مناجات عاشقانه
الهى ! از من آهى و از تو نگاهى . الهى ! عمرى آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم . الهى ! غبطه ملایکه اى را مى خورم که جز سجود نمى دانند، کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود. الهى ! تا کى عبدالهوى باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم . الهى ! سست از آن که مست تو نیست کیست ؟ الهى ! همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را، که عجیب تر از خود نیافت . الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، این دنیا را نمى بیند و آن ، عقبى را. الهى ! همه حیوانات را در کوه و جنگل مى بینند و حسن در شهر و ده . الهى ! هر که شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده . الهى ! آن که خوب را حباله اصطیاد مبشرات نکرده است ، کفران نعمت گرانبهائى کرده است . الهى ! مراجعات از مهاجرت به سویت تعرب بعد از هجرت است و تویى که نگهدار دل هایى . الهى ! آن که در نماز جواب سلام نمى شنود، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار. الهى ! خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است . الهى ! آن کس تاج عزت بر سر دارد که حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیت را در گردن
توجه امام زمان (عج ) به شیعیان واقعى
آیت الله بهجت(ره) فرمودند: دکترى متدیّن اهل ولایت و شیعه مدتى در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السّلام مى گشت حتى مى خواست اسامى آنها را بداند. روزى در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنهانشسته بود، شخصى وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیهالسّلام بارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهاى آنان و تند تند همه را نام برد ونام یکى نیزبهرام بود. به هر حال درطول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت : اینها یاران مهدى عج مى باشندو بلند شد و خدا حافظى کرد و رفت .
دکتر مى گوید: او که رفت من تازه به خود آمدمکه این چه کسى بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بودپرسیدم : آیا کسى با من کارى داشت و پیش من کسى آمد؟ گفت : آقایى آمد و تند تند حرف مى زد. دکتر مى گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولى نبود.
توجه تامّ به حضرت حق
آیت الله بهجت(ره)فرمود: در نجف رسم بود که طلاّب در ایام زیارتى ، دسته دسته و بسیارى از اوقات با پاى پیاده براى زیارت عتبات عالیات مىرفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه اى مشغولنماز شب مى شدند.
در یکى از این سفرها آقاى روحانى پیر مردى که همراه آنها بودبیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرّش و نعره شیرى را از نزدیکشنیدند و در صدد برآمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوى آن پیر مرد مى رود، گفتند: ((إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ))(146) هیچ کارى نمى توانستند انجام بدهند، شیر رفت ورفت و رفت تا چند قدمى آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، شیر چنددقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه مى کرد، آقا هم مانند مجسّمه ایستاده بود وهیچ تکان نمى خورد، بعد از دقایقى شیر حرکت کرد و رفت .
چون قدرى دور شد آقایاندوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شیرنترسیدى ؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتى ، أَحْسَنْتَ! عجب دل قوى و با جرئتى دارى؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم ، خیلى هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال اونجات نمى یابم ، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم ، در حالمناجات و راز و نیاز با قاضى الحاجات باشم . و با این حال خوب از دنیا بروم .))
حجة الاسلام والمسلمین آقاى تهرانى یکى از شاگردان آقا جریانفوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل و براى نویسنده نگاشته اند: ((حضرت استاد این قضیه را مکرّر به این صورت نقل مى فرمودند که درنجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمى ترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیدهاست .
از خود آقا در این باره سؤ ال مى کنند مى فرماید: نه ، من نیز خیلى از شیرمى ترسم ، ولى وقتى در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیرى از بالاى کوه به سوى منسرازیر شد، با خود گفتم : بهتر است اینک که قدرت بر رهایى از شیر را ندارم فکر فرارکردن را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم ، و چه بهتر که مرا در حال نمازبدَرَد، لذا از نماز دست برنداشتم و هیچ عکس العملى از خود نشان ندادم ، تا اینکهشیر نزدیک من آمد و دید من کارى نمى کنم ، دورادور من گشت و رفت .))
تهذیب نفس ، شرط درک خدمت امام زمان (عج )
حجة الاسلام قدس مى گوید: ((روزى آیت اله بهجت(ره)فرمودند: در تهران استاد روحانیى بود که لُمْعَتَیْن را تدریس مى کرد، مطّلع شد که گاهى ازیکى از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلى عالى نبود، کارهایى نسبتاً خارقالعاده دیده و شنیده مى شود.
روزى چاقوى استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلمنى بود، و نویسندگان چاقوى کوچک ظریفى براى درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلىبه آن علاقه داشت ، گم مى شود و وى هر چه مى گردد آن را پیدا نمى کند و به تصورآنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانى مى شود،مدتى بدین منوال مى گذرد و چاقو پیدا نمى شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمىشود.
روزى آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مى گوید: ((آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کردهاید، بچه ها چه گناهى دارند.))آقا یادش مى آید و تعجّب مى کندکه آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است .
از اینجا دیگر یقین مى کند که او با (اولیاى خدا) سر و کار دارد، روزى به او مى گوید: بعد از درس با شما کارى دارم . چون خلوت مى شود مى گوید: آقاى عزیز، مسلّم است که شما با جایى ارتباط دارید، به منبگویید خدمت آقا امام زمان (عج ) مشرف مى شوید؟
استاد اصرار مى کند و شاگردناچار مى شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد مى گوید: عزیزم ، اینبار وقتى مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح مى دانند چند دقیقهاى اجازه تشرّف به حقیر بدهند.
مدتى مى گذرد و آقاى طلبه چیزى نمى گوید و آقاىاستاد هم از ترس اینکه نکند جواب ، منفى باشد جراءت نمى کند از او سؤ ال کند ولى بهجهت طولانى شدن مدّت ، صبر آقا تمام مى شود و روزى به وى مى گوید: آقاى عزیز، ازعرض پیام من خبرى نشد؟ مى بیند که وى (به اصطلاح ) این پا و آن پا مى کند. آقا مىگوید: عزیزم ، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودى (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ)(148)
آن طلبه با نهایت ناراحتى مى گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم ، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزدشما مى آیم .))
پرکشیدن سمت کرببلا عاشقونه رفتن تابه خدا
حالاتواین دنیای غریبی دلخوشیمونه یادشهدا
چفیه وسربندا،گرمی لبخندا نیمه شب سنگر شورنافله ها
رفتن وماموندیم عمریه جاموندیم کی میره ازیادم کوچ قافله ها
غروباچشم به راهشون می مونم بادل خون خدااین روسیاه روبه رفیقاش برسون
کی میشه ندبه های مااجابت آرزوی هممونه شهادت
نورولایت نورازلی حک شده بردلهانام علی
هرکسی که میگه حیدری ام می مونه تاآخرپای ولی
رهبرجانبازم،باتوسرافرازم عاشق این صبرُاین صلابت تو
رهبرآزاده ،ماهمه آماده ماهمه جان برکف پای نهضت تو
ان شاءالله سرمیزنه ازافق نورخدا میدی بادست خودت پرچمُ دست آقا
کی میشه ندبه های مااجابت همه بشیم فدائی ولایت
جبهه ای حق وباطل همه جا درحال جنگندتودنیای ما
هرروزماروزعاشورا هرگوشه ای دنیاست کرببلا
شوق سفرمیخواد،مردخطرمیخواد تاکه بزاره پاتوی راه حسین
امابایداین دل آخه باشه قابل تاکه خدائی شه بانگاه حسین
می مونیم تاپای جون پای حق درمیونه روسپیداونه که تاآخرخط بمونه
کی میشه ندبه های مااجابت بخره بایه نگاه ماروحضرت
مونده به راه توچشمای تر مژده ای وصلت رومیده سحر
آیه ای جاالحق ذکرهمه است کی میرسی ای منجی بشر
هرگوشه ای دنیامحشریه برپا چشمای هرمظلوم روضه خونه بیا
هردل آزاده خسته زبیداده عدل علی میخواداین زمونه بیا
بیاکه این روزگارزیروروشدبانگار شب غم رفتنیه بیاای صبح نجات
کی میشه ندبه های مااجابت دیدن روی توکی میشه قسمت
تشابه جامعه ما با زمان امام حسین(علیه السلام)
امروز هم اگر کسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسیر خود منحرف کند، ابزارى غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نکنید اگر کسى بخواهد حکومت انقلاب اسلامى ایران را نابود کند، حتماً باید از ینگه دنیا بیاید. بلکه در درون همین کشور منافقانى هستند و همان کارى را مى کنند که منافقان صدر اسلام با حسین(ع) کردند. آن روز هم احتیاجى نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسر عموهاى خود حسین(ع) بودند. منظورم پسر عموى نزدیک و بدون واسطه نیست، بلکه عشیره هایى که مربوط به قریش است. بنى امیه و بنى هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصیبت خیانت خودى ها، کمک هاى خارجى هم اضافه شده است. امّا نقش مستقیم را عوامل داخلى ایفا مى کنند. فکر نکنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامى ایران منحرف بشود حتماً آمریکا باید مستقیماً عمل کند. آمریکا عوامل داخلى را شناسایى مى کند، آن ها را به وسیله حمایت تبلیغاتى، کمک هاى مالى و احیاناً قضایاى دیگرى، مانند ایجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقویت مى کند. درست است که بسیارى از این ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان که آمریکایى نیستند; از کجا آمده اند؟ از همین جامعه ایرانى آمده اند و بسیارى از این ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى که امروز علیه اسلام و علیه امام(قدس سره)سخن مى گوید و در خارج مصاحبه مى کند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شاید روزگارى هم به عنوان محافظ امام(ره) در این جامعه زندگى مى کرده است; و امروز اسلام را انکار مى کند! و مى گوید امام(قدس سره)را باید به موزه تاریخ سپرد![1] چنین فردى حتماً نباید از آمریکا بیاید. لکن این که چنین افرادى روزگارى به عنوان محافظ امام(ره) در این جامعه زندگى مى کرده اند، به این معنا نیست که آمریکا آن ها را تأیید نمى کند. چطور است که وزیر خارجه آمریکا یا سایر شخصیت هاى بیگانه، از این که ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموکراسى در ایران رواج پیدا کرده و مطبوعات آزاد شده اند که هر غلطى بخواهند بکنند، اظهار خوشحالى مى کنند؟
اگر دشمنان امید دارند روزى بتوانند به ایران برگردند و سلطه شیطانى خود را دوباره از سر بگیرند، به دلیل همین انحرافاتى است که گوشه و کنار در میان همین افراد پیدا شده است. متأسفانه برخى از این افراد در دستگاه حکومتى هم نفوذ کرده اند. اگر حسین(علیه السلام)«مصباح هدى» است، و نور هدایت را به دل هاى مردم مى تاباند، و راه را براى مردم روشن مى کند، در این زمان هم باید از نور حسین(ع) استفاده کرد.
از همان راهى که دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف کنند و عاقبت، حسین(ع) را کشتند; امروز هم دشمنان اسلام مى خواهند از همان راه، حسین زمان را از مسیر خود برگردانند. امروز هم مى خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده کنند; راه هاى کلى همان، تبلیغ، تهدید و تطمیع است. بنده هر چه فکر کردم عامل چهارمى پیدا نکردم، البته زمینه ها متفاوت است. ممکن است این ها از زمینه هاى دیگرى استفاده کنند. امّا عواملى که از آن استفاده مى کنند همان سه عامل است.
ببینید امروز دشمنان اسلام در دنیا نسبت به اسلام چکار مى کنند. آیا از تبلیغات کم مى گذارند؟ کدام افترا و تهمتى است که نمى زنند؟ و در همین روزنامه ها که بسیارى از آن ها با بودجه بیت المال تأمین مى شود با تیراژهاى فراوان این تهمت ها و افتراها چاپ و پخش مى گردد. بسیارى از جوان هاى ناآگاه ما هم تحت تأثیر واقع مى شوند. فکر مى کنید گناه این افراد از گناه کسانى که سیدالشهداء(ع) را به قتل رساندند کم تر است؟ این افراد، از آن ها چه کم دارند؟ آیا گناه این ها از گناه معاویه و یاران و طرفداران او کم تر است؟ آیا کسانى که به نام دین از این افراد حمایت مى کنند، گناهشان از ابوهریره و امثال وى کم تر است؟ حتى به همان اندازه اى که امروز اسلام در دنیا گسترش یافته است و بیش تر مطرح مى باشد، گناه این افراد هم بزرگ تر است. کسانى که خدمت بکنند، اجرشان بیش تر است، و کسانى که خیانت بکنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده این خدمت و خیانت وسیع تر است. زمانى که معاویه تسلط یافت، بر عده اى از مردم مسلط شد که شتر نر و ماده را از هم تشخیص نمى دادند; او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و کسى هم اعتراض نکرد، حتى یکى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار رکعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو رکعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مى خواهید بیش تر برایتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنین مردمى حکومت مى کردند، امروز فریب دادن جوانانى که در انقلاب رشد کرده اند، به این آسانى ها ممکن نیست. اما حیله هاى دشمنان نیز بسیار پیچیده تر شده است.
نکته اى دیگر: شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نگاه کنید، آیا در عرب کسى که به بى رحمى حرمله باشد پیدا مى شود؟ کسى که طفل شش ماهه اى که در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را مى گذراند، تیر سه شعبه زهر آلود به گلوى این طفل بزند؟ آیا جانورى از این پست تر پیدا مى کنید؟ آیا پیش از اسلام چنین کسانى بودند؟ من فکر نمى کنم در میان همه وحشى هایى که در زمان قبل از اسلام زندگى مى کردند کسى به این قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود که شیاطینى چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پیدا شدند. عجیب است، قرآن وقتى نازل مى شود، مؤمنان را هدایت مى کند، اما بر فساد، انحراف و کفر ظالمین مى افزاید، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً»;[2] نتیجه آب باران این است که در جایى که گُل مى روید، گل هاى با طراوت و خوشبو بیش تر مى شود، اما محلى که گیاه سمّى مى روید، همان سمّ بیش تر خواهد شد. در جامعه اسلامى، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، میثم تمّارها و سعید بن جبیرها رشد مى کنند. کسانى پیدا مى شوند که در شب عاشورا مى گویند اگر هفتاد بار کشته شویم، باز هم آرزو داریم در رکاب تو به شهادت برسیم; این از یک طرف، اما از سوى دیگر آن قساوت ها و بى رحمى ها رشد مى کند. کسانى که هدایت الهى را زیر پا مى گذارند و از رحمت خدا روى بر مى گردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مى شود.
انقلاب اسلامى ایران از یک طرف گل هایى پروراند که در طول تاریخ اسلام کم نظیر هستند، اگر نگوییم بى نظیرند. بنده زمانى که طلبه شدم، تا حدودى با تاریخ اسلام، آشنا شدم یکى از بخش هاى تاریخ که بسیار بر من اثر مى گذاشت و مرا به اعجاب وا مى داشت، داستان حنظله غسیل الملائکه است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، این جوان عروسى کرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ احد شرکت کرد، در حالى که هنوز فرصت نکرده بود از جنابت شب گذشته غسل کند در جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود ملائکه را مى بینم که آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مى دهند، به همین مناسبت وى حنظله غسیل الملائکه نامیده شد، یعنى حنظله اى که ملائکه او را غسل داده اند.[3] این داستان برایم بسیار عجیب بود، که جوانى شب اول عروسى اش، از بستر عروسى برخیزد و در جبهه شرکت کند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائکه داشتیم. گل هایى روییدند که حنظله غسیل الملائکه باید پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدایى داشتیم که از خدا خواسته بودند جنازه شان پیدا نشود. یکى از طلاب که از دوستان نزدیک خود ما بود[4]، چند سال در جبهه شرکت داشت، تا به فرماندهى لشکر رسید، هنوز ازدواج نکرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یک دختر سید ازدواج کنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض کرد و با یک دختر سید ازدواج کرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود که جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.
در این انقلاب از یک طرف این گل ها روییدند، نوجوان ها و جوان هایى که ره صد ساله را یک شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربیت شدند که نظیر آن ها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ کم تر دیده مى شود. متأسفانه امروز این منافقان با احترام در همین جامعه زندگى مى کنند. چرا؟ براى این که یک دستگاه تبلیغاتى از اول راه انداختند، و به وسیله آن خشونت را محکوم و تساهل و تسامح را ترویج کردند; غیرت را از مردم گرفتند تا در مقابل این حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، کسى اعتراض نکند و نفس نکشد; و اگر کسى به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوریسین خشونت معرفى مى کنند و او باید به اعدام محکوم شود! این نقش اول تبلیغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اکمل ادامه دارد. این همان نقشى است که معاویه و همه شیاطین عالم، هنگامى که در مقام سیاست بازى قرار مى گیرند، بازى کرده اند. همچنین تطمیع، و پول و هدایا فرستادن، به جاهایى که گفتنى نیست. به کسانى که هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هایى بخشیدند. و بعد تهدید، على رغم این که همه انواع خشونت را محکوم مى کنند، اما در تهدید مخالفان خود، از تهدیدهاى تلفنى، روزنامه اى و یا هر شکلى از آن فروگذارى نمى کنند. عین همان سیاست هایى که معاویه عمل مى کرد.
[1]. ر.ک: کیهان، 24/1/1379، گزارش مصاحبه اکبر گنجى با نشریه آلمانى تاکس اشپیگل.
[2]. اسراء، 82.
[3]. ر.ک: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روایت 1.
[4]. منظور مرحوم شیخ مصطفى ردّانى پور اصفهانى است.
زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. سطح فرهنگى جامعه; اوّلین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست که به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملاً با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حکومت منطقه در دست کسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یکى از زمینه هایى که معاویه روى آن حساب مى کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبیله اى; یکى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى کرد که اگر رئیس قبیله در کارى پیشقدم مى شد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریّت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ایمان مى آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبیله همه مسلمان مى شدند; و اگر رئیس قبیله مرتد مى شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمى گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود که معاویه روى آن حساب مى کرد و از آن بهره بردارى مى کرد.
3. ضعف ایمان; زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم(ص) تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اکرم(ص) نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود که معاویه از آن استفاده مى کرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیله اى. در اصطلاح به این موارد «زمینه» مى گویند.
گستردگى، اهمیت و تأثیر عزادارى براى سیدالشهداء(علیه السلام)
این عزادارى ها مخصوص شهر و کشور ما نیست. شاید بسیارى از مردم گمان کنند که این گونه عزادارى ها مخصوص شهرهایى همچون قم و مشهد یا سایر شهرهاى ایران است; اما من به شما عرض کنم که در دورترین نقطه هاى جهان در ایام محرم و صفر و به خصوص روز عاشورا شبیه همین مراسمى که شما در شهر خودتان دارید برنامه هایى برگزار مى شود. در نیویورک که یکى از بزرگ ترین شهرهاى دنیا است، در روز عاشورا از طرف شیعیان پاکستانى، ایرانى، عراقى، لبنانى و بعضى از کشورهاى دیگر، دسته سینه زنى راه مى افتد به طورى که توجه همه مردم را به خود جلب مى کند. بزرگ ترین خیابان این شهر، پر از جمعیت مى شود به گونه اى که رفت و آمد را مشکل مى سازد.
علاوه بر شیعیان، در بسیارى از کشورهاى سنى نشین هم در ایام عاشورا چنین مراسمى از سوى اهل سنت برگزار مى شود; یا اگر شیعیان جلساتى تشکیل مى دهند، برادران اهل تسنن، خود را موظف مى دانند که در این مراسم شرکت کنند. بسیارى از برادران اهل تسنن ما در شبه قاره هند، هم در هندوستان که تعداد مسلمانان آن، دو برابر جمعیت کل ایران است و هم در بنگلادش و پاکستان، به عنوان اداى اجر رسالت، بر خود واجب مى دانند که در مراسم عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام)شرکت کنند. چون در قرآن آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً اِلاّ الْمَوَّدَةَ فى الْقُرْبى».[1] بر همین اساس، ایشان نیز اظهار مودت به اهل بیت(علیهم السلام) را اجر رسالت مى دانند و اداى آن را بر خود واجب مى شمارند. به این دلیل وقتى عزادارى سیدالشهداء(ع) برپا مى شود، آن ها هم براى اظهار محبت و علاقه به اهل بیت(علیهم السلام) و اداى این دِینى که به عهده خود مى دانند شرکت مى کنند; بلکه حتى بت پرستانى که به شریعت اسلام معتقد نیستند، به لحاظ برکاتى که از عزادارى سیدالشهداء(ع)دیده اند مراسم عزادارى برپا مى کنند و نذورات فراوانى براى برگزارى مراسم سیدالشهداء(ع)دارند. این ها مواردى است که در تمام دنیا دیده مى شود و کفار هم مى دانند که چنین مسائلى وجود دارد. شما هیچ حادثه اى را در عالم نمى توانید نشان دهید که چنین تأثیرى داشته باشد و ملت هاى مختلف را تحت تأثیر قرار داده باشد.
از نظر طول اثر، بیش از سیزده قرن است که طراوت و تازگى خود را حفظ کرده و گویى این جریان دیروز واقع شده است و مردم همچنان با سوز و گداز مى گریند و بر سر و سینه مى زنند. شاید بعضى از مراسم عزادارى وجود داشته باشد که از جهت قدمت سابقه بیش ترى داشته باشد. نمونه اى که مى توان به آن اشاره کرد، عزادارى اى است که مسیحیان براى به دارزدن حضرت عیسى(علیه السلام) انجام مى دهند. سالگرد به دار کشیده شدن حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ در همین ایام بهار است. البته ما معتقدیم که چنین اتفاقى واقع نشده است. قرآن مى فرماید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم».[2] اما آن ها معتقدند که حضرت عیسى(ع)را به دار کشیدند و ایشان را دفن کردند و بعد از سه روز، ایشان از قبر بیرون آمد و به آسمان رفت. لذا براى سالگرد به دار کشیده شدن حضرت عیسى(علیه السلام)مراسم عزادارى برپا مى کنند. بنده یک سال در واتیکان بودم که مصادف بود با شب هایى که شب عزادارى حضرت مسیح(ع)بود. این مراسم در کلیساى بزرگ رُم، در کلیساى سن پیتر با حضور خود پاپ برگزار مى شد و برنامه به گونه اى پیش آمد که ما هم در آن شرکت کردیم. بدیهى است مراسمى که در آن، پاپ که شخصیت جهانى عظیمى دارد شرکت مى کند و از اطراف دنیا براى دیدن آن جمع مى شوند و در کلیسایى که بزرگ ترین کلیساى عالم است برپا مى گردد، مراسمى با شکوه خواهد بود. در این مراسم لباس مشکى مى پوشند، شمع روشن مى کنند و سرودهاى مذهبى شبیه نوحه اى که ما مى خوانیم، به صورت آرام مى خوانند. چنین مراسمى را برگزار مى کنند، اما تمام این مراسم به اندازه مجلس ترحیم یکى از علماى ما شور ندارد. از آن جا که از میلاد حضرت مسیح(ع) دو هزار سال مى گذرد، مى توانیم بگوییم سابقه برگزارى این مراسم عزادارى به حدود دو هزار سال مى رسد و این مراسم همچنان برگزار مى شود و مورد احترام است. اما به همین صورت کم رنگ و خیلى عادى برگزار مى گردد. اگر شما این مراسم را با یکى از مجالس عزادارى که در قم یا تهران برگزار مى شود مقایسه کنید، آن وقت خواهید دید که چه قدر تفاوت راه است میان آن ارادتى که مسلمانان ـ به خصوص شیعیان ـ از عمق جان اظهار مى کنند، با آنچه در بزرگ ترین ادیان جهان و با آن تشکیلات، براى حضرت مسیح(ع)برگزار مى شود. به هر حال شما بهتر مى دانید و خودتان لمس مى کنید که کیفیت آن با هیچ مراسمى قابل مقایسه نیست.
به این مطالب، فداکارى هایى را که شیعیان در طول تاریخ کرده اند اضافه کنید. این فداکارى ها براى این بوده است که بتوانند این مراسم را برگزار کنند و بتوانند به زیارت قبر سیدالشهداء(ع)نایل شوند. همیشه برگزارى این گونه مراسم و زیارت قبر آن حضرت(ع) به این راحتى نبوده است. البته الان هم خیلى راحت نیست; ولى زمانى بود که اگر کسى مى خواست براى زیارت قبر سیدالشهداء(ع)برود، باید جان خود را کف دست بگیرد. مأموران دولت عباسى، به خصوص در زمان متوکل، آنچنان سخت گیرى مى کردند که کسى جرأت نکند به نزدیک حرم حسینى برسد. و بالاخره قبر سیدالشهداء(علیه السلام) را خراب کردند، بر آن آب بستند و زمینش را شخم زدند، براى این که به کلى آثار این قبر محو شود. ولى شیعیان براى آن که بتوانند حتى قبر سیدالشهداء را زیارت کنند(ع)، حاضر شدند دست بدهند، پا بدهند، جان بدهند، اما بروند و از نزدیک سلام بدهند. چنین چیزى قطعاً در تاریخ بشر نمونه ندارد. اگر از هر جهت دیگر بگوییم شباهتى با سایر حوادث دارد، از این جهت شباهتى با هیچ حادثه اى ندارد. هیچ واقعه اى را نمى شود با این واقعه مقایسه کرد.
البته این حادثه اتفاقى نیست; درست است که خداى متعال در قلب مؤمنان عشقى براى سیدالشهداء(ع) قرار داده است و در این مورد یک عامل غیبى وجود دارد، اما کارهاى الهى معمولاً بدون اسباب ظاهرى نیست; این که گاهى بدون اسباب ظاهرى کارى انجام مى گیرد، استثناء است. تصادفى نبوده که شیعیان این طور علاقه مند شدند. حتى اهل تسنن و حتى بت پرستان هم برکات و آثارى از این کار دیده اند. ولى شاید مهم تر از همه، توصیه هایى بوده است که پیشاپیش از طرف خود پیغمبر اکرم و از طرف ائمه و اهل بیت(علیهم السلام)،بر زیارت، بزرگداشت و عزادارى، گریستن و برپا کردن مراسم ماتم صادر و بر آنها تأکید شده است. تأکیدهاى عجیب، که یک سلام دادن براى سیدالشهداء(ع)ثواب حج و عمره دارد. سلامى که از حضور قلب و از صدق دل انجام بگیرد مى تواند ثواب حج مستحب داشته باشد. آن قدر ثواب در فضیلت زیارت سیدالشهداء(ع)وارد شده است که کتاب ها از این قبیل مطالب پر شده است. رفتارى را که خود ائمه اطهار(علیهم السلام)در بزرگداشت این مراسم داشته اند مورد توجه قرار دهید. مثلاً به کسانى که مرثیه مى گفتند و شعر مى سرودند، صله هاى فراوان مى دادند و از آن ها بسیار تمجید مى کردند و به آنان احترام مى گذاشتند. در ایام عزادارى در بیوت خود مراسم عزادارى تشکیل مى دادند، شاعرى را دعوت مى کردند، مى آمد مرثیه مى خواند. هم سفارش هاى زبانى و هم سیره عملى و هم ذکر آن همه ثواب ها براى زیارت و بزرگداشت عزادارى و بالاخره آن عشقى که خدا در دل هاى پاک مؤمنان قرار داده، این حادثه را به صورت حادثه منحصر به فردى در تاریخ بشر درآورده است.
خوب، این ها چه اثرى در زندگى انسان ها داشته است؟ ما معتقدیم که مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از ائمه اطهار(ع) بالاتر است. چرا براى وفات پیغمبراکرم(ص) این گونه عزادارى نمى کنیم؟ چرا با این که مقام پیغمبر اکرم(ص) از همه ائمه اطهار(ع) بالاتر است، این همه سفارش براى زیارت و برپا کردن مراسم عزادارى آن حضرت نشده است؟ ما دوازده امام معصوم داریم، اگر بنا بر تفضیل مقام ائمه باشد، بر اساس آنچه خود ایشان فرموده اند مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام)از همه بالاتر است. درست است که ما براى شهادت امیرالمؤمنین(ع) هم خیلى عزادارى مى کنیم، اما نسبت به سیدالشهداء(ع) قابل مقایسه نیست. مصیبت حسین(ع) چه خصوصیتى دارد که این چنین براى او اهمیت قائل شده اند و این همه سفارش کرده اند؟ بگذریم از روایاتى که مى فرماید از زمان حضرت آدم(علیه السلام)، ذکر حسین(ع) و گریه کردن بر مصیبت حسین(ع) بوده است. روایاتى هست که همه انبیا و اولیا و فرشتگان آسمان براى سیدالشهداء(ع) گریه کرده اند. این ویژگى که پیغمبر اکرم(ص) در مورد آن بزرگوار فرمود: «حُسَیْنُ مِنّى وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن»[3] براى چیست؟ خوب، معناى «حسین منى» روشن است; اما «انا من حسین» خیلى مهم است. یا عبارت معروفى که معمولاً در حسینیه ها مى نویسند که از این روایت گرفته شده است: «اِنَّ الْحُسَیْنَ ابنِ عَلى فى السَّماءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فى الاَْرْضِ فَاِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمینِ عَرْشِ اللّهِ مِصْباحُ هُدىً وَ سَفینَةُ نَجاة»[4] حسین چراغ هدایت و کشتى نجات است. خوب، همه امامان ما(علیهم السلام) چراغ هدایت بوده اند، همه آنان کشتى نجات هستند. در زیارت جامعه مى خوانیم که همه شما کشتى نجات هستید، هر کس به شما تمسک بجوید، نجات مى یابد، و هر کس از شما دور و عقب بماند، هلاک مى شود. همه اهل بیت(علیهم السلام) همین گونه اند.پس حسین(ع) چه خصوصیتى دارد؟
بدون شک شخصیت سیدالشهداء(ع) و شرایطى که به تقدیر الهى براى زندگى ایشان پیش آمد، یک ویژگى به زندگى آن حضرت(ع) و به خصوص شهادت او بخشید که این برکات مى تواند از آن ناشى شود. همین طور ما معتقدیم همه ائمه اطهار(علیهم السلام)نور واحد هستند; هر امام دیگرى هم به جاى امام حسین(ع) بود، باید همین برنامه را اجرا مى کرد. اگر اختلافى در رفتار ائمه(علیهم السلام)دیده مى شود، به لحاظ شرایط اجتماعى زمان ایشان بوده است. مثلاً امام حسن(ع) اول جنگید و بعد صلح کرد. این که معروف است که امام حسن(ع) در مقایسه با سیدالشهداء(ع) سمبل صلح بود، بدان معنا نیست که دو نوع سلیقه و دو قرائت از اسلام داشته اند، قرائتى صلح طلبانه و قرائت دیگرى خشونت آمیز; خیر، ما معتقدیم اگر امام حسین(ع) هم در موقعیت امام حسن(ع) بود، مى بایست همانند امام حسن(ع) رفتار کند و اگر امام حسن(ع) در شرایط امام حسین(ع) بود، باید همان رفتار امام حسین(ع) را انجام مى داد، و سایر ائمه(علیهم السلام)نیز به همین شکل. اختلاف در روش ها و رفتارها به خاطر شرایط اجتماعى خاصى بوده که این وظایف را ایجاب مى کرده است. پس این شرایط خاص است که براى ابى عبد الله پیش آمد و زمینه اى را فراهم کرد که نقشى را در تاریخ بشر و راهنمایى انسان ها ایفا کند که براى هیچ فرد دیگرى میسّر نشد. این شرایط بود که چنین رفتارى را تعیین کرد; یا به زبان دینى این تقدیر الهى بود، خواست خدا بود. چون شرایط اجتماعى هم به دست خداست، همه چیز به اراده لا یزال الهى منتهى مى شود. این دو مطلب، دو روى یک سکه است; خواه بگوییم خدا این ویژگى را به امام حسین(ع) بخشید، و یا بگوییم شرایط زندگى ابى عبد الله این خصوصیت ها را اقتضا کرد. چون این شرایط نیز تابع اراده خدا است و طبق تقدیر او انجام مى گیرد.
حال باید بررسى کنیم که چگونه سیدالشهداء(ع) این ویژگى را پیدا کرد که بتواند این برکات را داشته باشد و مردم در سایه عزادارى در مصیبت او بتوانند مصالح دنیا و به خصوص مصالح آخرتشان را تأمین کنند; چون براى مؤمن، دنیا مقدمه اى براى تکامل اخروى است و حیات اصلى در آن جا است. این جا یک دوران جنینى است که ما مى گذرانیم. حیات حقیقى، پس از مرگ شروع مى شود. «وَ اِنَّ الدّارَ الْآخِرَةِ لَهِىَ الْحَیَوان»،[5] حیات واقعى، پس از این عالم است. به هر حال، هم مصالح دنیوى و هم مصالح اخروى ما در سایه توسل به سیدالشهداء(ع)، توجه به آن حضرت، عزادارى براى او، گریستن براى او و عرض ارادت به ایشان است. همه شما آن قدر از معجزات و کراماتى که از این عزادارى ها حاصل شده است شنیده اید که من هر چه بگویم زیره به کرمان بردن است; لذا به این قسمت نمى پردازم. حتى خاک گِلى که عزاداران سیدالشهداء(علیه السلام) به پیشانى مى مالیدند موجب شفاى چشم حضرت آیت الله العظمى بروجردى(ره) شد. این داستان را همه شنیده اید که ایشان به چشم دردى مبتلا بودند که معالجه نمى شد. تا این که در ایام عاشورا در بروجرد دسته اى سینه زن به منزل ایشان آمدند. مرحوم آیت الله بروجردىمقدارى از گِل هایى را که عزاداران حسینى به سر و صورت مالیده بودند، برداشته و به چشم مالید و آن چشم درد ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هیچ ناراحتى از ناحیه چشم نداشتند و بدون عینک ریزترین خط ها را مى خواندند و این به برکت گِلى بود که از سر و پیشانى سینه زنان سیدالشهداء(ع) ریخته بود. از این گونه کرامات و معجزات الى ماشاءالله وجود دارد. همه شما با یک قطره اشکى که در این مراسم مى ریزید، اول نورانیت آن را در خود احساس مى کنید. حاجت هایى که از شما برآورده مى شود و نیز بسیارى از آفت ها و مصیبت هایى که از شما دفع مى شود و نمى دانید، در مرحله بعد است. نکته اى است که داخل پرانتز عرض مى کنم که در دعاها به آن اشاره شده است، و آن این که ما غالباً فقط حاجت هایى را که از خدا مى خواهیم و برآورده مى شود، به حساب مى آوریم; اما نمى دانیم چه مصیبت هایى متوجه ما بوده است و خدا آن مصیبت ها را از ما برداشته است و از آن ها خبر نداریم; در حالى که به برکت نام سیدالشهداء(ع) ده ها برابر برکاتى که بر مردم نازل مى شود، آفات و مصیبت هایى از آن ها برداشته مى شود و ما خبر نداریم و آن ها را به حساب نمى آوریم. اگر چنین چیزى باشد، آیا جا ندارد که مردم این همه اهتمام به گریه و عزادارى داشته باشند؟
[1]. شورى، 23.
[2]. نساء، 157.
[3]. بحارالانوار، ج 43، ص 261، باب 12، روایت 1.
[4]. همان، ج 36، ص 204، باب 40، روایت 8.
[5]. عنکبوت، 64.
پیشینه تاریخى واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم(ص) در میان مسلمانان کسانى بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان مى کنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: «اِذا جائَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ»[1]، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن کسانى را که ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلاً در یک جا در وصف آنان مى فرماید: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا کُسالى یُراءُونَ النّاسَ وَ لایَذْکُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلاً»[2]، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت مى کنند; در مسجد نماز مى خوانند اما کسل و بى حال هستند و از روى ریاکارى است و در دل به خدا توجه نمى کنند مگر اندکى. به هر حال این آیه نشان مى دهد که مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست که قرآن کسانى را که ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)على رغم دشمنى ها و کینه توزى هاى فراوانى که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را «طُلَقاء» یعنى «آزاد شدگان» نامیدند، بسیارى از بنى امیّه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلاً به پیامبر اکرم(ص) حسد مى بردند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»[3] بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانى! شواهدى وجود دارد که وقتى نام پیامبر اکرم(ص) را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر(ص) مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده که در کنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر(ص) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)رسید. خوب، مى دانید قبل از این که امیرالمؤمنین(ع) به حکومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوّم به عنوان یک عامل، یک والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود; و بعداً از طریق خلیفه سوّم کاملاً تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوّم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاکمى که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود،آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامى را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این که آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت کند; کارى نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این که على(ع) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى کنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین(ع) گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین(ع) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیّت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین(ع) به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(ع) رسید و امام حسن(ع) هم مدّت کوتاهى مبارزه اى را که امیرالمؤمنین(ع) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاویه از زمینه هایى استفاده کرد و کارى کرد که امام حسن(ع) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیک مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى که معاویه مى کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یک بررسى تحلیلى است; اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلاً از نظر تاریخى اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسى کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایى به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتى بود. اصلاً آن ها آرزوى کسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند که مى توانستند از آنها بهره بردارى کنند.
[1]. منافقون، 1.
[2]. نساء، 142.
[3]. نساء، 54.
نقش عاشورا در بقاى اسلام
حال اگر کسى سؤال کند که از کجا بدانیم داستان کربلا چنین نقش تعیین کننده اى در پیشرفت اسلام، در بقاى اسلام و نهایتاً در سعادت انسان ها داشته و مى تواند داشته باشد؟ در این باره نیز باید تا حدى که توان داریم و وقت اجازه مى دهد صحبت کنیم.
آنچه دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند این است که داستان کربلا، اگر در عالم انسانیت داستان منحصر به فردى نباشد، از وقایع بسیار کم نظیر است. البته ما بر اساس آنچه از ائمه اطهار(علیهم السلام)دریافت داشته ایم، این داستان را منحصر به فرد مى دانیم و معتقدیم که نظیر این داستان در گذشته نبوده و در آینده هم نخواهد بود. ولى از جهت احتیاط در سخن و براى این که با کسانى مواجه هستیم که طبعاً از ما دلیل و سند مى خواهند و براى این که وارد آن بحث ها نشویم، مى گوییم اتفاق نظر همه مورخین و همه آشنایان به تاریخ بشر این است که اگر داستان عاشورا منحصر به فرد نباشد، از کم نظیرترین داستان هاى عالم است; داستانى که هم از نظر کیفیت وقوع، هم از نظر عظمت مصیبت، و هم از نظر بقاى خاطره آن در میان مردم و آثار اجتماعى که بر آن مترتب مى شود، با هیچ ماجراى دیگرى قابل مقایسه نیست. خود همین تکرار عزادارى هایى که در کشور خودمان مى بینیم، مى تواند براى ما عامل هشدار دهنده و بیدارکننده اى باشد که هیچ حادثه دیگرى با این حادثه قابل مقایسه نیست. حادثه اى که براى آن این همه وقت صرف مى شود، این همه هزینه مى شود و این همه اشک ها ریخته مى شود، با چه حادثه و پیشامدى قابل تشبیه است؟
.: Weblog Themes By Pichak :.