الجمله صداى مبارک را از گریه کوتاه فرمایید، فرمود: واى بر تو !پ به چه سبب گریه نکنم همانا امید مى رود که حق تعالى به سبب گـریـسـتـن مـن نـظـر رحـمتى بر من فرماید و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده بـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ایستاد و بـه رکـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آب دیدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود که هرگاه خنده مى کرد مى گفت : ( اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى ) ؛ یعنى خدایا مرا دشمن مدار.
و روایـت شـده کـه آن حضرت در دل شب در تضرع خویش به درگاه پروردگار مى گفت :
( اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَیْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ لااَعْتَذِرُ.)
و روایت شده که آن حضرت در هر جمعه یک دینار تصدّق مى کرد و مى فرمود:
صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود.
و شـیـخ کـلینى روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که مى فرمود: هرگاه پدرم را امـرى مـحـزون مـى کـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مى کرد و دعا مى کرد و ایشان آمین مى گـفـتـنـد. و نیز از آن حضرت روایت کرده که پدرم کثیر الذّکر بود و به حـدى ذکـر مـى کـرد که گاهى که با او راه مى رفتیم مى دیدم که ذکر خدا مى کند و با او طعام مى خوردیم و او ذکر خدا مى کرد و با مردم حدیث مى کرد و ذکر مى کرد و پیوسته مى دیدم زبان مبارکش را که به کام شریفش چسبیده و مى گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جـمـع مـى کـرد و مـى فـرمود که ذکر کنیم تا طلوع آفتاب ، و پیوسته امر مى فرمود به قـرائت قـرآن از اهـل بـیـت آنـان را کـه قـرائت مـى تـوانستند کرد و آنهایى که قرائت نمى تـوانستند کرد امر مى کرد به ذکر کردن .و روایت شده که آن حضرت در مـیـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه کـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـکـه عیال بسیار داشت و از اهل بیت خود مال و دولتش کمتر بود.
و سـلمـى مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه کـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مى یافتند و از حـضـرتـش بـیـرون نـمـى شـدنـد تـا ایـشـان را بـر خـوان نـوال و بـساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طیّبه و ثیاب حسنه و دراهم کثیره بهره ور مى گردانید.و حکایت شده که روزى کمیت در خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام رفته دید که آن حضرت به این بیت مترنّم است :

 

ذَهَبَ الَّذینَ یُعاشُ فِى اَکْنافِهِمُ

لَمْ یَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

 

پس کمیت در بدیهه این بیت ادا نمود:

 

وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسیطَةِ واحِدٌ

فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاکَ الواحِدُ

 

و روایـت شـده کـه جـایـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم و ملول نمى شد از صله اخوان و احسان کسانى که به امید و رجاء قصد آن حضرت کرده اند، و نـقـل شـده کـه هـرگـز از سـراى آن حـضـرت در جـواب سـائل شـنـیـده نـمـى شـد کـه بـگـویـنـد یـا سـائل ، یـعـنـى از روى خـفـّت و حـقـارت نـام سـائل نـمـى بردند و آن حضرت فرموده بود: ( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم ) ؛ یعنى سائلین را به بهترین اسامى ایشان نام بر دار کنید.
و در
( جنات الخلود ) در ذکر اخلاق حمیده آن حضرت گفته که اکثر اوقات از خوف الهى گریستى و صدا به گریه بلند کردى و متواضع ترین خلایق بودى ، و مزارع و املاک و مواشى و مراعى و غلامان بسیار داشتى و خود بر سر املاک خود رفته کار کردى و روزهـاى گرم غلامانش زیر بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانیدى صرف راه خـدا نـمـودى و سـخـى ترین مردم بودى و هرکس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چون قـطـره بـودى در پـیـش دریـا و چـون جـد خـود امیرالمؤ منین علیه السلام چشمه هاى حکمت از اطرافش جوشیدى و در نزد جلالت وى هر جلیلى صغیر بودى .
ابن حجر سنّى متعصب در
( صواعق ) گفته :
) هـُوَ بـاقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَکى عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ طـَهـُرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ فى مقاماتِ الْعـارِفـیـنَ مـایـَکـِلُّ عـَنـْهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفینَ وَ لَهُ کَلَماتٌ کَثیرَةٌ فِى السُّلُوکِ وَ الْمَعارِفِ لاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ. ) 
مـؤ لف گـویـد: که شایسته دیدم در این مقام به ذکر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت امام محمدباقر علیه السلام کتاب خود را زینت دهم .
اول ـ در زحمت کشیدن آن حضرت است در تحصیل معاش :
شیخ مفید و دیگران از حضرت ابوعبداللّه الصادق علیه السلام روایت کرده اند کته محمّد بـن مـنـکـدر مى گفت که گمان نمى کردم که مثل على بن الحسین علیه السلام بزرگوارى خـلفـى چـون خـود به یادگار گذارد تا هنگامى که محمّد بن على را ملاقات کردم که همى خـواسـتـم او را مـوعـظـتـى نـمایم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چیز تو را موعظت کرد؟ گفت : در ساعتى بس گرم به یکى از نواحى مدینه بیرون شدم ، و محمّد بن على را که فربه و تناور بود ملاقات کردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سیاه خود تکیه کـرده مـى آمـد بـا خـویشتن گفتم شیخى از شیوخ قریش ‍ در این ساعت و چنین حالت در طلب دنـیـا بـیـرون شده است گواه باش که من او را موعظت خواهم کرد، پس به آن حضرت سلام کـردم ، نـفـس زنـان و عـرق ریزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم :
( اَصْلَحَکَ اللّهُ! ) خـوب اسـت شـیـخـى از اشیاخ قریش ‍ با چنین حالت در طلب دنیا باشد اگر مرگ بیاید و تو بر این حال باشى کار چگونه کنى ؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تکیه کـرد و فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـیـایـد مـرگ و مـن در ایـن حال باشم آمده است مرگ در حالتى که من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام که باز داشته ام خـود را از حـاجـت بـه تـو و مـردم ، و مـن وقـتـى از آمدن مرگ ترسانم که فرا رسد مرا در حالتى که در معصیتى از معاصى الهى بوده باشم ، محمّد بن منکدر مى گوید گفتم : ( یـَرْحـَمـُکَ اللّهُ! ) مـن خـواستم تو را موعظه نمایم تو مرا موعظت فرمودى .
مـؤ لف گـویـد: آنـچـه بـر مـن ظاهر شده آن است که محمّد بن منکدر یکى از متصوّفان عامه بـاشـد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ایشان که اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر کرده و دسـت از کـسـب بـرداشـتـه و خـود را کـلّ بـر مـردم کـرده . صـاحـب
( مـسـتـطـرف ) نقل کرده که محمّد بن منکدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت کرده بود که هر کدام یک ثلث از شب را عبادت مى کردند، چون خواهرش وفات کرد شب را با مادرش تقسیم کرده بود، چون مادرش وفات کرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود.
فـقـیـر گـویـد: مـحـمـّد بـن مـنـکـدر ظـاهـرا ایـن کـار را از آل داود اخذ کرده بود؛ چه آنکه روایت شده که حضرت داود علیه السلام تمام ساعات شب و روز را بـر اهـل خـود قـسـمت کرده بود پس نمى گذشت ساعتى مگر آنکه یکى از اولاد او در نماز بود! قالَ اللّهُ تَعالى :
( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْرا )
و بـالجمله ؛ فرمایش حضرت امام محمدباقر علیه السلام که اگر بیاید مرگ و من در این حـال بـاشـم آمـده است در حالتى که من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام الخ . تعریض بر اوسـت و مـؤ یـد ایـن مطلب است آنچه صاحب
( کشف الغمّه ) روایت کرده از شقیق بلخى کـه گـفـت : در سنه صد و چهل و نه براى حج حرکت کردم چون به قادسیه رسیدم نظرى کـردم بـه مـردم و زیـنـت و کـثرت ایشان ، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گون پیچیده و نعلین بر پاى داشت و از مرمدم کناره کرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم که ایـن جـوان از صـوفـیـه اسـت و مـى خـواهـد در راه کلّ بر مردم باشد، مى روم نزد او و او را تـوبیخ مى کنم . (و بقیه خبر ان شاء اللّه در باب تاریخ حضرت موسى بن جعفر علیه السـلام بـیاید.) و غرض از این خبر همین بود که معلوم شود متصوّفه آن زمان کلّ بر مردم بـودنـد، لاجـرم روایـات بـسـیـار از صـادقـیـه عـلیـهـمـا السلام وارد شده که امر به کسب فـرمـودنـد و نـهـى از آنـکـه آدمـى کـلّ بـر مـردم شـود، و آن کـسـى کـه مشغول عبادت شود و دیگرى قوت او را دهد، آنکه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محکمتر اسـت ، بـلکـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام از حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم نقل فرموده که آن حضرت فرمود: ملعون من القى کلّه على الناس .
دوم ـ از حـضـرت امـام جعفر صادق علیه السلام مروى است که فرمود استرى از پدرم مفقود شد فرمود: اگر خداى تعالى این استر را بازگرداند او را به سپاسى ستایش ‍ فرستم کـه خـشـنـود گـردد، چـیـزى نـگـذشـت که آن استر را با زین و لجام بیاوردند، چون سوار گردید و راست بنشست و جامه هاى مبارک را به خود فراهم کرد سر به آسمان بر کشید و عـرض کـرد: الحـمدللّه ! سپاس مخصوص خداوند است و از این افزون چیزى نفرمود، آنگاه فـرمـود: هـیـچ چـیـز از مـراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نکردم و به جاى نگذاشتم و تـمـام مـحـامـد را مـخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم ، همانا هیچ حمد و سپاسى نیست جز اینکه داخل این حمدى است که به جاى آوردم ، و چنین است که آن حضرت فرمود چه
( الف و لام ) در الحمداللّه از براى استغراق است یعنى تمام جنس خود را فرا مى گیرد و متفرّد مى گرداند خداى تعالى را به حمد و سپاس و بس .
سوم ـ از
( کتاب بیان و تبین جاحظ ) نقل شده که گفته :
( قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْیا بِحَذافیرِهافِى کـَلِمـَتـَیـْنِ فـَقـا لَ علیه السلام : صَلاحَ جَمیعِ الْمَعایِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلاءُ مِکْیالٍ ثُلثانِ فِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ. )
و گفته که مردى نصرانى از روى جسارت در حضرتش عرض کرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نه چنین است بلکه من باقر مى باشم ، عرض کرد: تو پسر طبّاخه مى باشى ، فرمود:
( ذاکَ حـِرْفـَتـُهـا ) ، آن حرفه او بود، عرض کرد: تو پسر کنیز سیاه بذیّه بدزبان هـسـتـى ، فـرمود: ( ان اِنْ کُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ کُنْتَ کَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَکَ؛ )
اگـر آنچه گفتى به حقیقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بیامرزد و اگر در آنچه گویى دروغ مى گویى خداى از معصیت تو درگذرد و آمرزیده ات دارد.و بـالجـمـله ؛ راوى مى گوید: چون مرد نصرانى این حلم و بردبارى و بزرگى و بزرگوارى را که از طاقت بشر بیرون است نگران شد مسلمانى گرفت :
مـؤ لف گـویـد: کـه اقـتـدا کـرد بـه آن حـضرت در این خلق شریف جناب سلطان العلماء و المـحـقـقـیـن افضل الحکماء و المتکلّمین ذوالفیض القدّوسى جناب خواجه نصیرالدّین طوسى قـدس سـره نـقـل شده که روزى کاغذى به دستش رسید از شخصى که در آن کلمات زشت و بـدگـویـى بـه ایـشـان داشـت از جمله این کلمه قبیحه در آن بود که
( یا کلب بن کلب عـ( محقق مذکور چون این کاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقوم داشـت بـدون یـک کـلمـه زشـتـى از جـمـله مـرقـوم فـرمـود کـه قـول تو خطاب به من ( اى سگ ) ، این صحیح نیست ؛ زیرا که سگ به چهار دست و پـا راه مـى رود و نـاخـنـهـایش طویل و دراز است و لکن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر و نـمـایـان اسـت نه آنکه مانند کلب پشم داشته باشم و ناخنهایم پهن است و ناطق و ضاحکم پـس ایـن فـصـول و خـواصـى کـه در مـن اسـت بـخـلاف فصول و خواص کلب است و به همین نحو جواب کاغذ او را نگاشت و او را در غیابت جبّ مهانت گذاشتچهارم ـ از زراره روایت شده که گفت : حضرت امام محمدباقر علیه السلام در جنازه مردى از قریش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت ( عطا ) که مفتى مکه بود حضور داشـت ، در ایـن حـال نـاله و فـریـاد از زنـى بـلنـد گشت ، ( عطا ) به او گفت : یا خـاموش باش یا ما باز مى شویم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت ، من به حضرت ابـى جـعـفـر عـلیـه السـلام عـرض کـردم : ( عطا ) بازگشت ! فرمود: از چه روى ؟ عرض کردم : این زن صارخه که فریاد برکشید عطا به او گفت یا ناله و زارى و فریاد و بى قرارى مکن یا ما باز مى گردیم و آن زن را از آن ناله و صراخ بر کنار نشد لاجرم عـطـا بـازگـردیـد. فـرمـود: بـا مـا بـاش هـمـراه جنازه برویم پس اگر ما وقتى چیزى از بـاطـل را بـا حـق نـگـران شـویـم و حـق را بـه سـبـب آن بـاطـل فروگذار بنماییم حق مسلم را ادا نکرده باشیم ؛ یعنى تشییع جنازه این مرد مسلم که حق او است به سبب صراخ صارخه فرو گذاشت نمى شود.
زراره مـى گـویـد: چـون از اداء نـمـاز بـر مـیـّت فراغت یافتند ولىّ او به ابوجعفر علیه السلام عرض کرد ماءجورا مراجعت فرماى خدایت رحمت کناد چه تو قادر نیستى که پیاده راه بسپارى ، آن حضرت قبول این مسئله نفرمود، عرض کردم این مرد اجازت داد مراجعت فرمایى و مرا نیز حاجتى است که همى خواهم از تو پرسش ‍ کنم ، فرمود: برو به نیت خود همانا ما بـه اذن ایـن شـخص نیامده ایم و به اجازت او نیز مراجعت نمى کنیم ، بلکه این کار براى فضل و اجرى است که آن را مى طلبیم ، چه به آن مقدار که شخص تشییع جنازه ماءجور مى شود.)
مؤ لف گوید: که از این حدیث شریف معلوم مى شود کثرت فضیلت تشییع جنازه ، و روایت شـده : اول تـحـفـه اى کـه بـه مؤ من داده مى شود آن است که آمرزیده شود او و آن کسى که تـشـیـیـع جـنـازه او نـمـوده .) و از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام مـنـقـول اسـت کـه هـرکه مشایعت جنازه کند نوشته شود براى او چهار قیراط اجر، یک قیراط براى مشایعت ، یک قیراط به جهت نماز بر آن ، و یک قیراط براى انتظار دفن شدن آن ، و یـک قـیـراط بـراى تـعـزیـه و در روایـت دیـگر است که
( قیراط ) مثل کوه احد است .)
و بـیـایـد در فـصول مکارم اخلاق حضرت امام رضا علیه السلام خبرى در فضیلت تشییع جنازه دوستان ائمه علیهم السلام .

 




تاریخ : شنبه 92/2/21 | 1:31 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

بیان ولادت واسم وکنیه  امام محمدباقرعلیه السلام
بـدان کـه ولادت بـا سـعـادت آن حـضـرت روز دوشـنـبـه سـوم صـفـر یـا در غـرّه رجـب سـال پـنجاه و هفت در مدینه منوره واقع شد و آن حضرت در واقعه کربلا حضور داشت و در آن وقت چهار سال از سن مبارکش گذشته بود، والده ماجده اش حضرت فاطمه دختر امام حسن مـجـتبى علیه السلام بود که او را امّ عبداللّه مى گفتند و آن حضرت ابن الخیرتین و علوى بین علویین بود.
از ( دعوات راوندى ) نقل است که روایت شده از حضرت امام محمدباقر علیه السلام که فرمود:
( روزى مادرم در زیر دیوارى نشسته بود که ناگاه صدایى از دیوار بلند شد و از جا کـنده شد خواست که بر زمین افتد مادرم به دست خود اشاره کرد به دیوار و فرمود نباید فـرود آیـى ، قسم به حق مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلم که حق تعالى رخصت نمى دهـد تـو را در افـتـادن ؛ پـس آن دیوار معلق در میان زمین و هوا باقى ماند تا آنکه مادرم از آنـجـا بـگـذشت ، پس پدرم امام زین العابدین علیه السلام صد اشرفى براى او تصدّق داد. )
و نیز راوى از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که روزى آن جناب یاد کرد جده اش مـادر حضرت امام محمدباقر علیه السلام را و فرمود: ( کانَتْ صِدّیقَةً لَمْ یُدْرَکْ فى آلِ الْحـَسـَنِ عـلیـه السـام مـِثـْلُهـا ) ؛ جـده ام صـدیـقـه بـود و در آل حضرت حسن علیه السلام زنى به درجه و مرتبه او نرسید.
و بـه اسـاتـیـد مـعـتـبـره از حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام مـنـقـول است که چون یکى از مادران ائمه علیهم السلام به یکى از ایشان حامله مى شود در تـمـام آن روز او را سـسـتـى و فـتورى حاصل مى شود مانند غش ، پس مردى را در خواب مى بـیند که او را بشارت مى دهد به فرزند داناى بردبارى ، چون از خواب بیدار مى شود از جانب راست خود از کناره خانه صدایى مى شنود و گوینده آن را نمى بیند که مى گوید حامله شدى به بهترین اهل زمین و بازگشت تو به سوى خیر و سعادت است و بشارت باد تـو را بـه فـرزنـد بـردبـار دانـا. پـس دیـگـر در خـود ثـقل و گرانى نمى یابد تا آنکه نه ماه از حمل او مى گذرد، پس صداى بسیار از ملائکه از خـانـه خـود مـى شـنـود، چـون شـب ولادت مـى شـود نورى در خانه خود مشاهده مى کند که دیـگـرى آن نـور را نـمـى بـیـنـد مـگـر پدران امام ، پس امام مربع نشسته از مادر پدید مى گـردد، سـرش بـه زیـر نـمـى آیـد چـون بـه زمـیـن مـى رسـد روى بـه جـانـب قـبـل ، مـى گرداند و سه مرتبه عطسه مى کند و بعد از عطسه حمد حق تعالى مى گوید و خـتـنـه کرده و ناف بریده متولد مى شود و آلوده به خون و کثافت نمى باشد و دندانهاى پـیـشین همه روییده مى باشد، و در تمام روز و شب از رو و دستهاى او نور زردى مانند طلا ساطع مى شود.
اسم شریف آن حضرت محمّد و کنیت آن جناب ابوجعفر و القاب شریفه اش باقر و شاکر و هادى است و مشهورترین لقبهاى آن حضرت باقراست و این لقبى است که حضرت رسالت صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم آن جناب را به آن ملقب فرموده چنانچه به روایت سفینه از جابر بن عبداللّه منقول است که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم به من فرمود: اى جـابـر! امید است که تو در دنیا بمانى تا ملاقات کنى فرزندى از من که از اولاد حسین خـواهـد بـود کـه او را مـحـمـّد نامند یَبْقَرُ عِلْمَ الدّینِ بَقْرا؛ یعنى او مى شکافد علم دین را شکافتنى ، پس هرگاه او را ملاقات کردى سلام مرا به او برسان .
شـیـخ صـدوق رحـمـه اللّه روایـت کـرده از عـمـر بـن شـمـر کـه گـفـت : سـؤ ال کـردم از جـابـر بـن یـزیـد جـعـفـى کـه براى چه امام محمدباقر علیه السلام را باقر نـامـیـدنـد؟ گـفت : به علت آنکه بَقَرَ الْعِلْمَ بَقْرَا اى شَقَّهُ وَ اَظْهَرَهُ اَظْهارا؛ شکافت علم را شـکـافـتـى و آشـکـار و ظاهر ساخت آن را ظاهر کردنى ، به تحقیق حدیث کرد مرا جابر بن عـبـداللّه انـصـارى کـه شـنـیـد از رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى تا ملاقات مى نمایى پسرم محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابـى طـالب عـلیـهـم السـلام را کـه معروف است در تورات به باقر، پس هرگاه ملاقات کردى او را از جانب من او را سلام برسان ، پس جابر بن عبداللّه رحمه اللّه آن حضرت را در یکى از کوچه هاى مدینه بدید و گفت : اى پسر! تو کیستى ؟ فرمود: محمّد بن على بن الحـسـین بن على بن ابى طالب هستم . جابر گفت : اى پسرک ! با من روى کن ، آن حضرت بـه او روى کرده گفت روى واپس کن چنان کرد، عرض کرد: سوگند به پروردگار کعبه کـه ایـن شـمـایـل و خـصـال رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت ، اى فـرزند! رسـول خـدایـت سـلام رسـانـیـد. فـرمـود: مـادام کـه آسـمان و زمین بر جاى باشد سلام بر رسـول خـدا بـاد و بـر تو باد اى جابر که تبلیغ سلام آن حضرت نمودى ، آنگاه جابر بـه آن حـضـرت عـرض کـرد: ( یـا بـاقـِرُ اَنْتَ الْباقِرَ حَقَّا اَنْتَ الَّذى تَبْقَرُ الْعِلْم بَقْرا. )
عـلمـا گـفـتـه انـد کـه آن حـضرت را باقر گفتند ( لِتَبقُّرِهِ فِى الْعِلْمِ وَ هُوَ تَفَجُّرهُ وَ تـَوَسَّعـُهُ ) چه آن حضرت شکافنده علوم اولین و آخرین و دلش بحر پهناور و چشمه جوشنده علم و دانش بود.
در ( تـذکـره سـبـط ابـن الجـوزى ) مسطور است که آن حضرت را باقر نامیدند از کـثـرت سـجـود آن حـضـرت ( بَقَرَ السُّجُودُ جَبْهَتَهُ، اَى فَتَحَها وَ شَقّها ) ؛ یعنى گشاده کرد سجود جبین او را. ( وَ قیلَ لِغزارَةِ عِلْمِهِ ) ؛ یعنى گفته اند که آن حضرت را به سبب غزارت و کثرت علمش باقر لقب کرده اند.  و ابن حجر هیتمى با کثرت نصب و عنادش در ( ضواعق محرقه ) گفته :
( اَبُوجَعْفِرٍ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ علیه السلام سُمِّىَ بِذلِکَ مِنْ بَقَرَ الاَرْضَ، اَىْ شَقَّها وَ اَثارَ مـُخـْبـئاتـِهـا وَ مـَکـامـِنـَها فَلِذلِکَ هُوَ اَظْهَرُ مِنْ مُخْبَئاتِ کُنُوزِ الْمَعارِفِ وَ حَقائِقِ الاَحْکامِ وَ اللَّطـائِف مـا لا یَخْفى اِلاّ عَلى مُنْطَمِسِ الْبَصیرَةِ اَوْ فاسِدِ الطَّویَّةِ وَ السَّریرَةِ وَ مِنْ ثُمَّ قیلَ هُوَ باقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ الخ . )
و نـقـش نـگـیـن آن حـضرت ( اَلْعِزَّة للّهِ ) یا ( اَلْعِزَّةِ للّهِ جَمیعا ) بوده ، و به روایت دیگر انگشتر جد خود حضرت امام حسین علیه السلام را در دست مى کرد و نقش آن ( اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ ) بوده و غیر این نیز روایت شده و منافاتى بین این روایات نیست ؛ چه ممکن است آن حضرت را انگشترهاى متعدد بوده که بر هر کدام نقش معینى باشد.




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:21 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شهادت امام محمد باقر علیه السّلام‏

1- وفات حضرت امام محمّد باقر در سنه (115) هجرى اتفاق افتادروز شهادت از ایام هفته: روز دوشنبه. روز شهادت از ایام ماه: روز هفتم ماه ذى حجه، بقولى هفتم ربیع الاول، بقولى هفتم ربیع الثانى ماه شهادت: ماه ذى حجه، بقولى ماه ربیع الاول، بقولى ماه ربیع الثانى.

سال شهادت: یکصد و چهاردهم از هجرت، بقولى یکصد و هفدهم، بقولى یکصد و هجدهم. محل دفن: قبرستان بقیع. مدت عمر: پنجاه و هفت سال مدت امامت: نوزده سال و دو ماه. قاتل: ابراهیم بن ولید. علت وفات:

زهرى بود که بآن بزرگوار دادند مدت چهار سال که از زمان امامت حضرت باقر علیه السّلام گذشت ولید بن عبد الملک وفات یافت. مدت سلطنت ولید (9) سال و چند ماه بود. موقعى که با سلیمان بن عبد الملک بیعت کردند امر امامت پوشیده و مخفى شد و شیعه دچار شدت و سختى گردید.

مدت شش ماه و چند سال که از زمان امامت امام محمّد باقر گذشت سلیمان بن عبد الملک از این جهان در گذشت و مردم با عمر بن عبد العزیز بن مروان بن حکم بیعت کردند. عمر بن عبد العزیز بود که لعن کردن بر على بن أبی طالب را ممنوع کرد.

در شبى که سلیمان بن عبد الملک از دنیا رفت امام باقر علیه السّلام در مدینه بود، در همان شب امام محمّد باقر فرمود: امشب مردى از دنیا رفت که ملائکه آسمان او را لعنت میکنند و اهل زمین براى او گریه مى‏نمایند.

2- بعد از عمر بن عبد العزیز مردم با یزید بن عبد الملک بیعت‏کردند، یزید بن عبد الملک با امام محمّد باقر و اهل بیت آن حضرت دشمنى شدیدى داشت. روایت شده که آن پلید امام باقر را خواست که بوجود مقدس آن بزرگوار آزارى برساند، همین‏که امام محمّد باقر نزد یزید بن عبد الملک آمد لبهاى خود را حرکت داد و دعائى خواند که کسى نشنید، یزید جلو پاى آن حضرت بلند شده آن بزرگوار را بالاى تخت نزد خود جا داد و گفت: حاجتهاى خود را بگو، فرمود: حاجت من آنست که مرا بطرف وطنم برگردانى. گفت: مانعى ندارد بسوى وطن خود برگرد، ولى آن خبیث بدجنس به مأمورین خود نوشت: در بین راه به امام باقر غذا ندهند، وقتى که آن حضرت بشهر مدین رسید غذا باو ندادند و درب آن شهر را برویش بستند.

امام محمّد باقر بالاى کوه رفت و با بلندترین صدا این آیه را تلاوت کرد: وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الى قوله تعالى‏ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏سوره هود، آیه (86) الى (88) یعنى حضرت شعیب را براى مردم شهر مدین فرستادیم تا آنجا که میفرماید: کسى را که خدا باقى بگذارد براى شما بهتر است اگر مؤمن باشید در آن شهر عالمى از ما بقى علماء وجود داشت نزد مردم آن شهر آمد و با صداى بلند گفت: بخدا قسم این شعیب است که شما را صدا میزند، گفتند: این شعیب نیست بلکه حضرت امام محمّد باقر است، یزید بن عبد الملک ما را دستور داده که به او غذا ندهیم، آن عالم گفت: یا درب شهر را بروى او باز کنید یا در انتظار عذاب باشید، حرف او را شنیدند و درب را براى آن حضرت گشودند، آنان را دستور داد تا براى امام باقر غذا آوردند، پس از آن امام باقر علیه السّلام‏بسوى مدینه برگشت.

موقعى که وفات حضرت باقر نزدیک شد امام جعفر صادق علیه السّلام را خواست و فرمود: امشب همان شبى است که بمن وعده (شهید شدن) داده شده. امام باقر اسم اعظم خدا و میراثهاى پیمبران و شمشیر را به امام جعفر صادق تسلیم کرد و بآن حضرت فرمود: درباره شیعیان چقدر سفارش کنم، حضرت صادق فرمود: بخدا قسم نمیگذارم که آنان به احدى محتاج شوند. آنگاه حضرت باقر فرمود: طولى نمیکشد که بعد از من زید ادعاى امامت میکند، او را واگذار و با او (درباره امر امامت) نزاع مکن زیرا که عمر او کوتاه خواهد بود- روایت شده که خروج زید در روز چهارشنبه بود و کشته شدن او هم در روز چهارشنبه بود، خدا عذاب قاتل او را تجدید نماید.




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

محمد بن على علیهما السّلام‏

بعد از حضرت على بن الحسین فرزند بزرگوارش محمّد بن على براى امر خدا قیام کرد.

1- از صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: على بن الحسین علیهما السّلام با مادر عبد اللّه بن الحسن بن على ازدواج کرد، همان بى‏بى است که مادر امام محمّد باقر علیه السّلام است، على بن الحسین نام آن بى‏بى را صدیقه نهاده بود، میفرمود: در میان آل حسن زنى نظیر او بوجود نیامد.

2- از امام محمّد باقر روایت شده که فرمود: مادر من که مادر عبد اللّه و دختر امام حسن باشد نزد دیوارى نشسته بود، آن دیوار شکست خورد و نزدیک بود که بر سر آن بى‏بى خراب شود، آن بى‏بى بدست خود اشاره کرد و گفت: بحق مصطفى صلى اللّه علیه و آله که خدا بتو اجازه سقوط ندهد تا من از اینجا بلند شوم، دیوار در هوا معلّق شد تا آن بى‏بى بلند شد و رفت آنگاه آن دیوار سقوط کرد، على بن الحسین بجهت (دفع این بلاء) مبلغ (100) دینار براى آن بى‏بى صدقه داد.

ولادت محمد بن على علیهما السّلام‏

1- ولادت امام محمّد باقر علیه السّلام در سنه (58) هجرى قبل از شهید شدن امام حسین بوده‏روز ولادت از ایام هفته: روز جمعه، بقولى شنبه، بقولى دوشنبه روز ولادت از ایام ماه: روز اول رجب، بقولى بیست و دوم آن، بقولى سوم ماه صفر. ماه ولادت: ماه رجب، بقولى ماه صفر. سال ولادت: پنجاه و هفتم هجرى، بقولى پنجاه و هشتم. محل ولادت: مدینه رسول اللّه (ص) اسم: محمد. لقب: هشت لقب دارد که مشهورترین آنها باقر است.

کنیه: ابو جعفر ولادت و نشو و نماى امام محمّد باقر علیه السّلام هم نظیر ولادت پدران بزرگوارش بود.

[معجزاتى از امام محمد باقر علیه السلام‏]

موقعى که امام محمّد باقر جوانى شد و با پدر خود داخل مسجد گردید جابر بن عبد اللّه انصارى نزد آن حضرت آمد، سر او را بوسید و گفت: جدّ تو پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله تو را سلام میرسانید، بمن میفرمود:

تو زنده خواهى بود تا فرزند من محمّد بن على بن الحسین را ببینى، وقتى که او را دیدى سلام مرا به او برسان.

جابر در وقت دیگرى در حضور امام محمّد باقر آمد، سر آن حضرت را بوسید و بآن بزرگوار فرمود: اى شکافنده (علم و دانش) چون جابر انصارى این عمل را انجام داد امام زین العابدین علیه السّلام به امام باقر دستور داد که از خانه خارج نگردد، ولى جابر صبح و عصر بحضور امام باقر مشرف میشد و بر آن حضرت سلام میکرد. وقتى که على بن الحسین شهید شد امام محمّد باقر بجهت پیرى جابر و همنشینى او با رسول اللّه و امیر المؤمنین علیهما السّلام بدیدن جابر مى‏آمد.

2- از عده‏اى از یاران امام باقر علیه السّلام روایت شده که گفتند: ما با آن حضرت بودیم، زید بن على بن أبی طالب از نزد امام محمّد باقر عبور کرد، امام علیه السّلام فرمود: این برادر مرا مى‏بینید؟، بخدا قسم که در کوفه خروج میکند، بدنش بالاى دار میرود، سرش را در کوچه و بازارها میگردانند.

3- روایت شده که یاران امام محمّد باقر در حضور آن حضرت بودند، کبوتر نرى با ماده خود نزد امام علیه السّلام آمدند، ساعتى توقف کردند و پریدند؛ امام باقر فرمود: ما منطق پرندگان را میدانیم، همه جور نعمتى بما عطا شده، هر چیزى براى ما بیشتر از بنى آدم شنوا و و فرمانبردار است، هر چیزى بیشتر از این امت حق ما را مى‏شناسد، این کبوتر بزوجه خود بدبین شده، آن را نزد من آورد. و شکایت آن را بمن مینماید، براى کبوتر نر بحق ولایت قسم خوردم که زوجه تو خیانت نکرده زیرا که جفت تو راستگو است، آن را از آزار دادن زوجه‏اش نهى کردم، زیرا حیوانى و پرنده‏اى نیست که بولایت و دوستى ما خانواده قسم دروغ بخورد مگر فرزندان آدم پس آن دو کبوتر صلح کردند و پریدند.

4- از محمّد بن مسلم روایت شده که گفت: من با امام محمّد باقر در راه مکه بودیم، گوسفندى را دیدم که از گله عقب افتاده بود، بچه خود را صدا میزد و بسرعت راه میرفت. امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:

آیا میدانى که این گوسفند به بچه خود چه میگوید؟ گفتم: نه فرمود:

به بچه خود میگوید: زود بیا وارد گله شو، برادر تو در سال گذشته از من و گله عقب افتاد که گرگ آن را در ربود.

محمّد بن مسلم میگوید: من نزد چوپان رفتم و گفتم: این گوسفندى را که من مى‏بینم بچه خود را صدا میزند احتمال میدهم قبل از این بچه آن را گرگ در این موضع خورده باشد؟ گفت: آرى این موضوع در سال گذشته اتفاق افتاده است.

5- روایت شده که اسود بن سعید در حضور امام محمّد باقر علیه السّلام بود امام باقر فرمود: ما حجتهاى خدائیم، ما زبان گویاى خدائیم، ما وجه خدائیم، ما والیهاى امر پروردگاریم. بعد از آن فرمود: اى اسود بین ما و زمین یک ریسمان‏کارى نظیر ریسمان‏کار بنائى است، وقتى ما بخواهیم زمین را امرى بکنیم آن ریسمان‏کار را جذب میکنیم و آن موضع از زمین نزد ما مى‏آید.

6- از حکیم بن ابو نعیم روایت شده که گفت: من در مدینه بحضور امام محمّد باقر علیه السّلام مشرف شدم، عرض کردم: مرا در بین رکن و مقام نذرى است که اگر تو را ملاقات نمایم از مدینه خارج نشوم تا اینکه بدانم تو قائم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله هستى یا نه؟، امام باقر بمن جوابى نگفت، من مدت سى روز در مدینه اقامت کردم تا اینکه یک روز در بین راه به امام باقر برخورد کردم، امام بمن فرمود: تو که هنوز در اینجائى؟

گفتم: من که بشما گفتم: چه نذرى کرده‏ام ولى شما بمن دستورى ندادى! فرمود: صبح زود بیا نزد من، صبح زود خدمت آن حضرت رفتم فرمود: حاجت خود را بگو! گفتم: من روزه و صدقه‏اى نذر کردم که اگر تو را ملاقات کنم از مدینه خارج نشوم تا اینکه بدانم تو قائم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله هستى یا نه، اگر تو قائم باشى من با تو ارتباط پیدا کنم و الا دنبال کار خود روم؟فرمود: کلیه ما قائم به امر خدائیم، گفتم: تو مهدى هستى؟

فرمود: همه ما (مردم را) بسوى خدا هدایت میکنیم. گفتم: تو صاحب شمشیرى؟ فرمود: کلیه ما صاحب و وارث شمشیر هستیم، گفتم: توئى که دشمنان خدا را میکشى، دوستان خدا را عزیز میکنى، دین خدا بوسیله تو ظاهر و قوى خواهد شد؟ فرمود: اى حکیم من چگونه میتوانم آن شخص باشم در صورتى که به این سنّ رسیده‏ام؟ ان صاحب هذا الامر اقرب عهد باللبن منى، بعد از سخن طولانى فرمود: خدا حافظ تو باد برو و طلب معاش کن.

7- عنبسه از جابر بن یزید جعفى روایت کرده که گفت: راجع بحضرت قائم از امام محمّد باقر علیه السّلام پرسش کردم؟ آن حضرت دست خود را به (کتف) امام جعفر صادق علیه السّلام زد، من امام صادق را از این موضوع خبر دادم، فرمود: جابر راست میگوید، شاید شما گمان کنید که هر امامى قائم بعد از امام قبلى خود نباشد؟ (در صورتى که) کلمه قائم نامى است از براى جمیع امامها.

8- ابو الجارود از امام محمّد باقر روایت کرده که فرمود:

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در آن مرضى که از دنیا رفت على علیه السّلام را خواست، فرمود: یا على نزدیک من بیا تا آن رازهائى را که خدا با من گفته من هم با تو بگویم و تو را امین نمایم بآنچه که خدا مرا امین داشته است، على علیه السّلام جلو آمد تا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله با او راز گفت، على بن أبی طالب این عمل را با امام حسن و آن حضرت این کار را با امام حسین و امام حسین هم این عمل را با پسرش زین العابدین علیهم السّلام انجام داد.

9- از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: من به نفس‏مؤمنین از خود آنان سزاوارترم و برادرم على به نفس مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است، وقتى که على شهید شد پسرم امام حسن به نفس مؤمنین از خود آنان سزاوارتر خواهد بود، بعد از امام حسن فرزندم حسین به نفس مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است، موقعى که حسین شهید شد فرزندش امام زین العابدین به نفس مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است، یا على تو بزودى او را درک خواهى کرد، بعد از آن فرزندم محمّد بن على به نفس مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است، یا حسین تو بهمین زودى او را خواهى دید. این حدیث را عبد اللّه بن عباس و اسامة بن زید و عبد اللّه بن جعفر طیار رحمهم اللّه روایت کرده‏اند.

10- از ابو بصیر روایت شده که گفت: به امام محمّد باقر علیه السّلام گفتم:

شما وارثهاى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله هستید؟ فرمود: آرى، ما وارث رسول خدا و وارث جمیع پیمبران علیهم السّلام هستیم، گفتم: شما هم بر زنده کردن مردگان و شفا دادن کور مادرزاد و مرض پیسى قادر هستید؟ فرمود:

به اذن خدا.

آنگاه بمن فرمود: اى أبو محمّد نزدیک من بیا، چون نزدیک آن حضرت رفتم دست خود را بصورت من کشید، من آفتاب و آسمان و آنچه که در خانه بود دیدم، بمن فرمود: آیا دوست دارى که چشمان تو روشن باشد و آنچه که بر له و علیه مردم است براى تو نیز باشد یا اینکه بحالت کورى خود برگردى و بهشت براى تو باشد؟ گفتم: دوست دارم که بحال کورى برگردم و بهشت را داشته باشم، آن حضرت دست خود را بصورتم کشید و من بحالت اولیه خود برگشتم.

11- ابو حمزه ثمالى از جابر بن یزید جعفى روایت کرده که‏گفت: من روزى در حضور امام محمّد باقر علیه السّلام بودم، آن حضرت بمن توجهى کرد و فرمود: اى جابر تو را الاغى نیست که سوار شوى؟ گفتم:

نه، فرمود: من مردى را در مدینه میشناسم که داراى الاغى است، چون بر آن الاغ سوار شود در یک شب مشرق و مغرب را طىّ میکند.

12- از امام محمّد باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود: مائیم که قریب و نزدیک بخدائیم، مائیم که برگزیدگان خدائیم، مائیم که امانت‏دار میراثهاى پیمبرانیم، ما امینهاى خدائیم، ما حجتهاى خدائیم، ما حبل (ریسمان) خدائیم، ما رحمت خدائیم براى خلق خدا.

خدا (دنیا را) بما افتتاح و بما هم ختم خواهد کرد، کسى که دست بدامن ما شود بما خواهد رسید و کسى که از (کشتى) ما تخلف کند غرق خواهد شد، مائیم آن رهبرانى که بزرگوار و مشهوریم، پس آن حضرت بعد از سخنى طولانى فرمود: کسى که ما و حق ما را بشناسد و امر ما را عملى کند از ما خواهد بود و بسوى ما خواهد آمد.

13- از فضیل بن یسار روایت شده که گفت: از امام محمّد باقر علیه السّلام شنیدم میفرمود: امامى که از ما خانواده باشد کلام را در شکم مادر خواهد شنید، موقعى که در زمین آید عمودى از نور براى او بپامیشود که بوسیله آن اعمال و کردار بندگان خدا را میبیند.

14- از ابو حمزه ثمالى روایت شده که گفت: از امام محمّد باقر شنید. میفرمود: بخدا قسم کسى که چیزى را بداند نسبت بآن جاهل نخواهد بود، خداى رؤف کریم و عزیز و عادل‏تر از آنست که طاعت خود را بر بنده‏اى (یعنى امام) واجب کند و او را براى خلق خود حجت قرار دهد و علم به آسمان و زمین را از او پوشیده دارد، آنگاه‏فرمود: علم به آسمان و زمین از امام پوشیده و مخفى نخواهد بود.

15- روایت شده که حبابه والبیه بحضور امام محمّد باقر مشرف شد، امام علیه السّلام به حبابه فرمود: براى چه گریه میکنى؟ گفت: براى زیادى غم و غصه، براى اینکه موى سرم سفید شده، امام باقر به حبابه فرمود: جلو بیا! حبابه نزدیک آن حضرت آمد، آن بزرگوار دست خود را بر فرق سر حبابه نهاد و براى او آهسته دعا کرد، آنگاه فرمود: براى حبابه آینه آوردند وقتى که بآینه نظر کرد دید موهاى سفید سرش مشگى بسیار خوبى شده‏اند، حبابه از این نعمت خیلى خوش‏حال گردید، امام باقر هم براى خوش‏حالى حبابه مسرور شد.

حبابه، به امام محمّد باقر گفت: تو را بحق آن خدائى که از پیغمبران براى شما عهد و پیمان گرفت قسم میدهم بگو: ببینم که شما در سایه (عرش) چگونه بودید؟ فرمود: قبل از آنکه خدا حضرت آدم را خلق کند ما نورى بودیم در جلو عرش، خدا بما وحى کرد، ما خدا را تسبیح گفتیم و ملائکه بعد از ما به تسبیح خدا مشغول شدند، قبل از تسبیح گفتن ما تسبیحى در کار نبود وقتى که خدا حضرت آدم را خلق کرد آن نور را در وجود او قرار داد.

عمر امام محمّد باقر علیه السّلام (57) سال بود. ولادت آن حضرت در سنه (58) هجرى بوده است. امام محمّد باقر علیه السّلام دو سال و چند ماه از زمان امام حسین را درک کرد. مدت (35) سال با پدر خود على بن الحسین علیهما السّلام بود. نوزده سال و چند ماه هم زمان امامت آن حضرت بوده است.