به نام خدا
شتاب در توبه
در هـمـان روضـه از کـتـاب ریـاض السـالکـیـن آمـده اسـت کـه اهل دلى گوید:
مـردم در تـوبـه چند گروهند: کسى که توبه را به پیش اندازد و از آن دورى گزیند، و فـریـفـتـه شـود بـه فـراوانـى آرزو و امـل ، و غـافـل مـانـد از مـرگ و اجل ، چنین کسى چون مرگ او را دریابد، بر اصرار باشد، پس هالک و نابود است .
دیـگـر آن کـه مـادام کـه شهوتى نیاید، تائب است و چون آن را باید، بر مرکب هوا و هوس سوار شده ، محاسبه نفس را ضایع کند. پس این نیز مستوجب عقوبت خداوند است . سه دیگر آن کـه تـائب اسـت ، لیک نفس ، او را به آنچه نمى خواهد، خواند، پس این را نیز نیاز به ادب نـفـس بـاشـد کـه هـر قدر مجاهدت کند، او را فایده رساند؛ دیگر آن کس که همواره در حساب است و چون دشمن از خویش حساب کشد؛ پس این شخص ، مستوجب عصمت از جانب خداوند است ...
علامه شیخ بهائى قدس سره مى فرماید:
کـسـى که در توبه اهمال ورزد و آن را از وقتى به وقتى دیگر پیش اندازد، میان دو خطر عـظیم باشد که اگر به فرض از یکى از آنها جان سالم به در برد، از دیگرى نتواند به در برد:
اول آن کـه اجـل بـدو مـهـلت نـدهد و از غفلت خویش آگاه نگردد جز هنگامى که مرگش فرار رسد و فرصت تدارک از دست رود و درهاى تلافى گذشته بسته شود و وقتى فرا رسد کـه خداى سبحان بدان اشارت فرموده : و (امروز) میان آنها و آرزوهایشان (که به دنیا بـرگردند یا توبه و ایمانشان را بپذیرند تا از عذاب رهایى یابند) به کلى دورى و مباینت افتاد و چنان شود که روزى یا ساعتى مهلت طلبد لیک سوالش اجابت نـشـود؛ چـنـانـکـه حـق تـعـالى فرمود: پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد در آن حـال (به حسرت ) گوید: پروردگارا! اجل مرا اندکى به تاخیر انداز یکى از مفسرین در تفسیر این کریمه گفته است : چون محتضر را پرده کنار رود، گوید: اى مـلک المـوت ! مـرا روزى مهلت ده تا به خدایم عذر آورم و توبه کنم و عملى صالح انجام دهم . لیک ، ملک الموت او را گوید: روزها را تباه ساختى ؛ پس گوید: یک ساعت مهلتم ده و بـه تـاخـیـر انـداز. مـلک المـوت گـویـد: سـاعـات را بـر بـاد داده اى و حال ، ساعتى مهلت خواهى ؟ پس در توبه بر او بسته شود و به روح خود، آتش را مزمزه کـنـد و شربت حسرت و ندامت بنوشد بدان سبب که عمر خویش را ضایع ساخته است و چه بسا اصل ایمانش نیز در اثر صدمات این اهوال از دست رود.
دوم آن کـه ظـلمـت و تـیـرگـى گـنـاهـان بـر قـلبـش تـراکـم یـابـد تـا بـر آن ، شکل یابد، و زنگار شود به طورى که دیگر محو نشود، چه در اثر هر معصیتى که انسان مـرتـکـب شود، ظلمتى بر قلب پدید مى آید؛ چنانکه در آیینه به واسطه دم انسان ، ظلمتى پـدیـد مـى آیـد. پـس چـون ظلمت گناهان ، بر روى هم انباشته شوند، به صورت زنگار، درآیـنـد؛ چـنـانکه بخار نفس انسان آیینه را چنین کند. هنگامى که این زنگار بسیار شوند و مـدتـى طـولانـى بـاقـى بـمـانـنـد، در قـلب انسان چنان فرو روند که دیگر به هیچ وجه صیقل نپذیرد.
گـاه از ایـن ، بـه قـلب منکوس و سیاه تعبیر کنند؛ چنانکه از (امام ) باقر علیه السلام را تـبـاه نـکـنـد. قلب همچنان بر گناه اصرار ورزد تا گناه بر آن غالب آید و آن را وارونه کـنـد و نـیـز فرمود: بنده اى نیست جز آن که در قلبش نقطه اى است سفید. چون گناه کند؛ در آن ، نقطه اى سیاه پدید آید. چنانچه توبه کند، این نقطه سیاه برود، و چـنـانـچـه در گـنـاهـان پیش رود، نقطه افزون گردد تا روى سفیدى را بپوشاند و به طـورى کـه دیـگـر صـاحـبـش بـه هـیـچ روى ، بـه خـیـز بـاز نـگـردد، و ایـن مـراد خـداى عـزوجـل اسـت کـه فـرماید: چنین نیست ؛ بلکه ظلمت بدکارى و ظلمشان بر دلهاى آنان غلبه کرده است
ایـن کـه فرمود: صاحبش به هیچ روى ، به خیر باز نگردد، گواه است بر آن که دارنـده چـنـیـن قـلبـى ابـدا از گناهان روى نگرداند و توبه نکند؛ حتى چنانچه به زبان بـگـوید که به سوى خداوند توبه کردم ، صداقتى در آن نباشد و تنها زبان خویش را بـه حـرکـت در آورده اسـت ؛ بـدون آن کـه قـلبش را با آن موافقتى باشد، پس آن را اصلا اثـرى نـیـسـت ، چـنـانـکـه مـجـرد سـخـن غـسال که بگوید: لباس را شستم ، لباسها را از پلیدیها پاک نکند.
و چـه بـسا صاحب چنین قلبى نسبت به اوامر و نواهى شرعى بى مبالات شود و امر دین در نـظـرش آسـان آیـد و وقـع احـکـام الهـى از قـلبـش رخـت بـربـنـدد و طـبـعـش از قـبـول آنـهـا سـربـاز زنـد، و ایـن بـه اخـتـلال در عـقـیـده اش مـنـجـر شـود و ایـمـانـش زایـل گـردد و در نـتیجه بر غیر دین بمیرد؛ و این حالت همان است که از آن به عاقبت شر تعبیر کرده اند - نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
بعضى از ارباب علم گفته است :
توبه را مغتنم بدار پیش از آن که نزدیک به مرگ تائب گردد و مقیم رهسپار شود، و پیش از آن کـه نتیجه پشیمانى باشد و موجود عدم گردد (یعنى سرمایه عمر از کف بدر رود) و پـیـش از آن که ادبار بر مصرت به گناه سراپرده زیان زند که در آنگاه نه اقاله عثار است و نه توفیق انابه و اعتذار.
همچنین در اواخر کتاب کشکول شیخ بهائى قدس سره است :
در حـدیـث اسـت کـه چـون پـیـرى کـهـنـسـال تـوبـه کـنـد، مـلایـک گـویـنـد: حـال کـه حـواست به سستى و ناتوانى رسیده و نفست به سردى گراییده (توبه مى کنى ؟
عـطـبى نقل کرده است که مردى را هنگام مرگ گفتند: بگو: لا اله الا الله مرد گفت : آه ! افـسـوس بـر جوانى ! در چه زمانى عنفوان جوانى را از دست داده ام ، و در حینى که غیرتمند مرد و کابین ارزان شد و حجاب از هر باب بر کنار رفت :
همچنین ، مردى در حال مرگ بود و چیزى نمانده بود که جان به جان آفرین تسلیم کند. او را گـفتند: لا اله الا الله . گفت : اندوه من بر زمان است و در چه زمانى روزگار نـاگـوار اصـابـت کـرد؛ در حـیـنـى کـه زمـستان پشت کرد و تابستان روى آورد و شراب و ریحان خوشمزه و پاک و پاکیزه است .
و بـه شـخـص دیـگـر در حـال احـتضارش گفتند: بگو لا اله الا الله گفت : شب سـرد شد و آب خوشمزه و شراب گوارا، از ما حزیران و تموز و آب گذشت . پس در همان وقت جان تسلیم کرد.
حـکـایـت اسـت مـردى مـنـزلش در نـزدیکى حمام منجاب بغداد بود، روزى زنى از او پرسید: اى مـرد! حـمـام مـنـجـاب کـجـاست ؟ مرد، او را به جایى دیگر راهنمایى کرد، مکانى مـخـروبـه کـه زن را راه گـریـخـتـن از آن نـبـود. مـرد بـه دنـبـال او رفـت و در هـمـان جـا به او تجاوز کرد. مدتها بعد هنگامى که مرد در بستر مرگ افتاد، او را گفتند: بگو لا اله الا الله مرد در پاسخ این بیت را خواند و مرد:
یا رب قائلة یوما و قد تعبت : |
این الطریق الى حمام منجاب (72) |
سؤ خاتمه این گونه روى مى آورد و مخذول را از راه عاقبت مى اندازد، پناه مى بریم به خدا از سؤ خاتمه .
از صاحب دلى است که گفته است :
تـائبـان مـنـیـب را انواعى است : کسى که توبه از گناهان و بدیها مى کند، و کسى که از لغزشها و غفلتها، و سه دیگر آن که از رؤ یت حسنات و مشاهده طاعات خویش .
و بـر ایـن مـنـوال کـسـى را پـرسـیـدنـد کـه ثـواب کـدام عمل بیشتر است ؟ در پاسخ ، این بیت را بسرود:
اذا مـحـاسـنـى اللاتـى ادل بـهـا |
کـانـت ذنـوبـى فقل لى کیف اعتذر |
ادل از مـاده الدلال بـه مـعـنـاى التغنج است که در فارسى همان مـعـنـاى نـاز کـردن را دارد. گـویى این بیت اشارت است به حدیث مشهورى که مى فرماید:
حسنات ابرار، سیئات مقربان است .
.: Weblog Themes By Pichak :.