سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/3/1 | 8:59 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

حرز امام جواد علیه السلام
سید بن طاوس رحمه اللّه در ( مهج الدعوات ) روایت کرده از ابونصر همدانى از حکیمه دختر امام محمّد تقى علیه السلام آنچه که حاصلش این است که بعد از وفات امام مـحـمـّد تـقـى عـلیه السلام رفتم به نزد ام عیسى دختر ماءمون که زن آن حضرت بود جهت تعزیت او، دیدم که بسیار جزع و گریه به جهت امام مى کرد به مرتبه اى که مى خواست خـود را بـه گـریـه بکشد من ترسیم که زهره اش ‍ شکافته شود از کثرت غصه ، پس در بین اینکه ما مذاکره مى کردیم کرم و حسن خلق و شرف آن حضرت را و آنچه حق تعالى به او مـرحـمـت فرموده بود از عزت و کرامت ، ام عیسى گفت که ترا به چیزى عجیب خبر دهم که از هـمـه چـیزها بزرگتر باشد. گفتم : آن کدام است ؟ ام عیسى گفت : من دایم جهت امام غیرت مـى کـردم و مـراقب او بودم و گاه گاه سخنهاى سخت مى شنیدم و من به پدر خود مى گفتم پـدرم مـى گـفـتـم تـحـمـل کن که او فرزند پیغمبر است و وصله اى است از پیغمبر. ناگاه روزى نشسته بودم دخترى از در خانه در آمد و به من سلام کرد، گفتم : چه کسى ؟ گفت از اولاد عـمـار یـاسـرم و زن امام محمّد تقى علیه السلام ام که شوهر تو است ، پس مرا چندان غـیـرت گـرفـت که نزدیک بود سر برداشته به صحرا روم و جلاء وطن نمایم و شیطان نزدیک بود که مرا بر آن دارد که آن زن را بیازارم ، قهر خود را فرو بردم و با او نیکى کردم و خلعتش دادم .
چـون آن زن از پـیـش مـن رفـت نزد پدرم رفتم و گفتم با او آنچه دیده بودم و پدرم در آن حـالت کـه مـسـت لایـعقل بود اشارت به غلامى کرد که پیش او ایستاده بود که شمشیر مرا بـیـاور، شـمشیر گرفت و سوار شد و گفت که واللّه من مى روم و او را مى کشم ، چون این صـورت از پدر خود مشاهده کردم پشیمان شدم و اِنّا للّهِ وَ انّا اِلَیْهِ راجِعُونَ خواندم و گفتم چـه کـردم بـه نفس خود و شوهر خود را به کشتن دادم . بر روى خود مى زدم و پس پدر مى رفـتـم تا درآمد به خانه اى که امام بود پیوسته او را با شمشیر زد تا او را پاره پاره کـرد پـس از نـزد او بیرون آمد من از پى او گریختم و تا صباح از این جهت خواب نکردم و چون چاشت شد نزد پدر آمدم و گفتم : مى دانى دیشب چه کرده اى ؟ گفت : نه ، گفتم : پسر امـام رضا علیه السلام را کشتى ، از این سخن متحیر شد و از خود رفت و بیهوش شد، بعد از سـاعتى به خود آمد و گفت : واى بر تو چه مى گویى ؟ گفتم : بلى ! رفتى بر سر او و او را بـه شـمـشیر زدى و کشتى . ماءمون اضطراب بسیار کرد از این سخن گفت یاسر خادم را بطلبید یاسر را حاضر کردند با یاسر گفت : واى بر تو! این چه سخن است که دخـتر من مى گوید؟ یاسر گفت : راست مى گوید، ماءمون بر سینه و روى خود زد و گفت : ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ ) رسوا شدیم تا قیامت در میان مردم و هلاک شدیم ، اى یـاسر برو و خبر آن حضرت را تحقیق کن و جهت ما خبر بیاور که جان من نزدیک است از تن بـیـرون آیـد. یـاسـر رفـت بـه خـانه آن جناب و من به رخساره خود لطمه مى زدم پس زود مراجعت نمود و گفت : بشارت و مژدگانى اى امیر! گفت : چه خبر دارى ؟ گفت : رفتم نزد آن حضرت دیدم نشسته بود و بر تن شریفش پیراهنى بود و به لحاف ، خود را پوشانیده بـود و مـسـواک مى کرد، من سلام بر او کردم و گفتم که مى خواهى این پیراهن که پوشیده اى بـه جـهـت تبرک به من دهى تا در او نماز کنم . و مرا مقصود این بود که به جسد مبارک امـام نـظـر کـنـم کـه آیا ضرب شمشیر هست یا نه ، به خدا که همچون عاج سفیدى بود که زردى او را مـس کـرده بـاشـد و نـبود بر جسد او از زخم شمشیر و غیره اثرى ، پس ‍ ماءمون گـریـسـت گـریستن دراز و گفت : با این آیت و معجزه هیچ چیز دیگر نماند و این عبرت است بـراى اولیـن و آخـریـن . بـعـد از آن یـاسـر را گـفـت کـه سوار شدن و گرفتن شمشیر و داخل شدن خود را یاد مى آورم و برگشتن خود را یاد نمى آورم ، پس ‍ چگونه بوده است امر مـن و رفـتـن مـن بـه سوى او، خدا لعنت کند این دختر را لعنت شدید، برو نزد دختر و به او بگو که پدرت مى گوى به خدا قسم که اگر بعد از این از آن جناب شکایت کنى یا بى دسـتـور او از خـانـه بـیـرون آیى از تو انتقام مى کشم ، پس ‍ برو به نزد ابن الرضا و سـلام مرا به او برسان و بیست هزار دینار جهت او ببر و اسبى که دیشب سوار شده بودم کـه او را ( شـهـرى ) مى گویند براى او ببر پس امر کن هاشمیین را که به جهت سـلام بـر آن حـضـرت وارد شـونـد و بـر او سـلام کـنند. یاسر مى گوید: چنان کردم که مـاءمـون گـفته بود و سلام ماءمون را رسانیدم و مالى را که ماءمون فرستاده بود در پیش امام علیه السلام نهادم و اسب را عرضه کردم ، حضرت بر آن زر نظر کرد ساعتى بعد از آن تـبـسـم نـمـود و فـرمـود: عـهـدى کـه مـیان ما و ماءمون بود همچون بود که هجوم کند به شـمـشـیـر بـر من ؟! آیا نمى داند که مرا یارى دهنده اى است که میان من و او مانع است . پس گـفـتـم : اى پـسـر رسـول خـدا! بـگـذار ایـن عـتـاب را بـه خـدا و بـه حـق جـدت رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم که ماءمون چنان مست بود که نمى دانسته چیزى از ایـن کار و ندز کرده نذر راستى و سوگند خورده که بعد از این مست نشود و چیزى که مست کـنـنـده بـاشـد نـخورد؛ زیرا که آن از دامهاى شیطان است ، پس هرگاه نزد ماءمون تشریف ببرى این سخنان را به روى وى نیاور و عتاب مکن . حضرت فرمود که مرا نیز عزم و راءى چـنـیـن بـود. بـعـد از آن جامه طلبید و پوشید و برخاست و مردم تمامى با آن حضرت نزد مـاءمـون آمـدند، ماءمون برخاست و آن جناب را در کنار گرفت و به سینه چسبانید و ترحیب کـرد و اذن نداد احدى را که بر او داخل شود و پیوسته با آن حضرت حدیث مى گفت ، چون مجلس خواست منقضی شود حضرت فرمود : ای مامون من ترا نصیحتی می کنم قبول کن : مامون گفت : بلی آن کدام است یابن رسول الله ؟ فرمود : می خواهم که شب بیرون نروی چون من ایمن نیستم از این خلق نگونسار بر تو و نزد من دعایی است متحصن ساز نفس خود را به آن و حرز کن خود را به آن از بدیها و بلاها و مکروهات همچون که مرا دیشب از شر تو نگاه داشت ، و اگر لشکرهای روم و ترک را ملاقات کنی و تمامی بر تو جمع شوند با جمیع اهل زمین از ایشان به تو بدی نرسد ، اگر خواهی بفرستم آن را برای تو تا آنکه به واسـطـه آن از هـمـه آن چـیـزها ایمن باشى ، گفت : بلى به خط خود بنویس و بفرست به سوى من ، حضرت قبول نمود.
چون صباح شد حضرت جواد علیه السلام یاسر را نزد خود طلبید و به خط خود این حرز را نوشت و فرمود با یاسر که این را به نزد ماءمون ببر بگو جهت آن از نقره پاک لوله سـازد و آنـچـه بـعد از این خواهم گفت بر آن نقره نویسد و چون خواهد که بر بازو بندد وضـوى کـامل بگیرد و چهار رکعت نماز کند بخواند در هر رکعت ( حمد ) یک مرتبه و ( آیـة الکـرسـى ) و ( شـهـداللّه ) و ( والشمس و ضحیها ) و ( اللیـل ) و ( تـوحـیـد ) هر کدام را هفت مرتبه و چون از نماز فارغ شود بر بـازوى راسـت خـود بـنـدد تـا در مـحـل سـخـتـیـهـا و تـنـگـیـهـا بـه حـول و قـوه خـدا سـالم مـانـد از هرچه ترسد و حذر کند و مى باید که در وقت بازو بستن قمر در عقرب نباشد.
روایـت شـده کـه چـون مـاءمـون ایـن حـرز را از آن حـضـرت گـرفـت و بـا اهـل روم غـزا کـرد فـتـح کـرد و در هـمه غزوات و جنگها همراه داشت و منصور و مظفر شد به بـرکـت ایـن حـرز مـبـارک ، و حـرز ایـن اسـت : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ... )
تـا آخـر حـرز کـه مـعـروف اسـت بـه ( حرز جواد ) و نزد شیعه معروف است ، و این موضع جاى نقل آن نیست .
قال العلامة الطباطبائى بحرالعلوم فى ( الدّرة ) :

وَ جازَ فِى الْفِضَّةِ ما کانَ وِعاء
لِمِثْلِ تَعْویذٍ وَ حِرْزٍ وَ دُعاءٍ
فَقَدْ اَتى فیهِ صَحیحٌ مِنْ خَبَرٍ
عاضَدَهُ حِرْزُ الْجَوادِ الْمُشْتَهَرُ



تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 9:30 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شفاى چشم به عنایت امام جواد علیه السلام
شـیـخ کـشـى روایـت کـرده از محمّد بن سنان که گفت : شکایت کردم که حضرت امام رضـا عـلیـه السـلام از درد چـشـم خود پس گرفت حضرت کاغذى و نوشت براى ابوجعفر حـضـرت جـواد علیه السلام و آن حضرت از طفل سه ساله کوچکتر بود پس ‍ حضرت رضا عـلیـه السـلام آن کـاغـذ را به خادمى داد و امر کرد مرا که بروم با او و فرمود به من که کـتـمـان کن ، یعنى اگر از حضرت جواد معجزه اى دیدى اظهار مکن آن را، پس رفتم به نزد آن حـضرت و خادمى آن حضرت را به دوش برداشته بود. محمّد گفت : پس خادم آن کاغذ را گشود مقابل حضرت جواد علیه السلام حضرت نظر کرد در کاغذ و بلند مى کرد سر خود را بـه جـانـب آسمان و مى گفت : ( ناج ) پس این کار را چند دفعه کرد. پس رفت هر دردى کـه در چـشـم مـن بـود و چنان چشمم روشن و بینا شد که چشم احدى مانند او نبود، پس گفتم به حضرت جواد علیه السلام که خداند ترا شیخ این امت قرار دهد همچنان که عیسى بـن مـریـم عـلیـه السـلام را شـیـخ بنى اسرائیل قرار داد، سپس گفتم به آن حضرت : اى شبیه صاحب فطرس ! محمّد گفت : پس من برگشتم و حضرت امام رضا علیه السلام به من فرمود که این را پنهان کن ، من پیوسته چشمم صحیح بود تا وقتى که فاش کردم معجزه حـضـرت جواد علیه السلام را در باب چشم خود پس دیگر باره درد چشم من عود کرد. راوى گـفت : به محمّد بن سنان گفتم که چه قصد کردى از آنکه به آن حضرت گفتى اى شبیه صـاحب فطرس ؟ او در جواب گفت که حق تعالى غضب فرمود بر ملکى از ملائکه که او را فطرس مى گفتند پس بال او را درهم شکست و افکند او را در جزیره اى از جزائر دریا و او بـود تـا وقـتـى کـه مـتـولد شـد حـضـرت امـام حـسـیـن عـلیـه السـلام ، حق تعالى فرستاد جـبـرئیـل را به سوى حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم تا آن حضرت را تهنیت گوید به ولادت امام حسین علیه السلام و جبرئیل صدیق و دوست فطرس بود پس گذشت به او در حالى که در جزیره افتاده بود پس او را خبر داد به آنکه امام حسین علیه السلام مـتـولد شـده و حـق تـعـالى او را امـر فـرمـوده کـه پـیغمبر را تهنیت گوید پس فرمود به فـطـرس مـیـل دارى ترا بردارم به یکى از بالهاى خود و ببرم ترا نزد محمّد صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم تـا شـفـاعـت کـنـد تـرا؟ فـطـرس گـفـت : بـلى ! پـس جبرئیل او را به یکى از بالهاى خود برداشت و او را خدمت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلم بـرد پـس تبلیغ کرد تهنیت از جانب پروردگار خود را آنگاه قصه فطرس را براى آن حـضـرت نـقـل کـرد، حـضـرت فـرمـود بـه فـطـرس کـه بـمـال بـال خـود را بـه گـهـواره حـسـیـن و مـیـمنت بجو به آن بجهت عظمت و بزرگى آن ، فـطـرس جـنـان کـرد حـق تعالى بال او را به او رد کرد و او را به جاى خود و منزلى که داشت با ملائکه برگردانید.
هـفـتـم ـ شـیـخ کـلینى و دیگران روایت کرده اند از محمّد بن ابى العلاء که گفت : شنیدم از یـحیى بن اکثم قاضى سامره بعد از آنکه آزمودم او را و مناظره کردم با او و محاوره نمودم و مـراسـله کـردم او را و سـؤ ال کـردم از او از عـلوم آل مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم ، یـحـیـى گـفـت کـه روزى داخـل مـسـجـد پـیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم شدم طواف مى کردم به قبر مبارک دیدم مـحـمـّد بـن على الرضا علیه السلام را که طواف مى کند به قبر مبارک . پس مناظره کردم بـا آن حـضـرت در مـسـائل کـه نـزد من بود یعنى آنها را خوب مى دانستم پس جواب آنها را فـرمـود آنـگـاه گـفـتـم بـه آن حـضـرت که واللّه من مى خواهم یک مساءله از شما بپرسم و خجالت مى کشم از آن حضرت فرمود من خبر مى دهم ترا به آن پیش از آنکه از من بپرسى آن را، و آن ایـن اسـت که مى خواهى بپرسى از من از ( امام ) ، گفتم : بلى ! همین است سـؤ ال مـن بـه خدا سوگند، فرمود: منم امام . گفتم : علامتى مى خواهم ، در دست آن حضرت عـصـائى بـود عـصـا بـه نـطـق آمـد و گـفـت هـمـانـا مولاى من امام این زمان است و او است حجت .




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 9:28 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

چرا شیعه دوازده امامى شدم ؟
شیخ مفید و طبرسى و دیگران روایت کرده اند از على بن خالد که گفت : زمانى در عـسـکـر یـعنى در سر من راى بودم شنیدم که مردى را از شام در قید و بند کرده اند و آورده اند در اینجا حبس نموده اند و مى گویند او ادعاى نبوت و پیغمبرى کرده ، گفت من رفتم در آن خـانه که او را در آنجا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نـزد او بـردنـد. چـون بـا او تـکـلم کـردم یـافـتـم او را صـاحـب فـهـم و عـقـل پس از او پرسیدم که اى مرد بگو قصه تو چیست ؟ گفت : بدان که من مردى بودم که در شـام در مـوضع معروف به راءس الحسین علیه السلام یعنى موضعى که سر امام حسین عـلیـه السـلام را در آنـجـا گذاشته یا نصب کرده بودند عبادت خدا را مى نمودم ، شبى در مـحراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصى را دیدم که نزد من است و به من فرمود: برخیز! پس برخاستم و مرا کمى راه برد ناگاه دیدم در مسجد کوفه مى باشم ، فـرمود: این مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : بلى این مسجد کوفه است ، پس نماز خواند و من بـا او نـمـاز خـوانـدم . پـس بـیـرون رفـتـیـم و مـرا کـمـى راه بـرد دیـدم کـه در مـسـجـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم مـى بـاشـم پـس ‍ سـلام کـرد بـر رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم و نماز کرد و من هم نماز کردم پس با هم بیرون آمـدیـم پس قدر کمى راه رفتیم دیدم که در مکه مى باشم پس طواف کرد و طواف کردم با او و بـیـرون آمدیم و کمى راه آمدیم دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام مى باشم و آن شـخـص از نـظـر مـن غـائب شـد. پـس مـن در تـعـجـب مـانـدم تـا یـکـسـال ، چـون سـال دیـگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من آمد، من از دیدن او مسرور شـدم پـس مـرا خـوانـد و بـا خـود بـرد بـه هـمـان مـوضـعـى کـه در سـال گـذشـتـه بـرده بـود، چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کند با او گفتم که ترا قسم مى دهم به حق آن خدایى که این قدرت و توانایى را به تو داده بگو تو کیستى ؟ فرمود: منم محمّد بن على بن موسى بن جعفر علیهم السلام .
پس من این حکایت را براى شخصى نقل کردم ، این خبر کم کم به گوش وزیر معتصم محمّد بـن عـبـدالمـلک زیـات رسید فرستاد مرا در قید و بند کردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانکه مى بینى و بر من بستند که من ادعاى پیغمبرى کرده ام . راوى گفت : به آن مـردم گـفـتـم مـیـل دارى کـه مـن قـصـه تـرا بـراى مـحمّد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حـال تـو مـطلع گردد و ترا رها کند؟ گفت : بنویس . پس من نامه اى به محمّد بن عبدالملک نـوشـتـم و شـرح حـال آن مرد محبوس را در آن درج کردم چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته که به آن مرد بگو که بگوید به آن کسى که او را در یک شب از شـام بـه کـوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده بیاید او را از زندان بـیـرون بـرد. راوى گـفـت مـن از مـطـالعـه جـواب آن نـامـه خـیـلى مـغـمـوم شـدم و دلم بـر حـال آن مـرد سـوخـت روز دیـگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر کـنـم او را بـه صـبـر و شـکـیـبـایـى ، چـون بـه در زندان رسیدم دیدم پاسبانان زندان و لشـکـریـان و مـردمـان بسیارى به سرعت تمام گردش مى کنند و جستجو مى نمایند. گفتم مـگـر چـه خبر است ؟ گفتند: آن مردى که ادعاى نبوت مى کرد در زندان حبس بود دیشب مفقود شده و هیچ اثرى از او نیست نمى دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده على بن خالد گفت فهمیدم که حضرت امام محمّد تقى علیه السلام به اعجاز او را بیرون برده است و مـن در آن وقـت زیـدى مـذهـب بـودم چـون ایـن مـعـجـزه را دیـدم امـامى مذهب شدم و اعتقادم نیکو شد.




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 9:26 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

از مذهب زیدى دست برداشتم
در ( کشف الغمه ) از قاسم بن عبدالرحمن روایت کرده است که گفت من زیدى مـذهـب بـودم وقـتـى رفـتـم بـه بـغـداد، روزى در بـغـداد بـودم دیـدم کـه مـردم در حـرکت و اضـطـرابـنـد بـعـضـى مـى دوند و بعضى بالاى بلندیها مى روند و بعضى ایستاده اند، پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! یعنى حضرت جواد پسر حضرت امـام رضـا علیهما السلام مى آید. گفتم به خدا سوگند که من نیز مى ایستم و او را مشاهده مى کنم ، پس ناگاه دیدم که آن حضرت پیدا شد و سوار بر استرى بود من با خود گفتم لعـن اللّه اصـحـاب الا مـامـة ؛ یـعـنـى دور باشند از رحمت خدا گروه امامیه هنگامى که اعتقاد کـردنـد کـه خـداونـد طـاعـت ایـن جـوان را واجـب گـردانـیـده تـا ایـن خیال در دل من گذشت حضرت رو به من کرد و فرمود:
یـا قـاسـم بن عبدالرحمن ! ( اَبَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ) .
( ءَاُلْقِىَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ ) .
آن وقـت کـه حـضـرت از خـیـالات مـن خـبـر داد مـن اعـتـقـادم کـامـل شـد و اقـرار بـر امـامـت او نـمـودم و اذعـان نـمـودم کـه او حـجـة اللّه اسـت بـر خـلق خدا.
مـؤ لف گـویـد: کـه ایـن دو آیـه مـبـارکـه در سـوره قـمـر اسـت ، و مـعـنـى آیـه اول بـنـابـر آنـچـه در تـفسیر است آنکه : تکذیب کردند قوم ثمود حضرت صالح پیغمبر عـلیـه السـلام را و گـفـتند آیا آدمى که از جنس ما است و یگانه است که هیچ تبعى و حشمى ندارد پیروى کنیم او را؟ مراد انکار این معنى است یعنى تابع شخصى نشویم که فضلى و مـزیـتـى بـر ما ندارد و بى کس و بى یار و بى خویش و تبار است به درستى که این هنگام که متابعت او کنیم در گمراهى و آتشهاى سوزان خواهیم بود. و معنى آیه دوم این است : آیا القا کرده است وحى بر او از میان ما و حال آنکه در میان ما اولى و احق از وى یافت مى شود؟ نه چنین است که وحى مختص باشد به او بلکه او درغگوى است و خودپسند و متکبر.




تاریخ : دوشنبه 92/2/30 | 10:18 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

بیـان مـخـتـصـرى از فـضـائل و مـنـاقـب و عـلوم حـضرت جواد علیه السلام
اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذکر مجلس ماءمون به جهت امتحان آن جناب :
عـلامـه مـجـلسـى و دیـگـران فـرمـوده انـد که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفـات پـدر بـزرگوارش نه سال و بعضى هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امـام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضى از شیعیان از صغر سن در امامت آن جـنـاب تـاءمـلى داشـتـنـد تـا آنـکـه عـلمـا و افـاضـل و اشـراف و امـاثـل شـیـعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حـضـرت رسـیـدنـد و از وفـور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن مـنـبـع سـعـادات نـمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهاى خود زدودند حتى آنکه شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غـوامـض مـسـائل از آن مـعـدن عـلوم و فـضـائل سـؤ ال کـردنـد و از هـمـه جـواب شـافـى شنیدند.
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هـدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه مـاءمـون آن جـنـاب را ملاقات کند روزى به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعى از کـودکـان رسـیـد کـه در مـیـان راه ایـسـتاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایـسـتـاده بـود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت کـه از جـاى خـود حـرکـت نـفـرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه مـاءمـون بـه نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مـهـابـت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که اى کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حرکت ننمودى ؟ حضرت فرمود که اى خلیفه ! راه تـنـگ نـبـود کـه بـر تـو گـشاده گردانم و جرمى و خطایى نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بى جرم ، تو کسى را در معرض عقوبت درآورى .
از اسـتـمـاع ایـن سـخـنـان تـعـجـب مـاءمـون زیـاد گـردیـد و از مـشـاهـده حـسـن و جـمـال او دل از دسـت داد، پـس پـرسید که اى کودک ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گـفت : پسر کیستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چـون به صحرا رسید نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها کرد آن ( بـاز ) مدتى ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهى کوچکى در منقار داشت که هنوز بقیه حـیـاتـى در آن بـود، مـاءمـون از مـشـاهـده آن حـال در شگفت شد و آن ماهى را در کف گرفت و مـعـاودت نـمـود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جاى خود حرکت نفرمود. مـاءمون گفت : اى محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تـعـالى دریـایـى چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند مى شود و ماهیان ریزه با ابـر بـالا مـى رونـد و بـازهـاى پادشاهان آن را شکار مى کنند و پادشاهان آن را در کف مى گـیـرنـد و سـلاله نـبـوت را بـه آن امـتـحان مى نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افـزون شـد و گـفـت : حـقـا کـه تـویـى فـرزنـد امـام رضـا عـلیـه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نـمـود و اراده کـرد کـه امـّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا مى خواهى که از میان ایشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قدیم کـه در مـیـان سـلسـله مـا و ایـشـان بـوده اسـت و آنـچـه در حق امام رضا علیه السلام کردى خـاطـرهاى ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پـدران شـمـا بـودنـد اگـر ایـشـان خلافت ایشان را غصب نمى کردند عداوتى در میان ما و ایـشـان نـبـود و ایـشـان سـزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکى است خـردسـال و هـنـوز اکـتـسـاب عـلم و کـمـال نـنـمـوده اسـت اگـر صـبـر کـنـى کـه او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمى شـنـاسـیـد، عـلم ایـشـان از جـانـب حـق تـعـالى اسـت و مـوقـوف بـر کـسـب و تـحـصـیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علماى زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیى بن اکثم را که اعلم علماى ایشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را براى آن حضرت فرش کردند و دو متکا براى آن حضرت نهادند.
شـیـخ مـفـیـد فـرمـوده : پـس حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام تـشـریـف آورد در حـالى کـه هفت سـال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیى بـن اکـثـم مـقـابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیى خواست به جهت امتحان آن حضرت مـسـاءله سـؤ ال کـنـد اول رو کـر بـه مـاءمـون و گـفـت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت مى دهى از ابـوجـعـفـر مـسـاءله سـؤ ال کـنـم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیى از آن حـضـرت اذن طـلبـیـد، حـضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . یحیى گفت : فدایت شـوم چـه مـى فـرمـایـى در حـق کـسـى کـه مـحـرم بـود و قـتـل صـیـد کـرد؟ حـضـرت فـرمـود: در حـل کـشـت او را یـا در حـرم ، عـالم بـود یـا جـاهل ، از روى عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ، در شب بود صید آن یا در روز، احـرام عـمـره او اسـت یـا احـرام حـج او؟ یـحـیى از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سـرش بـه در رفـت و عـجـز از صـورتـش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حـضـار مـجـلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را کـه مـنـکـر بـودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه مى کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنکه من شما را بـراى دامـادى خود پسندیدم اگرچه گروهى از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحـَمـْدُللّهِ اِقـْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مـُحـَمَّدٍ سـَیِّدِ بـَرِیِّتـِهِ وَ اْلاَصـْفـِیـآء مـِنْ عـِتـْرَتـِهِ. اَمـّا بـَعـْدُ: فـَقـَدْ کـانَ مـِنـْ فـَضـْل اللّهِ عـَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامى مـِنـْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. ) 
پـس حـضـرت بـا مـاءمـون صـیـغـه نـکـاح را خـوانـد و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سـلام اللّه عـلیـهـا قـرار داد و چـون صـیـغه نکاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بـسـیـار آوردنـد و ریـشـهـاى خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایـشـان نـیـز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهى را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص ‍ باقى ماندند و سایرین رفتند.
آن وقـت مـاءمـون بـه آن حـضـرت عـرضـه داشـت : فـدایـت شـوم ! اگـر مـیـل داشـتـه بـاشـیـد جـواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فـرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الى از یحیى بفرمایید، حضرت به یحیى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم مى گـویـم و الا از شما یاد مى گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردى نـظـر کـرد بـه زنـى در اول روز و نـظـرش حـرام بـود چـون روز بـلنـد شـد بـر او حـلال شـد، چـون ظـهـر شـد حـرام شـد، چـون عـصـر شـد حـلال شـد، چـون آفـتـاب غـروب کـرد حـرام گـشـت ، چـون وقـت عـشـاء رسـیـد حـلال شـد، چـون نـصـف شـب شـد حـرام گـشـت چـون فـجـر طـالع گـردیـد حـلال شـد از بـراى او، بـگـو بـراى چـه بـوده کـه این زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گـاهـى حـلال ؟ یـحـیـى گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد کـه مـن جـواب ایـن سـؤ ال را نـدانـم شـمـا بـفـرمـایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکى بود و این مرد اجنبى بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حـلال شـد وقـت ظـهـر او را آزاد کـرد حـرام شـد، وقـت عـصـر او را تـزویـج کـرد حـلال شـد، وقـت مـغـرب او را مـظـاهـره کـرد حـرام شـد، وقـت عـشـاء کـفـاره ظـهـار داد حـلال شـد، نـصـف شـب او را یـک طـلاق داد حـرام شـد، وقـت فـجـر رجـوع کـرد حلال شد.
ایـن وقـت مـاءمون رو کرد به حاضرین از بنى عباس و گفت : آیا در میان شما کسى هست که ایـن مـسـاءله را ایـنـطـور بـتـوانـد جـواب دهـد؟ یـا مـسـاءله سـابـقـه را بـه ایـن تـفـصـیـل بـدانـد؟ گـفـتـنـد: نـه بـه خـدا سـوگـنـد شـمـا اعـلم بـودیـد بـه حـال ابـوجـعـفـر عـلیـه السـلام از مـا. مـاءمـون گـفـت : واى بـر شـمـا! اهـل بـیـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از مـیـان خـلق امـتـیازى دارند به فـضـل و کـمـال و کـمـى سـن مـانـع کـمـالات ایـشـان نـیـسـت و بـرخـى از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایاى بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احـتـرام بـسـیـار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت مى داد تا زنده بود.
مؤ لف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است .   و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤ ال یحیى بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در آنجا که فرموده :
( وَ بـِالاِمـامِ الْفـاضـِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .
و تـوسـل بـه آن حـضرت در این ساعت براى وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:
( اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُکَ بـِحـَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فـَضـْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنى عَمَّنْ سـِواکَ وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَیـْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ ) .
بعضى گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .
گزاردن طواف و حج از جانب امامان علیهم السلام
و دوم ـ در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمه علیهم السلام :
شـیـخ کـلیـنـى روایت کرده از موسى بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عـرض کـردم کـه مـن اراده کـردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم ، بعضى گفتند که از بـراى اوصـیـاء طـواف کردن جایز نیست ، حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود هـمـانـا ایـن مـطـلب جـایـز اسـت . راوى گـفـت : بـعـد از سـه سـال دیـگـر خـدمـت آن حـضـرت عـرض کـردم کـه چـنـد سـال قـبـل مـن رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از براى شما و پدرت ، شما اذن دادیـد مـرا پس من طواف کردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چیزى و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود آن ؟
عرض کردم : طواف کردم روزى از براى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت تـا اسـم پـیـغـمـبـر شـنـیـد سـه مـرتـبـه فـرمـود صـلى اللّه عـلى رسول اللّه ، پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از براى امیرالمؤ منین علیه السلام ، روز دیگر از براى امام حسن علیه السلام ، روز دیگر براى امام حسین علیه السلام ، و هکذا هر روز بـعـد را از بـراى امامى طواف کردم تا روز دهم از براى شما طواف کردم ، اى سید من ایـن جماعت را که ذکر مى کنم آنچنان کسانى هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام . حـضـرت فـرمـود: در ایـن هـنـگـام مـتـدیـن شـدى بـه دیـنـى کـه قـبـول نـمـى کـنـد حق تعالى از بندگان غیر آن را، پس گفتم : و بسا باشد که از براى مـادرت فـاطـمـه صـلوات اللّه عـلیـها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم . حضرت فرمود: بـسـیـار کـن ایـن کـار را هـمـانـا ایـن کـار افـضـل چـیـزهـایـى اسـت کـه بـه آن عمل مى کنى ان شاء اللّه .
اظهار ناراحتى براى مصیبت حضرت زهرا علیها السلام
سوم ـ در تفکر آن حضرت در صدماتى که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده :
از ( دلایل طبرى ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرش از ابن الولید از برقى از زکریا بن آدم که وقتى در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بـودم که حضرت جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى که سن شریفش از چهار سال کمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدت طویلى فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فداى تـو بـاد! بـراى چـه یـان قـدر فـکر مى کنى ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزى است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند!
( اَمـا وَاللّهِ لاُخـْرِجـَنَّهـُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْیَمِّ نَسْفا ) .
پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تویى شایسته از براى امامت .
مناجات مخصوص مهریه دختر ماءمون
چهارم ـ در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل ) است :
سـیـد بـن طـاوس رحـمـه اللّه از مـحمّد بن حارث نوفلى ـ خادم حضرت امام محمّد تقى علیه السـلام ـ روایـت کـرده وقـتـى که تزویج کرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقى علیه السـلام ، نـوشـت حـضـرت بـراى او کـه از بـراى هـر زنـى صـداقـى اسـت از مـال شـوهـرش و حـق تـعـالى امـوال مـا را در آخـرت ذخـیـره نـهـاده هـمـچـنـان کـه امـوال شـمـا را در دنـیـا بـه شـمـا داده و مـن بـه کـابـیـن دخـتـر تـو دادم ( الوسـائل الى المـسـائل ) را و آن مناجاتى است که به من داده پدرم و به او رسیده از پـدرش مـوسـى بـن جـعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و بـه او رسـیـده از پـدرش على بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از بـرادرش حـسـن و بـه او رسیده از پدرش امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام و بـه او رسـیـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم کـه بـه آن حـضرت داد جـبـرئیل و گفت : یا محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مى رساند و مى فرماید این مفاتیح گنجهاى دنیا و آخرت است آن را وسیله خود ساز به سوى مـطـالب خـود تـا بـرسـى بـه مـراد خـود و سـرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حـاجـتـهاى دنیا که کم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهاى رغـبـات گـشوده مى شود و طلب کرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. و این است نسخه آن مناجات استخاره :
( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ... ) 
خدا مرا براى بازى خلق نکرده
پنجم ـ در اخبار آن حضرت است از غیب :
طـبـرى روایـت کـرده از شـلمـغـانـى کـه گـفـت حـج کـرد اسـحـاق بـن اسـمـاعـیـل در سـالى کـه بـیـرون رفـتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جواد علیه السلام بـراى سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده کردم در رقعه اى ده مساءله که سؤ ال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حـضـرت بـخـواهـم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد، پس ‍ چون مردم از آن حـضـرت سـؤ الات خـود را نـمـودنـد بـرخـاسـتـم و آن رقـعـه با من بود و مى خواستم سؤ ال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابویعقوب ! نـام گـذار او را احـمـد. پس متولد شد براى من پسرى و نامیدم او را احمد، مدتى زندگى کـرد و وفـات کـرد. و بـود از کـسـانـى کـه بـیرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسان واسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى که براى صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولایم ابوجعفر علیه السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صـریـا، مـن بـه عـقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گـفـتـن اذن بـطـلب از بـراى مـن از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم ، جـواب سـلام داد در حـالى کـه در صـورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى کردم ، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار و افکند و فرمود: از براى این خدا مرا خـلق نـفـرمـوده مـرا چـه بـا بـازى . پـس ، از آن حـضـرت خـواستم که مرا عفو فرماید عفو فرمود.

علم و قدرت امام علیه السلام
ششم ـ در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى .
در ( مـدیـنـه المـعـاجـز ) از ( عـیـون المـعـجـزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى علیه السلام که شـیـعیان تو ادعا مى کنند که تو مى دانى هر آبى که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالى قدرت داد که تفویض کند علم این را بر پشه اى از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بیشتر خلق خدا.
پـاسـخ امـام جـواد عـلیـه السـلام بـه سـى هـزار سـؤ ال
هفتم ـ در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مساءله :
شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند از على بن ابراهیم از پدرش که گفت :
رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جواد علیه السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤ ال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سى هزار مساءله ، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت 
مـؤ لف گـوید: که ممکن است در وقت سؤ ال هر یک از آن جماعت مساءله خود را مى پرسید از آن حـضـرت و مـلاحـظـه نـمـى کـرد کـه دیـگـرى سـؤ ال مـى کـنـد و جـواب داده حـضـرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممکن است آنـچـه چـون حـضـرت بـر ضـمـایـر آنـهـا مـطـلع بـود تـا سـائل شـروع مـى کـرده بـه سؤ ال ، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤ ال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصى خدمت آن حضرت ، عرض کرد: فدایت شوم ، حـضـرت فرمود: قصر نکن ، مردم پرسیدند این چه بود که فرمودى ؟ فرمود: این شخص مـى خـواسـت سؤ ال کند از من که ملاح در کشتى نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گـفـتـم نـماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .

 




تاریخ : دوشنبه 92/2/30 | 2:31 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

تاریخ ولادت و اسم و لقب و کنیه و نسب حضرت جواد علیه السلام
بـدان کـه در تاریخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بین علما و مشایخ آن است که در نوزدهم شهر رمضان یا نیمه آن سنه صد و پنج در مدینه مشرفه متولد شده ، و ابن عیاش ولادت شریف را در دهم رجب ذکر کرده و در دعاى ناحیه مقدسه :
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ) .  مؤ ید قول او است .
اسـم شـریـف آن جناب محمّد و کنیت مشهور او ابوجعفر و القاب شریفش تقى و جواد است ، و مـخـتار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غیر اینها نیز گفته شده ، شیخ صدوق فرموده که آن حضرت را ( تقى ) گفتند براى آنکه از حق تعالى ترسید پس خداوند عز و جـل او را نـگـاه داشـت از شـر مـاءمـون در وقـتـى کـه مـاءمـون بـا حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشیر زد بر آن حضرت تا آنکه گمان کرد که آن جناب را به قتل رسانید پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او.

مؤ لف گوید: که تفصیل این بیاید در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالى .
والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود که او را ( سبیکه ) مى گفتند و حضرت امام رضا عـلیـه السـلام او را خـیـزران نـامـیـد و آن مـعـظـمـه از اهل نوبه بود و از اهلبیت ماریه قبطیه مادر ابراهیم پسر حضرت صلى اللّه علیه و آله و سـلم . و بـود آن مـخـدره از افـضـل زنـهـاى زمـان خـود و اشـاره فـرمـود بـه او حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم در قول خود. ( بِاَبىِ ابْنَ خِیَرَةِ اْلاِماءِ النُّوبِیَّةِ الطَّیِّبَةِ ) ؛
پـدرم بـه قـربـان پـسـر بـهـتـریـن کـنـیـزان کـه از اهـل نـوبـه و پاکیزه است . و در خبر یزید بن سلیط و ملاقات او امام موسى علیه السلام اسـت در طـریـق مـکـه کـه فـرمـود بـه او کـه مـرا مـى گـیـرنـد در ایـن سال و امر به سوى پسرم على علیه السلام است که همنام ( على ) و ( على ) است ، اما على اول ، پس على بن ابى طالب علیه السلام است و اما على دیگر، پس على بن الحـسـیـن عـلیـه السـلام . خـداونـد عـطـا فـرمـایـد بـه پـسـرم عـلى فـهـم عـى اول و حـکمت و بینایى و محبت و دین او را و محنت على دیگر و صبر او را بر چیزى که مکروه او اسـت و جـایـز نـیـسـت از بـراى او کـه تـکـلم کـنـد مـگـر بـعـد از هـارون بـه چـهـار سـال ؛ پس فرمود: هرگاه مرور کردى به این موضع و ملاقات کردى او را و زود است که ملاقات کنى او را پس بشارت بده او را به آنکه متولد مى شود از براى او پسرى که امین و امانت دار و مبارک باشد و اعلام کند ترا به آنکه تو مرا ملاقات کردى پس خبر بده او را در آن وقـت که آن جاریه که این پسر از او خواهد شد از اهلبیت ماریه قبطیه جاریه پیغمبر صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم است و اگر توانستى که سلام مرا به آن جاریه برسانى برسان .
مـؤ لف گـویـد: کـه کـافـى اسـت در جـلالت این معظمه جلیله که حضرت موسى بن جعفر عـلیـه السـلام امـر فـرمـایـد یـزیـد بـن سلیط را که سلام آن حضرت را به او برساند هـمـچـنـان کـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم امر فرمود جابر بن عبداللّه انصارى را که سلام آن حضرت را به حضرت باقر علیه السلام برساند.
و اما کیفیت ولادت آن حضرت پس چنان است که علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) ذکر کرده ، فرموده : ابن شهر آشوب به سند معتبر از حکمیه خاتون صبیه محترمه امـام مـوسـى کـاظم علیه السلام روایت کرده است که روزى برادرم حضرت امام رضا علیه السـلام مـرا طـلبـید و فرمود که اى حکیمه امشب فرزند مبارک خیزران متولد مى شود باید کـه در وقـت ولادت او حـاضـر بـاشـى ، مـن در خـدمـت آن حـضرت ماندم چون شب درآمد مرا با خیزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بیرون رفت و چراغى نزد ما افروخت و در را بـر روى مـا بـسـت چـون او را درد زایـیـدن گرفت و او را بر بالاى طشت نشاندیم چراغ ما خـامـوش شـد و از خاموش شدن چراغ مغمون شدیم ناگاه دیدیم که آن خورشید امامت از افق رحـم طـالع گـردیـد و در مـیـان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازکى احاطه کرده بـود مـانـند جامه و نورى از آن حضرت ساطع بود که تمام آن حجره منور شد و ما از چراغ مـسـتـغـنـى شـدیـم . پـس آن نـور مبین را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خـورشـیـد جـمـالش دور کردم ناگاه حضرت امام رضا علیه السلام به حجره درآمد بعد از آنکه او را در جامه هاى مطهر پیچیده بودیم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و در گـهـواره عـزت و کـرامـت گذاشت و آن مهد شرف و عزت را به من سپرد و فرمود که از این گـهـواره جـدا مـشـو. چـون روز سـوم ولادت آن حـضرت شد دیده حقیقت بین خود را به سوى آسـمـان گـشـود و بـه جـانب راست و چب خود نظر کرد و به زبان فصیح ندا کرد که ( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. ) چون این حالت غریب را از آن نور دیـده مـشاهده کردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه دیده و شنیده بودم به خدمت آن حضرت عـرض کـردم ، حـضـرت فـرمـود کـه آنـچـه بـعـد از ایـن عـجـایـب احوال او مشاهده خواهى کرد زیاده است از آنچه اکنون مشاهده کردى .
و در کتاب ( عیون المعجزات ) به سند معتبر از کلیم بن عمران روایت کرده است که گـفـت : بـه خـدمـت حـضـرت امـام رضـا علیه السلام عرض کردم که دعا کن حق تعالى ترا فـرزنـدى کرامت فرماید، حضرت فرمود که حق تعالى به من یک پسر کرامت خواهد کرد و او وارث امـامـت مـن خـواهـد بـود. چـون حضرت امام محمّد تقى علیه السلام متولد شد حضرت فـرمـود کـه حـق تعالى به من فرزندى عطا کرده است که شبیه است به موسى بن عمران عـلیه السلام که دریاها را مى شکافت و نظیر عیسى بن مریم علیه السلام که حق تعالى مقدس و مطهر گردانیده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفریده شده بود پس حضرت فرمود کـه ایـن فـرزنـد مـن بـه جـور و سـتـم کـشـتـه خـواهـد شـد و بـر او خـواهـنـد گـریـسـت اهـل آسـمانها و حق تعالى غضب خواهد کرد بر دشمن او و کشنده او و ستم کننده بر او و بعد از قـتـل او از زنـدگـانـى بـهـره نـخـواهـد بـرد و بـه زودى بـه عـذاب الهـى واصل خواهد گردید. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را به گوش الهام نیوش ‍ او مى رسانید. و مشهور آن است که رنگ مبارک آن حضرت گندم گون بود و بعضى سفید گفته اند و میانه بالا بود، و مروى اسـت کـه نـقـش خـاتـم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهى .و تسبیح آن حضرت در روز دوازدهم و سیزدهم ماه است و این است تسبیح آن جناب :
( سـُبـْحـانَ مـَنْ لایـَعـْتـَدى عَلى اَهْلِ مَمْلَکَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لایُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ ) .
و در ( درّالنـظـیـم ) از حـکـیـمه نقل کرده که حضرت جواد علیه السلام روز سوم ولادتـش عـطـسه کرد و گفت : ( اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّى اللّه عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى اْلاَئِمَّةِ الرّاشِدینَ. )




تاریخ : سه شنبه 91/10/26 | 6:8 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
زندگینامه امام جواد (ع)
   


حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه (ع )


امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت .
نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است .
القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است .
امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت .
مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای  بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی  کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد .
" از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی  برده است ، در تاریخ معروف است " .
از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود .
مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند .
در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زیادی سالهای عمر ندارد .
باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی  در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری  پاسخ گفت .
برای نمونه ، یکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی  برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید .
گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟
گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید .
گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود .
خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟
من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند .
یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی  المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید .
دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی  کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟
آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید .
حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی  پاسخ آن را می گویم .
این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی  آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد .
خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی  باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد .
معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند .
ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است
. سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری  می گویم .
معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی  خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی  که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد .
این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد .
روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی  سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی  مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس .
یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد . نمی دانست چگونه جواب گوید .
سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند .
مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی  عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد .
امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند :
ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی  مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند .
اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند .
فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند .
عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم .
ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .
اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی  شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند .
ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت .
آثار فکری و روایاتی  که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است .
دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید .
امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود .
از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد .
این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید .
آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی  دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد .
امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت .
ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی  سودی نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی  که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  دیگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )

زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت .
حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است .
فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح :

1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی )
2 - ابواحمد موسی مبرقع
3 - ابواحمد حسین
4 - ابوموسی عمران
5 - فاطمه
6- خدیجه
7- ام کلثوم
8- حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت .


بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .




تاریخ : سه شنبه 91/10/26 | 5:57 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 

فروغی از سیمای نهمین آفتاب


حکیمه خاتون دختر امام کاظم علیه السلام می‌فرمود: «روزی برادرم امام رضا علیه السلام مرا خواست و فرمود:‌ای حکیمه! امشب، فرزند مبارک خیزران، متولد می‌شود. حتما در وقت تولد او حاضر باش.
من خدمت امام ماندم. شب هنگام آن حضرت، من و بانوان مسؤول وضع حمل را به اتاقی آورد و خود بعد از آن که چراغی برایمان روشن کرد، بیرون رفت و در را هم بست تا حضرت خیزران درد زایمان گرفت. ما خواستیم کاری بکنیم چراغ خاموش شد. ما به یک باره در اندوه و ترس فرو رفتیم. در همان لحظات وحشت و دلهره بود که خورشید امامت طلوع کرد. پرده‌ای نازک مانند لباس بر تن داشت که نوری از آن بر می‌خواست و تمام اتاق را روشن می‌کرد. من کودک را برداشتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از صورتش دور کردم. در این لحظه، امام رضا علیه السلام نیز وارد شد. بعد از آن که به او لباس پوشاندیم، او را از ما گرفت؛ در گهواره قرار داد و به من سپرد و فرمود: از این گهواره جدا مشو.


وقتی روز سوم شد، کودک چشمان خود را به سوی آسمان گشود؛ به طرف راست و چپ نگاه کرد و با زبان فصیح فرمود: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.» من با دیدن چنین حالتی، زود خدمت امام رضا علیه السلام رفتم و آنچه را دیده بودم، بازگو کردم. فرمود: آنچه بعد از این از عجایب احوال او خواهی دید، زیادتر از چیزهایی است که تا حال دیده ای.» (1)
و به این ترتیب امام محمدتقی، جوادالائمه، در روز دهم ماه رجب سال 195 ه. ق. و یا به قول برخی روز جمعه پانزدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضان (2) از بانویی گرانقدر به نام سبیکه - که بعضی به او خیزران، ریحانه و سکینه (3) نیز گفته اند - در مدینه طیبه (4) به دنیا آمد. او صورتی گندمگون داشت و کنیه‌اش ابوجعفر و ابوعلی و القابش نیز تقی، جواد، مختار، منتجب، مرتضی، قانع، عالم و... بود. (5)


هرچند میلاد این نور پاک، مایه شادمانی برای اهل بیت علیه السلام بود، اما حضرت رضا علیه السلام از همان روزهای نخست با ذکر مصیبت‌های فرزندش، جواد الائمه، همگان را از شهادت جانگدازش آگاه می‌نمود. از جمله می‌توان خبر کلثم بن عمران را نقل کرد که می‌گفت: «وقتی امام محمدتقی به دنیا آمد، امام رضا علیه السلام فرمود: حق تعالی فرزندی به من بخشیده که شبیه موسی بن عمران است که دریاها را می‌شکافت و مانند عیسی بن مریم است که خداوند مادر او را مقدس گردانید و طاهر و مطهر آفریده شد. این فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان‌ها بر او خواهند گریست و خداوند بر دشمن او و کشنده او و ستم کننده به او غضب خواهد کرد و بعد از قتل او از زندگانی بهره‌ای نخواهد دید. و به زودی به عذاب الهی خواهد رسید.» (6)


در سایه پدر
هرچند دوره‌ای که جواد الائمه علیه السلام در آن حضور پدر را درک کرد، چندان طول نکشید ولی از همین دوره اندک نیز اطلاعاتی چند بر جای مانده است. این دوره خود به دو دوره تقسیم می‌شود:
1- قبل از مسافرت امام رضا علیه السلام به طوس 2- بعد از آن.
در دوره اول عموما امام رضا علیه السلام درصدد معرفی حضرت و بیان لیاقت‌های فرزندش برای امامت و ابراز شایستگی‌های وی بود. البته این امر با توجه به فتنه‌های واقفیه لازم بود. مسعودی از قول زکریا بن آدم در این باره می‌گوید: «در محضر امام رضا علیه السلام بودم، ابوجعفر علیه السلام را که کمتر از چهار سال داشت، آوردند. ابو جعفر در حضور پدر نشست و دست خود را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند نمود و مدتی طولاتی به فکر فرو رفت. امام رو به فرزندش کرد و فرمود: «بنفسی انت لم طال فکرک؟؛ قربانت گردم! چرا این گونه در فکر فرو رفته ای؟» حضرت جواد فرمود: به خاطر مصیبت‌هایی که بر مادرم زهرا علیها السلام وارد شد. سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بیرون می‌آورم، سپس با آتش آن‌ها را می‌سوزانم و بعد خاکستر آن‌ها را به طرف دریاها پراکنده می‌کنم. امام رضا علیه السلام در این لحظه فرزندش را در آغوش کشید؛ دلداری داد؛ بین دو چشم او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم به فدایت! تو مقام امامت داری..» به هر صورت این مقطع زمانی 5 سال طول کشید؛ یعنی، از سال 195 ه. ق. (تولد امام جواد) تا سال 200 ه. ق. (زمان هجرت امام رضا علیه السلام به خراسان)


نگران پدر
در سال 200 هجری که مامون الرشید امام رضا علیه السلام را به اجبار به خراسان فرا خواند، امام رضا همراه فرزندش جواد الائمه به مکه مشرف شد. امیة بن علی می‌گوید: «من نیز در این سفر همراه امام بودم. وقتی امام طواف وداع را انجام داد و برای خواندن نماز طواف نزد مقام ابراهیم علیه السلام رفت، دیدم که یکی از خدمتگزاران امام رضا علیه السلام ابوجعفر (امام جواد) علیه السلام را روی شانه‌اش نشانده، طواف می‌دهد. بعد از طواف ابوجعفر علیه السلام از شانه او پایین آمد و در حجر اسماعیل علیه السلام نشست. مدتی منتظر شدیم. ولی آمدن او طول کشید. موفق، خدمتگزار امام سراغ او رفت و گفت: فدایت شوم! حرکت کنید برویم. اما ابوجعفر علیه السلام از جای خود حرکت نکرد. غم و اندوه در چهره‌اش نمایان بود. فرمود: از جای خود برنمی خیزم، مگر آن که خدا بخواهد. موفق نزد امام رضا علیه السلام برگشت و موضوع را با حضرت در میان گذاشت. امام خود نزد فرزندش آمد و از او خواست برخیزد ولی او حرکت نکرد و فرمود: از جای خود بلند نمی‌شوم. چگونه برخیزم! من با چشم خود دیدم چگونه شما با خانه خدا وداع کردی! من فهمیدم که دیگر امیدی به بازگشت ندارید و سرانجام با اصرار پدر از جای برخاست و راهی شد.» (7)


آری، امام رضا علیه السلام نیز خود به شهادتش در این سفر آگاه بود. لذا در ابتدای سفر قبل از خروج از مدینه، اعضای خانواده را فراخواند و دستور داد برایش بگریند. آن گاه دست ابوجعفر علیه السلام را گرفت و او را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. دست ابوجعفر را روی دیواره قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشت، دست او را به قبر چسباند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست فرزندش را حفظ کند... آن گاه تمام وکلای خود را دعوت کرد و دستور داد از ابوجعفر علیه السلام اطاعت کنند و مخالفتی به خرج ندهند. (8) به این ترتیب امام رضا علیه السلام راهی خراسان شد. در این دوره (200 ه. ق.) تا زمان شهادت (203 ه. ق.) ارتباط بین امام رضا علیه السلام و فرزندش، جواد علیه السلام، به وسیله نامه صورت می‌گرفت. در یکی از نامه‌ها می‌خوانیم:


بسم الله الرحمن الرحیم.
فرزندم! خداوند به تو عمر طولانی عنایت فرماید و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند عزیزم! پدرت به قربانت! همه مال و اموال من در اختیار تو است. من اکنون زنده و سر پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناک می‌باشم. امیدوارم با رفتار نیک با خویشاوندان و کمک مالی به آنان خداوند راه رشد و صلاح را برای تو فراهم گرداند.... (9)
آری، این نگرانی و دلتنگی‌های امام رضا علیه السلام ادامه داشت تا آن که زمان شهادت آن حضرت فرا رسید.


شیخ طبرسی به نقل از امیة بن علی می‌نویسد:
«روزی ابوجعفر علیه السلام خدمتکار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو برای ماتم آماده شوند. من پرسیدم: برای ماتم چه کسی؟ فرمود: برای ماتم بهترین اهل زمین. و بعد از چند روز خبر رسید که امام رضا علیه السلام در همان روز که امام محمدتقی امر به ماتم کرد، به شهادت رسیده است.» (10)
رویداد / زمان


1. تولد امام جواد علیه السلام / 195 ه. ق.
2. هجرت امام رضا علیه السلام به خراسان / 200 ه. ق.
3. سن امام جواد هنگام هجرت پدر / در حدود 6 سال
4. شهادت پدر / 203 ه. ق.
5. سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا نه سال ( *)
6. هجرت امام جواد به بغداد / 204 ه. ق (10 سالگی)
7. شهادت امام جواد / 220 ه. ق آخر ذی قعده (25 سالگی) 25 سال و دو ماه و 18 روز ( * *)
8. مدت امامت حضرت جواد / 17 سال

بعد از این مرحله نوبت آن بود که امام نوجوان، ابو جعفر، محمدتقی علیه السلام بر سر جنازه پدر حاضر شود؛ او را غسل دهد؛ دفن کند و نماز بخواند زیرا تنها معصوم را معصوم به خاک می‌سپارد و نماز می‌خواند. اما این واقعه چگونه روی داد و امام محمدتقی هشت، نه ساله چگونه از مدینه به خراسان آمد! حمیری و قطب راوندی به سند صحیح از معمر بن خلاد نقل کرده اند که: «امام محمدتقی روزی به من فرمود:‌ای معمر! سوار شو.
گفتم: به کجا؟ فرمود: سوار شو و کاری نداشته باش. چون با حضرت به صحرا رسیدم، فرمود: این جا بایست. آن جناب ناپدید شد و بعد از ساعتی برگشت. پرسیدم: فدای تو شوم! کجا بودی؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غریبم را دفن کردم.» (11)
از آخر صفر (203 ه. ق.) زمانی که امام رضا علیه السلام در 55 سالگی به شهادت رسید، (12) حضرت ابوجعفر علیه السلام به عنوان نهمین امام معصوم در هشت سالگی عهده دار هدایت شیعیان شد. هرچند در این دوره خطیر، توصیه‌ها و وصایای امام رضا علیه السلام می‌توانست موجبات پذیرش امامت امام جواد از سوی شیعیان را فراهم سازد؛ مطالعه دقیق کتب تاریخی نشان می‌دهد که این توصیه‌ها تنها در خواص یاران مؤثر بود و عموم مردم ظاهربین منتظر دلایل عقل پسندی بودند. به این خاطر نوعی بحران دردآوری پیرامون پذیرش امامت جواد الائمه در حال شکل گرفتن بود که حتی به تدریج برخی یاران خاص را نیز شامل می‌شد. از این روی امام باید صاحب ویژگی‌هایی باشد تا بتواند گروه‌های مختلف را مجاب کند و آنان را به سوی پذیرش خورشید حقیقت راهنمایی کند.
علم بی پایان امامت شاخصه‌ای بود که به تدریج این گروه‌ها و دل‌های پراکنده را گرد آورد.


علامه محمدباقر مجلسی می‌نویسد: «وقتی امام رضا علیه السلام شهید شد، ابوجعفر علیه السلام حدود هفت سال و چند ماه داشت. مردم بغداد و حوالی، درباره امامت آن حضرت اختلاف پیدا کردند. لذا بزرگانی مانند: ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمان بن حجاج، یونس بن عبدالرحمان و... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد آمدند و به یکدیگر تسلیت گفتند. در بین مجلس یونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گریه بس است! تکلیف امامت چه می‌شود؟ مسائل دین را از چه کسی باید پرسید و تا کی باید صبر کرد که ابوجعفر بزرگ شود و بتواند پاسخگوی مسائل و ادای حق امامت باشد؟ ریان بن صلت که از شنیدن چنین سخنی اراحت شده بود، از جا برخاست و گلوی یونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ایمان تو ظاهری بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شک هستی. اگر امام جواد با عنایت خدا به این مقام رسیده است، اگر کودک یک روزه هم باشد، مانند پیرمرد کهنسالی دارای علم و فضیلت خواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر کند، مانند یکی از مردم خواهد بود.... سرانجام موعد حج رسید و فقیهان، دانشمندان بغداد و... در قالب گروه هشتاد نفری عازم حج شدند. آنان به مدینه وارد شدند و راهی خانه امام صادق علیه السلام - که غیر مسکونی بود - شدند و مجلس بزرگی تشکیل دادند. ابتدا عبدالله فرزند موسی بن جعفر علیه السلام و عموی امام جواد وارد شد و خود را در معرض دیگران قرار داد اما به زودی معلوم شد چیزی از علم ندارد. طولی نکشید که موفق بن هارون خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام علیه السلام حاضر شد و تمام مسائل را جواب داد و به عمویش هم گفت: «لم تفتی عبادی بما لم تعلم و من الامة فی هو اعلم منک؟؛ چرا برای بندگان من به چیزی که آگاهی نداشتی، فتوا دادی؟ در حالی که میان امت اعلم از تو وجود داشت.» (13)


آری حتی مرحوم کلینی و ابن شهرآشوب نقل کرده اند که در یک مجلس یا چند روز متوالی، سی هزار مساله از سخت‌ترین مسائل پرسیدند و امام علیه السلام همه را جواب داد. (14)


هجرت اجباری به بغداد
به این ترتیب به مرور بستری آرام برای پذیرش امامت وی ایجاد شد. این امر برای خلیفه عباسی ناخوشایند بود. چون بار دیگر مشروعیت وی - همان گونه که در عصر امام رضا زیر سؤال رفت - زیر سؤال می‌رفت. از این روی وی کوشید قبل از آن که این نهال علوی به خوبی ریشه در دل شیعیان بدواند، وی را به خراسان فرا خواند و مانع از ایجاد ثبات و آرامش در زندگی و فعالیت‌های او شود. از این روی یک سال (15) بعد از شهادت امام رضا علیه السلام مامون برای آن که در ظاهر خود را از جرم و خطای کشتن امام رضا تبرئه کند و نادم نشان دهد، وقتی از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه‌ای خدمت امام محمدتقی علیه السلام نوشت و با اعزاز و اکرام ظاهری وی را طلبید. (16)


خلفای عصر امام / زمان / دوره
1. محمد امین بن هارون / تا 198 / قبل از امامت
2. مامون بن هارون / از 198 تا 218 / تا سال 203 (قبل از امامت) از 203 تا 218 بعد از امامت
3. معتصم عباسی / از 17 رجب یا شعبان 218 به بعد / بعد از امامت
خلفای عصر امام و تقابل حضرت با آنان
به طور کلی حضرت جواد الائمه علیه السلام در طول امامت خود با دو خلیفه عباسی روبه رو بود که مفصل‌ترین آن، دوره مامون یعنی، 15 سال و بقیه عمر یعنی، تنها 2 سال در دوره معتصم عباسی بود. مامون به دلیل این که با قتل امام رضا علیه السلام دچار بدنامی و تزلزل شده بود، صلاح نمی‌دید که بیش از آن به آزار امام بپردازد. لذا به دلیل قدرت شیعیان در آن روزگار، تمام سعی خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف می‌داشت.
یکی از شواهد موجود پیرامون قدرت شیعیان در آن دوره را می‌توان در زمانی مطالعه کرد که امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و شیعیان پیکر مطهرش را از خانه بیرون آوردند در حالی که شمشیر بر شانه داشتند و با هم پیمان مرگ بستند و تصمیم خلیفه مبنی بر ممانعت از تشییع جنازه را در نطفه خفه کردند. علامه محمدحسین مظفر می‌نویسد: «از امثال چنین حادثه‌ای می‌توان فهمید که شیعه بغداد در آن روزگاران شمار زیادی را تشکیل می‌داد و از اقتدار و شوکتی برخوردار بودند.» (17)


اساسا ضعف حکومت مرکزی و شورش‌های موجود باعث شد تا مامون مرکز خلافت را به بغداد منتقل کند، (18) این گویای وضعیت شکننده خلیفه بود که او را وادار به تحمل امام می‌کرد. بنابراین ملاطفت خلیفه نه از روی دلسوزی و حفظ آبروی ظاهری که از ترس ایجاد تزلزل در ارکان حکومت خود در آن عصر خطرناک و شورش خیز بود. و بر همین اساس پذیرش این امور از سوی امام نیز به معنای بازی خوردن و آلت دست بودن حضرت جواد از سوی خلیفه نخواهد بود.
آری امام جواد چنان جایگاه و پایگاهی در بین شیعیان خود در سراسر جهان اسلام دارد که خلیفه از ترس آن ناچار می‌شود حضرت جواد علیه السلام را مانند پدرش امام رضا علیه السلام در قدرت سهیم کند. لذا امام این موضوع را می‌پذیرد و ولایتعهدی را قبول می‌کند با این شرط که هرگز در کاری دخالت نکند، قضاوت نکند، عزل و نصبی نکند و... و این امر مشروع بودن کومت خلیفه را با سؤال روبه رو می‌کند. بنابراین هرچند این بازی از سوی خلیفه آغاز می‌شود، نشان از عجز و ناچاری وی در برابر نفوذ امام در دل‌ها دارد. حضرت با گذاشتن شروطی مبنی بر دخالت نکردن در امور، عملا ناچار شدن خود را به پذیرش به نمایش می‌گذارد و نقشه خلیفه را که با این هدف در صدد کسب مشروعیت است، ناکام می‌گذارد. (19) با این تحلیل به راحتی می‌توان ماهیت اساسی ازدواج اجباری امام را نیز با دختر خلیفه درک کرد. ازدواجی که در ظاهر به خاطر اعجاب خلیفه از علم و دانش امام صورت می‌گیرد. برخی نیز معتقدند این نرمشی بود که امام به خاطر امنیت و محفوظ ماندن شیعیان از آن بهره برد. حداقل صلاح چهل وچهار هزار نفر از سادات علوی و بنی هاشم را - که در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ایران پراکنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعی کارگزار خود کرده بود - در نظر گرفت. (20)


خباثت تام
1- ترور شخصیت
هرچند خلیفه مجبور بود در ظاهر با امام با ملاطفت برخورد کند، سراسر اعمال وی بوی خباثت می‌داد و او هر لحظه در صدد ضربه زدن به امام بود و برای این هدف پلید از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید.
ابن ابی داود در این باره به نزدیکانش گفت: «خلیفه به این فکر افتاده است که ابوجعفر را نزد شیعیانش زشت و مست و آلوده به عطریات زنان نشان دهد. نظر شما چیست؟ اطرافیان جواب دادند: این کار دلیل شیعیان را و حجت آنان را از بین خواهد برد! در این بین یکی برخاست و گفت: جاسوس‌هایی از میان شیعیان، برای من خبر آورده اند که شیعیان می‌گویند: در هر زمان باید حجتی الهی باشد و هرگاه حکومت متعرض فردی که چنین مقامی نزد آنان دارد بشود، خود بهترین دلیل است بر این که او حجت خداست.
ابن ابی داود نتیجه مذاکرات خود را به خلیفه گزارش کرد و او گفت: امروز درباره این‌ها هیچ چاره و حیله‌ای وجود ندارد، ابوجعفر را اذیت نکنید!» (21) و جالب این است که این همه نقشه ریختن‌ها بعد از آن است که حضرت به اصطلاح داماد خلیفه شده است.
2- ایجاد نقصان در چهره علمی
ابزار دیگری که خلیفه برای مخدوش کردن چهره حضرت به کار می‌بندد، ترتیب دادن مناظره‌های مختلف برای یافتن حتی یک نقطه ضعف است. وی این هدف پلید خود را در مناظراتی که برای امام رضا علیه السلام نیز ترتیب می‌داد، پی گیری می‌کرد. لذا به حمید بن مهران که می‌خواست با امام رضا علیه السلام مناظره کند، گفت: «نزد من هیچ چیز از کاهش منزلت وی (امام رضا علیه السلام) دوست داشتنی‌تر نیست.» ، (22) و به سلیمان مروزی می‌گوید: «به خاطر شناخت خود از قدرت علمی ات تو را برای مباحثه با او (امام رضا علیه السلام) می‌فرستم و هدفی ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنی.» (23)
و البته در تمام مناظرات هر دو امام علیه السلام (حضرت رضا و جواد الائمه علیهما السلام) پیروز میدان بودند و چیزی جز خشم و حسادت برای مامون و علمای درباری نمی‌ماند. یکی از این مناظرات مشهور مربوط به سؤالات یحیی بن اکثم است که در مجلس خواستگاری صورت گرفت و به رسوایی عالمان درباری انجامید.


یحیی پرسید: «تکلیف کسی که در حال احرام شکار کند و آن شکار کشته شود، چیست؟»
امام جواد فرمود:
«1- این خطا در محدوده حرم صورت گرفته است یا خارج از آن؟
2- این شخص به حکم مساله عالم بود یا جاهل؟
3- این عمل را از روی عمد انجام داد یا اشتباه؟
4- این شخص برده بود یا آزاد؟
5- این شخص صغیر بود یا کبیر؟
6- برای اولین بار مرتکب شد یا سابقه هم داشت؟
7- شکار، پرنده بود یا غیرپرنده؟
8- شکار کوچک بود یا درشت؟
9- او به کار خود اصرار داشت یا پشیمان بود؟
10- روز شکار کرد یا شب؟
11- در حال احرام عمره بود یا احرام حج؟»
یحیی بن اکثم متحیر و سرگردان ماند و نتوانست پاسخ دهد و خلیفه بعد از خلوت شدن، جواب مسائل را از امام پرسید.
امام فرمود:


«1- اگر شخص محرم، در بیرون حرم شکار کند، شکار کشته شود و آن شکار پرنده بزرگ باشد، باید یک گوسفند کفاره بدهد.
2- اگر همین شکار با خصوصیت مذکور در محدوده حرم صورت گیرد، دو گوسفند کفاره بدهد.
3- اگر شکار جوجه پرنده باشد و در بیرون حرم واقع شود، یک گوسفند تازه از شیر گرفته شده، کفاره بدهد.
4- اگر همان جوجه در حرم شکار شود، کفاره‌اش یک گوسفند تازه از شیر گرفته به اضافه پرداخت قیمت آن جوجه است.
5- اگر شکار از حیوانات و حتی مانند گوره خر بود، کفاره‌اش یک گاو است.
6- اگر شکار شترمرغ باشد، کفاره‌اش یک شتر است.
7- اگر شکار آهو بود، کفاره‌اش یک گوسفند است.
8- اگر شکار حیوان‌های سه گانه مذکور باشد و در محدوده حرم صورت گیرد، کفاره هر یک دو برابر می‌شود.
9- اگر شخص مرتکب خطایی شود که موجب کفاره می‌گردد، چنانچه خطا در احرام حج باشد، قربانی آن در «منا» و اگر در احرام عمره خطا صورت گیرد، قربانی آن در مکه باید انجام شود.
10- شکارکننده دانا به مساله و جاهل یکسان است ولی اگر عمدا شکار کند، هم کفاره دارد هم گناه کرده، در صورت غیرعمد گناهی ندارد.
11- اگر به شخص آزاد کفاره تعلق گیرد، خودش باید آن را بدهد و اگر برده بود، صاحبش بدهد.
12- اگر صغیر خطا کرد، کفاره ندارد، بر عهده خطاکار کبیر کفاره واجب است.
13- اگر خطاکار توبه کند، مجازات آخرت ندارد. اگر اصرار بر خطا کند، مجازات آخرت هم دارد..»


بعد از آن، امام از وی سؤالی می‌کند که یحیی بن اکثم نمی‌تواند پاسخ دهد. زمانی که امام علیه السلام خود جواب می‌دهد، خلیفه بر می‌خیزد و این گونه سخن می‌گوید: وای بر حال شما! افراد این خانواده در فضیلت بر همه خلق برتری دارند و کمی سن و سال از فضایل آنان کم نمی‌کند. آیا نمی‌دانید رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت خویش را به اسلام با دعوت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام آغاز کرد. با این که او ده ساله بود، اسلام او را پذیرفت... رسول خدا بیعت حسن و حسین را پذیرفت با این که کمتر از شش سال داشتند در حالی که بیعت کودکان را نمی‌پذیرفت.... (24)
در هر صورت بعد از آن که دختر خلیفه به عقد امام جواد علیه السلام درآمد و مدتی نیز آنان نزد خلیفه ماندند، امام از مامون رخصت خواست و به سوی حج بیت الله الحرام رفت و از آن جا نیز راهی مدینة الرسول صلی الله علیه و آله شد و تا سال 218 ه. ق. که مامون مرد، در همان جا ماندگار شد (25) و به تربیت خاندان و شاگردان خود همت گماشت.


دوران معتصم
پنجشنبه هفدهم رجب یا شعبان 218 ه. ق. با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت. (26) و پس از ثبات نسبی حکومتش سراغ امام جواد را گرفت. وی به محمد بن عبدالملک زیات - که وزیر معتصم در مدینه بود. - نوشت: ابوجعفر را همراه‌ام فضل از جانب من دعوت کن و با احترام به بغداد بفرست. او نیز نامه را به علی بن یقطین داد و او را مامور تجهیز امام علیه السلام ساخت (27) و به این ترتیب امام علیه السلام آخرین سفر خویش را پیش روی دید.
اسماعیل بن مهران می‌گوید: «در اولین سفری که امام جواد از مدینه خارج می‌شد، گفتم:‌ای مولای من، قربانت گردم، من برای شما نگرانم! تکلیف ما چیست و امام بعد از تو کیست؟ امام لبخندی زد و فرمود: «لیس حیث ظننت فی هذه السنة؛ آنچه گمان داری در این سال نیست..» اما در سفر دوم که راهی بغداد بود، همین مطلب را گفتم. امام در پاسخ آن قدر گریه کرد که اشک چشمانش، محاسنش را خیس کرد و فرمود: این سفر خطرناکی است و امامت بعد از من بر عهده فرزندم علی است.» (28)


آری این بار نیز در ظاهر امام را با اکرام و تجلیل وارد شهر کردند و در نزدیکی کاخ، در مکانی تحت نظر گرفتند. در این دوره نیز علم امام علیه السلام همه، حتی خلیفه را تحت تاثیر قرار داده بود. از این جهت خواسته یا ناخواسته تبلیغات عملی مناسبی به نفع امام علیه السلام صورت گرفته بود. چنان که نگرانی از این جایگاه رفیع اجتماعی امام را بعدها در سخنان ابی داود می‌خوانیم. به هر صورت خلیفه جدید نیز مانند مامون در جلسات علمی خود از نظرات امام سود می‌برد و این امر چون همیشه با غلبه نظرات امام همراه بود، موجب کینه‌هایی نیز علیه حضرت می‌شد.


عیاشی در تفسیر خود از زرقان روایت می‌کند: «ابن ابی داود از مجلس معتصم غمگین به خانه‌اش آمد. از او دلیل غصه‌اش را پرسیدم. گفت: امروز از فرزند رضا علیه السلام در مجلس خلیفه چیزی صادر شد که موجب رسوایی ما شد. زیرا که دزدی را نزد خلیفه آوردند. خلیفه دستور داد دست او را قطع کنند. از من پرسید که از کجا قطع شود؟ گفتم: از بند کف. جمعی هم با من هم نظر شدند و بعضی گفتند از مرفق. هر کدام هم دلیلی آوردیم. خلیفه رو به ابن رضا علیه السلام کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: حاضران گفتند. خلیفه پاسخ داد: مرا با گفته ایشان کاری نیست. تو چه می‌گویی؟ بالاخره بعد از سوگند خلیفه، او پاسخ داد: باید چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را برای عبادت باقی بگذارند. دلایلی هم آورد که ما نتوانستیم جواب دهیم. بر من حالتی عارض شد که گویا قیامت برپا شده است و آرزو کردم کاش بیست سال قبل مرده بودم و چنین روزی را نمی‌دیدم.


ابن ابی داود سه روز بعد نزد خلیفه رفت و گفت: خیرخواهی خلیفه بر من لازم است و امری که چند روز قبل روی داد، مناسب دولت خلیفه نبود. زیرا که خلیفه در مساله‌ای که بر او مشکل بود، علمای عصر را خواست و در حضور وزرا، نویسندگان، امرا و اکابر، نظرشان را پرسید. در چنین مجلسی از مردی که نصف اهل عالم او را امام، و خلیفه را غاصب حق او می‌دانند و او را اهل خلافت می‌دانند، سؤال کرد و نظرش را بر فتوای همه علما ترجیح داد. این در مبان مردم منتشر شد و حجتی برای شیعیان شد.


در این هنگام بود که وسوسه‌های ابن ابی داود با کینه‌های عمیق بنی عباس که در دل تک تک خلفای جور علیه امامان مظلوم بود، پیوند خورد و خلیفه عباسی را در تصمیم خود مبنی بر کشتن امام، مصمم ترساخت. لذا با شنیدن این سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزای خیر دهد که مرا آگاه گردانیدی بر امری که غافل بودم. در پی این واقعه بود که یکی از نویسندگان خود را خواست و دستور داد: امام را به خانه‌اش دعوت کند و در غذایش زهر بریزد. او نیز چنین کرد.


امام چون هرگز در مجالس چنین مردانی حاضر نمی‌شد، با اصرار زیاد حاضر شد و لقمه‌ای از غذای زهرآلود خورد. وقتی اثر زهر را در گلوی خود یافت، برخاست. آن ملعون اصرار کرد ولی امام فرمود: با کاری که تو کردی، به نفع تو نیست که در خانه ات بمانم و به این ترتیب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آن که به شهادت رسید.» (29)
قطب راوندی می‌نویسد: «حضرت امام محمدتقی در عصر آن شب که به شهادت رسید، فرمود: من امشب از دنیا خواهم رفت و فرمود: ما اهل بیت هرگاه خدا دنیا را برایمان نخواهد، ما را به جوار رحمت خود می‌برد.» (30)


پیرامون نحوه شهادت امام نظرات دیگری نیز در کتب مختلف وجود دارد مانند:
1- اخباری که دلالت دارند،‌ام فضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون می‌دانست‌ام فضل از امام جواد صاحب فرزندی نشده و دل خوشی از وی ندارد، او را تحریک کرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهید کرد. (31)
2- اخباری نیز گویای این مطلب هستند که معتصم شربت زهرآلودی را به وسیله اشناس فرمانده ارتش خود به امام علیه السلام خوراند و هرچند امام علیه السلام نخورد، او اصرار و اجبار کرد و سرانجام حضرت را مسموم کرد. (32)
3- ابن بابویه و... نیز معتقدند که واثق بالله (بعد از معتصم) او را شهید کرد. (33)


علی النقی بر بالین
پدر در کتاب بصائر الدرجات به نقل از شخصی که همواره همراه امام علی النقی علیه السلام بود می‌نویسد: «وقتی که امام جواد در بغداد بود، روزی نزد امام علی النقی علیه السلام در مدینه نشسته بودیم. حضرت کودک بود و لوحی در پیش داشت و آن را می‌خواند. ناگاه تغییری در حال او ظاهر شد. برخاست و داخل خانه شد و ما ناگهان صدای شیون شنیدیم که از خانه بر می‌خیزد.
بعد از ساعتی امام نقی علیه السلام بیرون آمد. از سبب اوضاع به وجود آمده پرسیدیم، فرمود: در این ساعت پدر بزرگوارم از دار فانی رحلت کرد. گفتم: یابن رسول الله! از کجا دانستید؟


فرمود: از اجلال و تعظیم حق تعالی مرا حالتی عارض شد که پیش از این ندیده بودم، فهمیدم پدرم شهید شده و امامت به من منتقل شده است. پس از مدتی خبر رسید که امام جواد شهید شده است.» (34)
در اخبار دیگر است که امام علی النقی علیه السلام با طی الارض به بغداد آمد و پدر را غسل داد. کفن کرد و به مدینه برگشت. (35)


· پاورقــــــــــــــــــــی
* - جلاء العیون، ص 962، بعضی نیز 7 سال گفته اند. کشف الغمه، ج 3، ص 155 و 7 سال و 4 ماه و 2 روز می‌داند. دلایل الامامه، ص 394.
* * - بحارالانوار، ج 50، ص 1. اما طبری 25 سال و سه ماه و 20 روز می‌نویسد، دلایل الامامة، ص 395.
1) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 425 و جلاءالعیون، ص 960.
2) کشف الغمه، ج 3، صص 134 و 137 و 155. دعایی که از صاحب الزمان نقل شده، دهم رجب می‌داند. مصباح المتهجد، ص 741 (اللهم انی اسالک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب....)
3) اصول کافی، ج 1، ص 492؛ ارشاد، ج 2، ص 259. وی اهل نوبه بود. به وی مرضیه هم می‌گفتند و از اهل بیت ماریه مادر ابراهیم، فرزند رسول خدا بود. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411. کنیه او «ام حسن.» بود. بحارالانوار، ج 50، ص 7.
4) جلاء العیون، ص 959.
5) اعلام الوری، ص 345؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 410 و بحارالانوار، ج 1، ص 321.
6) عیون المعجزات، ص 108.
7) سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 2، ص 444 و کشف الغمه، ج 3، صص 215 و 216.
8) دلائل الامامة، ص 349؛ الامام الجواد من المهد الی اللحد، ص 44.
9) الامام الجواد من المهد الی اللحد، ص 330 و بحارالانوار، ج 50، ص 103 و تفسیر عیاشی، ج 1، ص 132.
10) اعلام الوری، ص 350.
11) کشف الغمه، ج 3، ص 156 و خرایج، ج 2، ص 666.
12) اصول کافی، ج 1، ص 486 و ارشاد مفید (یک جلدی) ، ص 304.
13) بحارالانوار، ج 50، ص 100 و دلایل الامامة، ص 389.
14) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 415.
15) بحارالانوار، ج 50، ص 92 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 433.
16) جلاء العیون، ص 962.
17) تاریخ شیعه، علامه محمدحسین مظفر، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 120.
18) الامام علی بن موسی الرضا، دخیل، ص 97.
19) توجه به این تحلیل ضروری است و متاسفانه عموم نویسندگان تحلیلی در خور ارائه نداده اند و گویی امام آلت دست خلفا بوده که هر طور بخواهند با او رفتار کنند. زمانی برای تطهیر حکومت خود سود برند و زمانی آن‌ها را از میان بردارند و امامان نیز فقط وسیله‌ای برای آنان باشند.
20) زندگانی امام محمدتقی، صادقی اردستانی، ص 87.
21) بحارالانوار، ج 50، ص 94و رجال کشی، ص 560.
22) الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378.
23) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179.
24) اختصاص، صص 96 و 98 و بحارالانوار، ج 50، صص 75- 77.
25) در این باره که امام در چه سالی به مدینه بازگشت مطلبی یافت نشد.
26) بحارالانوار، ج 50، ص 16 و تاریخ الامم و الملوک، ج 5، جزء 10، ص 304.
27) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 8.
28) بحارالانوار، ج 50، ص 118.
29) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 319.
30) بحارالانوار، ج 50، ص 2.
31) بحارالانوار، ج 50، ص 17 و دلائل الامامه، ص 395 و عیون المعجزات، ص 117.
32) همان، ص 8.
33) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.
34) بصائر الدرجات، ص 467.
35) جلاء العیون، ص 970.








تاریخ : سه شنبه 91/10/26 | 5:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری
 

خدمت در سیره و سخن امام جواد علیه السلام

 

درنگی در مفهوم خدمت
اگر عبادت بزرگ‌ترین فلسفه آفرینش است که: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِیعْبُدُونِ» (1) ؛ «جن و انسان را خلق نکردم، مگر به خاطر اینکه عبادتم کنند»، برگزیدگان الهی، عابدترین بندگان خدا خواهند بود و اگر از والاترین مظاهر عبادت، «خدمت به خلق» است که: «مَنْ سَعی فی حاجَةِ اَخیهِ الْمُؤْمِنِ فَکَأَنَّما عَبَدَ اللّه َ تِسْعَةَ آلافِ سَنَةٍ صائِما نَهارَهُ قائِما لَیلَهُ؛ (2) هر فردی که در برآوردن نیاز برادر مؤمنش تلاش کند، گویا نُه هزار سال خداوند را عبادت کرده، در حالی که روزها را روزه دار و شبها را شب زنده دار بوده است..» ، برگزیدگان الهی، انبیا و معصومان، خدمتگزارترین افراد به مردم خواهند بود؛ زیرا آنان اسوه و شاخص اند و درخت کمال در وجودشان به بالنده‌ترین شکل سر به فلک کشیده است.


آیه الهی خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به یاد آوریم که می‌فرماید: «وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ» (3) پر و بال خود را برای مؤمنانی که پیرو تو هستند، بگستران..» واژه «خفض جناح» که سه بار در قرآن کریم به کار رفته است، به کنایه از کمال مهرورزی، عطوفت و خدمتگزاری خالصانه و متواضعانه حکایت می‌کند.


خدمتگزاران واقعی، انبیا و اوصیا و مؤمنان به آنان هستند؛ چه بی پرده و صریح می‌توان این ادعا را در حدیث آسمانی امام صادق علیه السلام یافت که فرمود: «ما آمَنَ بِاللّه ِ وَلا بِمُحَمَّدٍ وَلا بِعَلِی مَنْ اِذا اَتاهُ اَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فی حاجَةٍ لَمْ یضْحَکْ فی وَجْهِهِ فَإِنْ کانَتْ حاجَتُهُ عِنْدَهُ سارَعَ اِلی قَضائِها وَاِنْ لَمْ یکُنْ عِنْدَهُ تَکَلَّفَ مِنْ عِنْدِ غَیرِهِ حَتّی یقْضِیها لَهُ فَإِذا کانَ بِخِلافِ ما وَصَفْتُهُ فَلا وَلایةَ بَینَنا وَبَینَهُ؛ (4) به خدا و محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ایمان نیاورده است کسی که هنگامی که برادر دینی‌اش به خاطر حاجتی نزد او آید، با خوشرویی برخورد نکند. پس اگر توان دارد، نیاز او را به سرعت برطرف کند و اگر توان ندارد با کمک دیگری حل کند، اگر بر خلاف آنچه توصیف کردم باشد، پس بین ما و او ولایتی نخواهد بود..»


با این دیدگاه، کسانی نزد خدا دوست داشتنی‌تر خواهند بود که نسبت به دیگران گامی به این هدف نزدیک‌تر باشند. این سخن قدسی را به یاد آوریم که: «اَلْخَلْقُ عِیالی فَأَحَبُّهُمْ اِلَی اَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَاَسْعاهُمْ فی حَوائِجِهِمْ (5) ؛ مردم خانواده من هستند. پس محبوب‌ترین آنها نزد من، مهربان‌ترین و کوشاترین آنها در رفع نیازهای مردم است..»
اینک که در آستانه شهادت حضرت جوادالائمه علیه السلام قرار گرفته ایم، گوشه‌هایی از خدمت در سیره و سخن حضرت را مرور می‌کنیم.


خدمت در سیره و سخن امام جواد علیه السلام


1. بایدها و نبایدهای خدمت رسانی
اخلاص
شرط پذیرش هر عملی، از جمله خدمت به مردم، اخلاص است و مؤمن باید به انگیزه جلب رضایت الهی خدمتگزار عیال اللّه باشد و هرچه ناخالصی در عمل بیشتر باشد، درجه مطلوبیت آن هم پایین‌تر خواهد آمد. علاوه بر دخالت اخلاص در اصل عمل، (6) از دیدگاه امام جواد علیه السلام در تداوم اعمال نیز باید اخلاص جاری باشد. چه بسا عملی که انجام آن با خلوص است، ولی عامل به آن بعد از عمل، آن را به ریا و ناخالصی آلوده و از درجه مقبولیت الهی ساقط می‌کند؛ لذا امام جواد علیه السلام فرمود: «اَلاْءبْقاءُ عَلَی الْعَمَلِ اَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ (7) ؛ بقای بر عمل سخت‌تر از خود عمل است..» و آن گاه که پرسیدند بقای بر عمل یعنی چه؟ فرمود: «یصِلُ الرَّجُلَ بِصِلَةٍ وَینْفِقُ نَفَقَةً لِلّهِ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ فَکُتِبَ لَهُ سِرّا ثُمَّ یذْکُرُها وتُمْحی فَتُکْتَبُ لَهُ عَلانِیةً، ثُمَّ یذْکُرُها فَتُمْحی وَتُکْتَبُ لَهُ رِیاءً (8) ؛ مردی هدیه‌ای می‌دهد و برای خدای یگانه بی شریک انفاقی می‌کند، پس برایش به عنوان «عمل پنهانی» نوشته می‌شود. سپس او کارش را یادآوری می‌کند، در این وقت عنوان قبلی محو می‌شود و «عمل آشکار» برایش نوشته می‌شود. آن مرد دوباره عملش را یادآوری می‌کند پس عنوان قبلی محو می‌شود و برایش «عمل ریایی» نوشته می‌شود..»


پرهیز از اذیت
فرد خدمت رسان علاوه بر اخلاص، باید از هر نوع رفتاری که موجبات رنجش مددجو را فراهم آورد، پرهیز کند. همچنین باید به خاطر خدمت خود به یک مؤمن، به منت گذاری و یا اذیت دیگر مؤمنان هم نپردازد. حکایتی از امام جواد علیه السلام در این باره راهگشا است:
مردی نزد امام جواد علیه السلام آمد که بسیار خوشحال و مسرور به نظر می‌رسید. امام از علت خوشحالی‌اش پرسید. او گفت: یابن رسول اللّه، از پدرت شنیدم که می‌فرمود: «شایسته‌ترین روز برای شادی بنده روزی است که در آن انسان توفیق نیکی و انفاق به برادران مؤمنش یابد..» و امروز ده نفر از برادران دینی که فقیر و عیال وار بودند از فلان شهرها به نزد من آمدند و من هم به هر کدام چیزی دادم، برای همین هم مسرورم.
امام جواد علیه السلام به او فرمود: «لَعَمْری اِنَّکَ حَقیقٌ بِاَنْ تَسُرَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ اَحْبَطْتَهُ، اَوْ لَمْ تُحْبِطْهُ فیما بَعْدُ؛ به جانم سوگند! شایسته است مسرور باشی، اگر کار خود را بی اثر نساخته باشی و یا بعدا حبط و بی اثر نسازی..» او با شگفتی پرسید: با اینکه از شیعیان خالص شمایم، چگونه عمل نیک من پوچ می‌شود؟
فرمود: «با همین سخنی که گفتی، کارهای نیک و انفاقهای خود را حبط کردی..» او توضیح خواست و امام فرمود: این آیه را بخوان «یا اَیها الَّذینَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذی» (9) ؛ «ای مؤمنان بخششهای خود را با منت و اذیت باطل نکنید..»
گفت: من که به آن افراد منت نگذاشتم و آزار ندادم! امام فرمود: «خدا فرموده: بخششهای خود را با منت و آزار باطل نسازید، نفرموده تنها منت و آزار بر آنان که می‌بخشید، بلکه خواه بر آنان خواه بر دیگری. آیا به نظر تو آزار به آنان شدیدتر است یا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو و فرشتگان مقرب الهی و یا آزار به ما؟»


مرد گفت: البته آزار به فرشتگان و شما. امام فرمود: تو فرشتگان و ما را آزردی و عمل خود را باطل کردی. مرد پرسید: چرا باطل کردم و شما را آزردم؟ فرمود: اینکه گفتی: «چگونه باطل نمودم با اینکه از شیعیان خالص شما هستم؟» وای بر تو! آیا می‌دانی شیعه خالص ما کیست؟ شیعه خالص ما «حزبیل» مؤمن آل فرعون و «حبیب نجار» صاحب یس و... و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستند. تو خود را در صف این فراد برجسته قراردادی و ما و فرشتگان را آزردی.


آن مرد بعد از اعتراف به تقصیر و استغفار، پرسید: پس چه بگویم؟ امام فرمود: بگو من از دوستان شما هستم. دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن می‌دارم. او چنان گفت و امام جواد علیه السلام فرمود: «اَلاْنَ قَدْ عادَتْ اِلَیکَ مَثُوباتُ صَدَقاتِکَ وَزالَ عَنْها الاِْحْباطُ؛ (10) الان پاداشهای بخششهایت به تو بازگشت و حبط و بی اثری از آنها زایل شد..»


خدمت در حد توان
مردی خدمت امام جواد علیه السلام آمد و گفت: به اندازه جوانمردی ات به من کمک کن. امام فرمود: این قدر نمی‌توانم. گفت پس به اندازه جوانمردی خودم، کمک کن. فرمود: این را می‌توانم.‌ای غلام! صد دینار به او بده. (11)


نابودی نعمت
امام جواد علیه السلام می‌فرماید: «اِنَّ لِلّهِ عِبادا یخُصُّهُمْ بِالنِّعَمِ وَیقِرُّها فیهِمْ ما بَذَلُوها فَإِذا مَنَعُوها نَزَعَها عَنْهُمْ وَحَوَّلَها اِلی غَیرِهِمْ (12) ؛ خداوند بندگانی دارد که نعمتهایش را به آنان اختصاص داده است و مقرر کرده است از آن بذل و بخشش کنند و اگر خودداری کنند، از آنان می‌گیرد و به دیگران منتقل می‌کند..»


بر این اساس، امام جواد علیه السلام قرار گرفتن و تمرکز نعمتها در دست برخی افراد را سنّت و خواسته‌ای الهی می‌داند که امری هدفمند است و هدف از آن هم، واگذاری به دیگران می‌باشد؛ لذا صاحبان مال و جاه و مقام و موقعیت باید آنچه را به دست می‌آورند، اولاً نعمت و سپرده الهی بدانند و ثانیا واگذاری و خدمت به مردم را وظیفه خود بدانند و ثالثا مطمئن باشند که در صورت ترک وظیفه، همان خدایی که این نعمتها و ا مکانات را به آنان سپرده است، توان بازپس گیری و واگذاری آن را به افراد دیگر دارد.


امام جواد علیه السلام در حدیثی دیگر، به طبیعی بودن این وضعیت و سنت الهی بودن آن چنین اشاره می‌کند: «ما عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّه ِ عَلی اَحَدٍ اِلاّ عَظُمَتْ عَلَیهِ حَوائِجُ النّاسِ، فَمَنْ لَمْ یحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئونَةَ عَرَضَ النِّعْمَةَ لِلزَّوالِ (13) ؛ نعمت خدا بر کسی زیاد نمی‌شود، مگر اینکه نیاز مردم هم به او بیشتر می‌شود. پس کسی که این زحمت را تحمل نکند، نعمت را در معرض زوال قرار می‌دهد..»


مرز خدمت
خدمتگزاری نیز مانند هر رفتار اجتماعی دیگر مرزی دارد و طبعا باید به انسانهایی خدمت کرد که اهلیت خدمت را دارند، نه آنکه با ارائه خدمت، در مسیر غیر الهی شان مستحکم‌تر شوند. برای همین، اهل بیت علیهم السلام هرگاه ارائه خدمت به منحرفان، عامل جذب و تألیف قلوب و هدایت آنان می‌شد، از هیچ نوع خدمت و حتی گذشت از توهینها و... دریغ نداشتند. و در کنار آن، هرگاه هم که تشخیص می‌دادند خدمت رسانی به یک شخص منحرف موجب تقویت و یا رسمیت وی می‌شود، از آن پرهیز می‌کردند. نمونه‌ای از رفتارهای امام جواد علیه السلام در این باره را می‌خوانیم:


علی بن مهزیار می‌گوید: به امام جواد علیه السلام نوشتم: فدایت شوم! پشت سر کسی که قائل به جسمانیت خداست، نماز بخوانم؟ فرمود: «لا تُصَلُّوا خَلْفَهُمْ وَلا تُعْطُوهُمُ الزَّکاةَ وَابْرَؤُوا مِنْهُمْ بَرِئَ اللّه ُ مِنْهُمْ (14) ؛ پشت سرشان نماز نخوانید و چیزی از زکات به آنها ندهید و از آنان بیزاری بجویید که خدا از آنان بیزار است..»


2. آثار خدمت رسانی


رضایت الهی
امام صادق علیه السلام می‌فرمود: «مسلمانی نیاز مسلمانی را برآورده نمی‌سازد، مگر اینکه خدای تبارک و تعالی به او می‌فرماید: ثواب کار تو با من است و به کمتر از بهشت برای تو راضی نمی‌شوم..» (15)


امام جواد علیه السلام می‌فرمود: «ثَلاثٌ یبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّه ِ: کَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ وَخَفْضُ الْجانِبِ وَکَثْرَةُ الصَّدَقَةِ (16) ؛ سه چیز بنده را به مقام رضوان الهی می‌رساند: استغفار زیاد، فروتنی با مردم و زیاد صدقه دادن..»


پاداش، مباهات و نام نیک
امام جواد علیه السلام می‌فرمود: «اَهْلُ الْمَعْرُوفِ اِلَی اصْطِناعِهِ اَحْوَجُ مِنْ اَهْلِ الْحاجَةِ اِلَیهِ، لاَِنَّ لَهُ اَجْرَهُ وَفَخْرَهُ وَذِکْرَهُ، فَمَهْما اِصْطَنَعَ الرَّجُلُ مِنْ مَعْرُوفٍ، فَاِنَّما یبْدَأُ فیهِ بِنَفْسِهِ فَلا یطْلُبَنَّ شُکْرَ ما صَنَعَ اِلی نَفْسِهِ مِنْ غَیرِهِ (17) ؛ اهل نیکوکاری به کار خیرش بیشتر از نیازمندان به خیر، محتاج است؛ چون پاداش و مباهات و نام آن کار برای نیکوکار است. پس هرگاه مردی کار خوبی کرد، از خودش شروع کرده است؛ لذا تشکر بابت کارش را از دیگران نباید بخواهد..»


برتری بر عابد، نتیجه خدمت عقیدتی
عمل خدمت رسانی ارزشی عمومی دارد؛ اما برخی از خدمات، و از جمله خدمت فرهنگی و نجات دادن کسانی که در معرض گمراهی و انحراف فکری قرار دارند، ارزش افزون تری دارد. امام جواد علیه السلام ارزش شگفت آوری را برای خدمت به ایتام آل محمد یادآور می‌شود و می‌فرماید:


«اِنَّ مَنْ تَکَفَّلَ بِأَیتامِ آلِ مُحَمَّدٍ الْمُنْقَطِعینَ عَنْ اِمامِهِمْ، الَمُتَحَیرینَ فی جَهْلِهِمْ، اَلأَْسْراءِ فی اَیدی شَیاطینِهِمْ وَ فی اَیدِی النَّواصِبِ مِنْ اَعْدائِنا فَاسْتَنْقَذَهُمْ مِنْهُمْ وَأَخْرَجَهُمْ مِنْ حَیرَتِهِمْ وَقَهْرِ الشَّیاطینَ بِرَدِّ وَساوِسِهِمْ وَقَهْرِ النّاصِبینَ بِحُجَجِ رَبِّهِمْ وَدَلیلِ اَئِمَّتِهِمْ، لَیفَضَّلُونَ عِنْدَ اللّه ِ تَعالی عَلَی الْعابِدِ بِاَفْضَلِ الْمَواقِعِ بِاَکْثَرَ مِنْ فَضْلِ السَّماءِ عَلَی الاَْرْضِ وَالْعَرْشِ وَالْکُرْسِی وَالْحُجُبِ [عَلَی السَّماءِ] وَفَضْلُهُمْ عَلی هذا الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَةَ الْبَدْرِ عَلی اَخْفی کَوْکَبٍ فِی السَّماءِ (18) ؛ همانا کسانی که یتیمان آل محمد را سرپرستی کنند که از امامشان جدا شده اند، و در جهل خود سرگردان اند و در دست شیاطین شان و ناصبیهایی که دشمن ما هستند، اسیرند، پس از دست آنان نجاتشان دهند و از سرگردانی و قهر شیطانها با بازگرداندن وسوسه هایشان و از قهر ناصبیها با آوردن حجتهای خدایشان و دلیلهای ائمه خویش خارج سازند، نزد خداوند بر عابد به بهترین موقعها برتری داده می‌شوند؛ بیشتر از برتری آسمان بر زمین و عرش و کرسی و حجابها [بر آسمان] و برتری آنها بر این عابد، مانند برتری ماه شب چهارده بر کوچکترین ستاره در آسمان است..»

نویسنده: محمد عابدی

منبع: مجله مبلغان، شماره 61


·پاورقــی
1. الذاریات/56.
2. بحارالانوار، ج71، ص315. (قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله) .
3. شعرا/215؛ امام علی علیه السلام هم می‌فرمود: «وَاخْفِضْ لِلرَّعِیةِ جَناحَکَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَأَلِنْ جانِبَکَ وَآسِ بَینَهُمْ....» (نهج البلاغه، نامه 46) .
4. بحارالانوار، ج72، ص176.
5. کافی، ج2، ص199.
6. قال علی علیه السلام : «لا یسْتَقیمُ قَضاءُ الْحَوائِجِ اِلاّ بِثَلاثٍ بِاسْتِصْغارِها لِتَعْظُمَ وَبِاسْتِکْتامِها لِتَظْهَرَ وَبِتَعْجیلِها لِتَهْنُؤَ..» (نهج البلاغه، فیض، ص1131) .
7. کافی، ج2، ص296؛ بحارالانوار، ج67، ص233.
8. همان.
9. بقره/264.
10. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص314؛ بحارالانوار، ج68، ص159.
11. کشف الغمه، ج2، ص368؛ حلیة الابرار، ج2، ص408، (در روایت آمده است: یا غلام اعطه مائة دینار. اما بعضی به اشتباه 200 دینار نوشته اند.)
12. کشف الغمه، ج2، ص364؛ فصول المهمه، ص261؛ بحارالانوار، ج78، ص79.
13. فصول المهمه، ص261؛ بحارالانوار، ج78، ص79 و روایتی مانند آن را در نهج البلاغه، حکمت 373 مشاهده نمایید.
14. امالی صدوق، ص352؛ بحارالانوار، ج3، ص292؛ مباحثی پیرامون این روایت در بحارالانوار نقل شده است.
15. بحارالانوار، ج73، ص312.
16. کشف الغمه، ج2، ص349؛ بحارالانوار، ج75، ص81.
17. بحارالانوار، ج75، ص79.
18. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص344؛ الاحتجاج، ج1، ص17.








تاریخ : سه شنبه 91/10/26 | 5:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری






از دریای عنایات امام جواد علیه السلام

 

قطره‌ای از دریای عنایات امام جواد(ع)

طبق بینش وحیانی قرآن، پیامبرصلی الله علیه وآله و اولیاء الهی به اذن خداوند متعال علاوه بر ولایت تشریعی بر موجودات عالم، از ولایت تکوینی نیز برخوردارند؛ زیرا امامت امام معصوم علیه السلام به دو دلیل ثابت می‌شود: یکی نص از معصوم قبلی و دیگری سیره و روش آن حضرت و تصرف در موجودات به اذن الهی و صدور معجزات و کرامات.


امامان معصوم علیهم السلام ویژگیهایی دارند که آنان را بر سایر مردم برتری بخشیده است. از جمله این ویژگیها عصمت، علم، معجزه و کرامت آنان است. بنابراین یکی از دلائل امامت هر پیشوای معصومی معجزه و کرامت است تا برای مخالفان، اتمام حجت باشد و بر ایمان مؤمنان بیفزاید.


امام در حقیقت با اعجاز، جایگاهش را نزد خداوند معرفی می‌کند و مردم به عظمت و شکوه او پی برده و به برتری‌اش معرفت پیدا می‌کنند. در صورت شناخت کامِل امام توسط مردم، اطاعت از دستورات و رهنمودهایش به راحتی انجام می‌پذیرد؛ زیرا اطاعت و تسلیم در گرو معرفت و آگاهی به قدر و منزلت آنان است. امامان معصوم علیهم السلام به خاطر اثبات حقّانیت خویش گاهی به اذن و اراده الهی معجزاتی می‌آورند و گاهی این معجزات با درخواست و دعا و به اذن خداوند متعال انجام می‌پذیرد. قرآن کریم در مورد معجزات پیامبران الهی به هر دو قسم اشاره کرده است. در یکی از توقیعات مبارکی که از ناحیه مقدسه حضرت حجت علیه السلام صادر شده است، در این مورد می‌خوانیم: «وَ اَمَّا الْاَئِمَّةَ فَاِنَّهُمْ یسْأَلُونَ اللَّهَ تَعالی فَیخْلُقُ وَ یسْأَلُونَهُ فَیرْزُقُ ایجابَاً لِمَسْأَلَتِهِمْ وَ اِعظاماً لِحَقِّهِمْ؛ (1) امامان از خداوند امری را درخواست می‌کنند و خداوند هم آن را می‌آفریند و آنان از خدا می‌خواهند و خداوند روزی می‌دهد و این به خاطر پاسخ به خواسته هایشان و بزرگداشت حق و مقامشان است.»


امیرمؤمنان علی علیه السلام در روایتی، ولایت تکوینی و انجام معجزات و امور خارق العاده را برای امامان شیعه این گونه تشریح می‌کند: «من به اذن خداوند مرده را زنده می‌کنم و زنده را می‌میرانم، من می‌توانم از آنچه که شما خورده اید و در خانه هایتان ذخیره کرده اید به اذن پروردگارم خبر دهم. من از رازهای قلبهایتان باخبرم و امامان معصوم علیهم السلام از نسل من نیز اینگونه اند و این امتیاز را خداوند متعال به ایشان ارزانی داشته است. آنان نیز این علوم الهی را می‌دانند و این اعمال خارق العاده و معجزه را می‌توانند انجام دهند. هر گاه آنان دوست داشته باشند و بخواهند می‌توانند به اذن الهی معجزه نشان دهند؛ چرا که ما جانشینان پیامبرصلی الله علیه وآله همه مان نور واحدیم. ویژگیها و امتیازات همه مان عین همدیگر است. اول، اوسط و آخر ما محمد است و همه ما محمدیم.» (2) یعنی همانند اوییم، جز اینکه ما پیامبر و صاحب شریعت نیستیم.


با توجه به این نکات اعتقادی مهّم در موضوع امامت، در این فصل به برخی از نمونه‌های ولایت تکوینی امام جوادعلیه السلام پرداخته و شمه‌ای از معجزات و کرامات آن گرامی را با هم مرور می‌کنیم.


سبز شدن درخت
ابو هاشم جعفری می‌گوید: وقتی که آن حضرت از مأمون جدا شد و با همسرش‌ام فضل از بغداد به سوی مدینه می‌رفت، با همراهان خود هنگام غروب در راه کوفه به دارالمسیب رسید و در آنجا داخل مسجدی شد. در صحن مسجد درختی بود که همواره خشک و بی ثمر بود. امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را در آن مسجد با جماعت برگزار نمود. حضرت در رکعت اول پس از حمد، سوره «نصر» را قرائت کرد، در رکعت دوم پس از حمد، سوره توحید را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و دعا کرد و رکعت سوم را نیز خوانده و تشهد گفت. او پس از نماز اندکی نشست و به ذکر خدا، بدون انجام تعقیبات پرداخت و چهار رکعت نافله بجا آورد و بعد از تعقیب نماز، دو سجده شکر نموده و از مسجد خارج شد. حضرت وقتی به کنار آن درخت رسید، مردم با شگفتی تمام مشاهده کردند که درخت سبز شده و میوه‌های شیرین و بی دانه در شاخه هایش ظاهر گردیده است. آنان از آن میوه‌ها خورده و بسیار تعجب کردند. ابن شهر آشوب می‌گوید: فقیه بزرگ شیعه جناب شیخ مفید نیز از میوه آن درخت در مسیر بغداد - کوفه خورده است. (3) در همانجا بدرقه کنندگان با امام وداع کردند و حضرت در همان لحظه رهسپار مدینه گردید. امام همچنان در مدینه بود و مردم از وجودش به نحو شایسته‌ای بهره می‌بردند تا اینکه خلافت به معتصم عباسی رسید. او امام جوادعلیه السلام را دوباره از مدینه به بغداد احضار کرد و تا هنگام شهادت، امام را در آن شهر نگاه داشت. (4)


شفای نابینا
محمد بن میمون یکی از همراهان امام رضاعلیه السلام در ایام حج در مکه بود. در آن هنگام امام رضاعلیه السلام هنوز به سفر اجباری خراسان نرفته بود. او که از نور چشمانش محروم بود، می‌گوید: پس از مراسم حج، من با امام رضاعلیه السلام خداحافظی می‌کردم که در آن حال به امام عرض کردم: می‌خواهم از مکّه به مدینه بروم، دوست دارم برایم نامه‌ای نوشته و مرا به حضرت جوادعلیه السلام معرفی کنید. امام تبسم کرد و نامه‌ای برایم نوشت. من به مدینه آمدم. کارگزار امام جوادعلیه السلام آن حضرت را به نزد ما آورد. من نامه را به آن کودک بزرگمنش دادم. او به کارگزارش موفق خادم فرمود: آن نامه را باز کن! او مهر از نامه برداشت و آن را باز کرد و در مقابل امام جوادعلیه السلام قرار داد. حضرت به نامه نگاهی انداخت و در آن حال به من متوجه شده، فرمود:‌ای محمد! وضع چشمانت چطور است؟ گفتم:‌ای پسر رسول خدا همانطور که مشاهده می‌کنید من از چشم و از نعمت بینایی بی بهره‌ام.


حضرت جوادعلیه السلام در آن لحظه دستان کوچکش را نزدیک آورد و به چشمانم کشید. از یمن برکت آن بزرگوار چشمانم شفا یافت و بینایی‌ام بازگشت و بهتر از قبل شد. من از خوشحالی دست و پای آن گرامی را بوسیدم و در حالی از امام جواد جدا شدم که کاملاً همه جا را می‌دیدم. (5)


طی الارض
از عنایات خداوند متعال به بندگان شایسته خود کرامت طی الارض است که خداوند زمین را در اختیار آنان قرار می‌دهد و اولیاء بزرگ الهی می‌توانند در هر کجای زمین که اراده کنند در یک لحظه حضور یابند.


این هدیه پروردگار برای ارج نهادن به مقام قرب آنان و نشانه‌ای از عظمت حق است. این حقیقت قرآنی در سوره نمل این گونه بیان شده است: «قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ اِنّی عَلَیهِ لَقَوی اَمینٌ * قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ اَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یرْتَدَّ اِلَیکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی...»؛ (6) «عفریتی از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزی برای تو می‌آورم و بر این [کار] سخت توانا و مورد اعتمادم. امّا کسی که بهره‌ای از علم کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم به هم زنی آن تخت را نزد تو حاضر می‌کنم. وقتی که سلیمان علیه السلام تخت را [به آن سرعت] در نزد خود آماده دید گفت: این از فضل و عنایت پروردگارم می‌باشد.»


وقتی جنّی می‌تواند تخت بلقیس را در مدت کوتاهی از ناحیه سبا در یمن به اردن بیاورد و آصف بن برخیا، جانشین حضرت سلیمان بن داود به فاصله چشم بر هم زدن این فاصله را طی می‌کند، چه مانعی دارد امام جوادعلیه السلام نیز که جانشین حضرت خاتم الانبیاصلی الله علیه وآله و حجت خداوند بر عالمیان است، این توانایی را از پروردگارش دریافته باشد. (7)


در زمان بستری شدن امام رضاعلیه السلام به علت مسموم شدن توسط مأمون، امام جوادعلیه السلام به اباصلت، که از ورود حضرت به منزلی که درهایش قفل بود، شگفت زده شده و از چگونگی این عمل پرسیده بود فرمود: «اَلَّذی جاءَ بی مِنَ الْمَدینَةِ فی هذَا الْوَقْتِ هُوَ الَّذی اَدْخَلَنی الدَّارَ وَ الْبابُ مُغْلَقٌ؛ (8) خدایی که مرا در یک لحظه از مدینه به طوس می‌آورد، می‌تواند مرا به خانه‌ای دربسته نیز داخل کند.»


در این بخش نمونه‌هایی از کرامتهای آن حضرت در زمینه طی الارض را با هم می‌خوانیم و روح و جان خود را با کوثر زلال معارف اهل بیت علیهم السلام روشنایی می‌بخشیم.


بایزید بسطامی
بایزید بسطامی در یکی از سفرهایش با امام جوادعلیه السلام در دوران کودکی برخورد داشته و مطالبی آموخته است. او می‌گوید: زمانی در راه مسافرت به مکه به کودکی چهار ساله برخورد کردم و پیش خود گفتم: او کودکی است که اگر به او سلام کنم شاید معنای سلام را نداند و به سلام من بی اعتنا باشد؛ امّا اگر سلام دادن را هم ترک کنم یکی از آموزه‌های اخلاقی اسلام را عمل نکرده‌ام. تصمیم گرفتم که به او سلام کنم. وقتی سلام مرا شنید، سربلند کرد و فرمود: قسم به خدایی که آسمان را برافراشت و زمین را گسترد، اگر خدا امر به پاسخ سلام نکرده بود، سلام تو را پاسخ نمی‌دادم! آیا تو خودت را بزرگ می‌شماری و من در نظر تو به خاطر کمی سن و سال کوچک هستم؟ علیک السلام و رحمة اللّه برکاته و تحیاته و رضوانه. سپس گفت: خداوند راست فرموده است که: «وَ اِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِاَحْسَنَ مِنْها؛ (9) هر گاه به شما تحیت گویند پاسخ آن را بهتر از آن بدهید!» بعد از آن دیگر سکوت کرده و حرفی نزد. من گفتم: ادامه آیه این است: «اَوْرُدُّوها؛ یا لااقل به همان گونه پاسخ دهید.» فرمود: این بخش از آیه مربوط به کوته اندیشانی همانند توست!


من فهمیدم که او به رغم سن اندک خود از عارفان بزرگ و تأیید شدگان از سوی خداست. او به من گفت:‌ای ابایزید! کجا می‌روی؟
گفتم: قصد زیارت خانه خدا را دارم.
او از جای بلند شد و به من فرمود: آیا وضو داری؟
گفتم: نه وضو ندارم.
او مرا با خود ده گام برد که به رودی بزرگ‌تر از رودخانه فرات رسیدیم. او نشست و من هم در کنارش نشستم و به شکل شایسته و نیکویی وضو گرفت و من هم وضو گرفتم.
پرسیدم: این نهر چه نام دارد؟


گفت: این رود جیحون (10) است و باز سکوت کرد. پس از اندکی آن پسر بچه به من فرمود: بلند شو برویم! باز به همراه او حرکت کردم. بیست گام رفته بودیم که به رودخانه‌ای بزرگ‌تر از فرات و جیحون رسیدیم. به من فرمود: بنشین و من نشستم! او رفت. من مردمی را دیدم که با مرکبهایشان از آنجا می‌گذشتند. پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: اینجا رودخانه نیل در یک فرسخی مصر است. ساعتی نگذشته بود که دوستم یعنی همان پسر بچه به نزدم آمد و فرمود: بلند شو برویم! باز هم من پشت سر او راه افتادم. حدود بیست گام برداشته بودیم که در افق مغرب زمین هنگام غروب آفتاب به درختان نخل زیادی رسیده و در آنجا نشستیم. بلند شده و به من فرمود: با من بیا! من لحظاتی پشت سر او راه رفته بودم که خودم را در خانه کعبه یافتم. از این همه عظمت و شکوه در شگفتی فرو رفته بودم، از مردی که خانه کعبه را به رویمان گشود پرسیدم: این پسر بچه کیست؟ او گفت: این آقای من امام محمد جوادعلیه السلام است. با کمال تعجب در حالی که در مورد عظمت او به فکر و اندیشه فرو رفته بودم، گفتم: «اَللَّهُ اَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَه؛ (11) خداوند بهتر می‌داند که رسالت (امامت) خود را بر دوش چه کسانی قرار دهد.»


سفر استثنایی
علی بن خالد می‌گوید: مدتی من در شهر سامرا بودم. در آنجا شنیدم مردی را از شام با قید و بند و زنجیر آورده اند و در سامرا حبس کرده اند. می‌گفتند که او ادعای نبوت کرده است. من با شنیدن این خبر کنجکاو شده و به محل حبس او رفتم. پس از تلاشهای فراوان و راضی کردن مأموران موفق شدم تا با مرد زندانی ملاقات نموده و حال و روزش را از زبان خودش بشنوم. با او صحبت کردم و متوجه شدم که او شخصی بیهوده گو و غیر معتدل نیست؛ بلکه دارای فهم و شعور و منطق است. گفتم: اگر ممکن است قصه ات را برایم بگو و علت دستگیریت را توضیح بده! او گفت: من مدتی در سرزمین شام و محل رأس الحسین علیه السلام به عبادت و نیایش اشتغال داشتم. در یکی از شبها که در محراب ذکر خدا می‌گفتم شخصی به نزدم آمد و گفت: بلند شو با من بیا! من بلند شدم و چند قدم همراه او نرفته بودم که خودم را در مسجد کوفه دیدم! از من پرسید: آیا اینجا را می‌شناسی؟ گفتم: بله اینجا مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم. سپس او از آنجا بیرون رفت و من هم در پی او رفتم. چند قدمی نرفته بودیم که خودمان را در مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله دیدیم. او به پیامبرصلی الله علیه وآله سلام داد و نماز خواند و من هم در پی او سلام دادم و در حرم نبوی صلی الله علیه وآله نماز خواندم. از آنجا بیرون آمدیم و اندکی راه رفتیم که من خودم را در مکه و در کنار خانه خدا دیدم! در آنجا به همراه او طواف کردم و او دوباره آهنگ حرکت کرد. چند گام نرفته بودیم که خود را در همان محل عبادت قبلی‌ام در شام دیدم. آن شخص با عظمت از نظرم پنهان شد. من از آن همه کمال و شکوه وی در حیرت بودم و در اندیشه عمیقی فرو رفتم. یک سال پس از آن واقعه، همان شخص را دیدم و با دیدنش خوشحال شدم. او دوباره مرا صدا زد و همانند سال قبل به آن مکانهای مقدس برده و مسجد کوفه و مرقد مطهر نبوی و خانه خدا را زیارت کرده و به جایگاه اولم در شام آورد. هنگامی که می‌خواست برود دامنش را چسبیده و التماس کردم که: [ای مولای من] تو را قسم می‌دهم به آن کسی که به تو این همه قدرت و کرامت بخشیده است که قطره‌ای از آن را به چشم خود دیدم، تو کیستی؟ او گفت: من محمد بن علی بن موسی بن جعفرم.


من این خبر حیرت انگیز را با شخصی در میان نهادم و کم کم گزارش به گوش محمد بن عبدالملک زیات - از حکمرانان عباسی - رسید. او مأمور فرستاد و مرا دست بسته به عراق فرستادند و چنان که می‌بینی در اینجا هستم و به من تهمت ناروای ادّعای نبوت زده اند.


علی بن خالد می‌گوید: از شنیدن قصه‌اش دلم به درد آمد و به او پیشنهاد کردم که دوست داری حقیقت را برای حاکم نوشته و توضیح دهم که تو بی گناهی؟ او پذیرفت.


من نامه‌ای نوشتم و احوال او را به محمد بن عبدالملک زیات شرح دادم. او زیر نامه نوشت: به او بگو اگر راست می‌گویی همان فردی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و مکه برده است، بیاید و تو را از دست مأموران ما برهاند!


علی بن خالد می‌گوید: من از پاسخ حاکم بسیار غمگین شدم و از اینکه نتوانستم به آن مرد بی گناه کمکی کنم متأثر بودم. مأیوس و نگران به منزل رفتم؛ امّا شب نتوانستم بخوابم. صبح زود باز به سوی زندان حرکت کردم تا از احوال آن شخص بی گناه خبری بگیرم و مقداری با او صحبت کرده، از غصه هایش بکاهم و به او آرامش دهم. امّا با کمال شگفتی دیدم مأموران و زندانبانان با دلهره و اضطراب به این سمت و آن سمت می‌شتابند و مردم زیادی هم آنجا جمع شده اند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: آن مردی که ادّعای نبوت کرده بود با این همه مأمور و زندانبان دیشب ناپدید شده است و معلوم نیست در زمین فرو رفته یا پرنده‌ای او را ربوده است!


علی بن خالد می‌گوید: فهمیدم که امام جوادعلیه السلام آن یار وارسته خود را از زندان نجات داده است. شیخ مفیدرحمه الله پس از نقل این ماجرا اضافه می‌کند، علی بن خالد که تا آن لحظه به مذهب زیدیه گرایش داشت، با مشاهده این اعجاز آشکار به مذهب امامیه به ویژه امامت حضرت جوادعلیه السلام اعتقاد راسخ پیدا کرد و در اعتقادش ثابت قدم و استوار گردید (12) .


فیض روح القدس
در برخی آیات قرآن کریم به کرامات و معجزات اولیاء الهی و پیامبران عظیم الشأن اشاره شده است و این روشن می‌سازد که آنان با اجازه خداوند می‌توانند در عالم تکوین تصرف کرده و کارهای خارق العاده انجام دهند.


قرآن سخن حضرت عیسی علیه السلام را به بنی اسرائیل این گونه بیان می‌فرماید:.».. اَنّی اَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ فَاَنْفُخُ فیهِ فَیکُونُ طَیراً بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُبْرِی ءُ الْاَکْمَهَ وَ الْاَبْرَصَ وَ اُحْی الْمَوْتی بِاِذْنِ اللَّهِ وَ اُنَبِّئکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بیوتِکُمْ اِنَّ فی ذلِکَ لَآیةً لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ (13) «من از گل برای شما [چیزی] به شکل پرنده می‌سازم، آنگاه در آن می‌دمم، پس به اذن خدا پرنده‌ای می‌شود؛ و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می‌بخشم؛ و مردگان را زنده می‌گردانم؛ و شما را از آنچه می‌خورید و در خانه هایتان ذخیره می‌کنید، خبر می‌دهم؛ مسلماً در این [معجزات] ، برای شما - اگر مؤمن باشید - عبرت است.» (14)


در این آیه ظهور کرامات متعدد از اولیای الهی از جمله جاندار شدن اجسام بی جان، شفا یافتن امراض لاعلاج و صعب العلاج، زنده شدن مردگان و آگاهی از رازهای نهفته انسانها به اذن خداوند متعال مورد تأیید قرار گرفته است. امّا طبق باورهای پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام این امر مختص پیامبران نیست و جانشینان آنان و اولیاء خاص خداوند که تداوم بخش راه پیامبر خاتم حضرت محمدصلی الله علیه وآله هستند نیز مشمول این آیه می‌شوند.
در اینجا به نقل نمونه‌ای از معجزات امام جوادعلیه السلام در مورد زنده شدن مردگان می‌پردازیم.


شفای فرزند بی جان
در زمان امامت حضرت جوادعلیه السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره‌ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جوادعلیه السلام اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم علیه السلام در مورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمد تقی علیه السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.


امام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود:‌ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می‌خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه‌ای نیز بر امامت ما می‌خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده ای!
وقتی که شاذویه سخنان حضرت را - که از مکنونات قلبی‌اش آگاه بود - شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که حضرت جوادعلیه السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوّت و میراث دار رسالت است. امام به وی فرمود:‌ای شاذویه! تو می‌خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم!


شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده‌ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی! حضرت جوادعلیه السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می‌آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت!


شاذویه گفت: بله.‌ای ابا جعفر!
رفیق شاذویه که به امام جوادعلیه السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ امّا شاذویه سخن او را نپذیرفت.
شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه السلام مرخّص شد به خانه‌اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ امّا چون به گفته امام جوادعلیه السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.


او دوباره به حضور امام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام فرمود:‌ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بود؟
او گفت: بله‌ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟
امام فرمود: آیا این را از ما می‌خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام فرمود: امّا سرنوشت او مقدّر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است. او با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می‌شود؟
محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تأیید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند!


لبهای امام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!
در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!
شاذویه با شتاب تمام از محضر پیشوای نهم خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی‌شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله‌اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت گروید و امام جوادعلیه السلام را به عنوان امام برگزید.
کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام نهم بودند، همگی شیعه شدند. (15)

نویسنده: عبدالکریم پاک نیا

منبع: مجله مبلغان، شماره 81



· پاورقــی

1) الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، علی یزدی بارجینی، تحقیق سید علی عاشور، ج 1، ص 386.
2) بحارالانوار، ج 26، ص 5.
3) المناقب، محمد ابن شهر آشوب مازندرانی، نشر علّامه، 1379 ش، ج 4، ص 390.
4) ارشاد مفید، نشر اسلامیه، تهران، 1380 ش، ص 628.
5) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسه امام مهدی (عج) ، 1309 ق، ج 1، ص 372.
6) نمل / 38 تا 40.
7) الامام الجواد من المهد الی اللهد، سید محمد کاظم قزوینی، نشر لسان الصدق، قم، 1426 ق، ص 246.
8) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، شیخ صدوق، نشر جهان، 1378 ق، ج 2، ص 242.
9) نساء / 86.
10) رودی در اطراف بلخ است.
11) اثبات الهداة، شیخ حر عاملی، تحقیق ابوطالب تجلیل، ج 3، ص 348.
12) الارشاد، ص 629 و روضة الواعظین، محمد فتال نیشابوری، نشر رضی، قم، ج 1، ص 241.
13) آل عمران / 49.
14) همان.
15) الهدایة الکبری، حسین بن حمدان خصیبی، مؤسسه البلاغ، بیروت، 1411 ق، ص 307.

منبع:alibamari.parsiblog.com

l