سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 5:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

زبان فارسی

یکی از مسائلی که بهانه قرار داده شده تا آیین مسلمانی را بر ایرانیان‏
تحمیلی نشان دهند این است که می‏گویند : ایرانیان در طول این تاریخ زبان‏
خود را حفظ کردند و آنرا در زبان عربی محو و نابود نساختند .
شگفتا ! مگر پذیرفتن اسلام مستلزم این است که اهل یک زبان ، زبان خود
را کنار بگذارند و به عربی سخن گویند ؟ شما در کجای قرآن یا روایات و
قوانین اسلام چنین چیزی را می‏توانید پیدا کنید ؟
اصولا در مذهب اسلام که آئین همگانی است مسئله زبان مطرح نیست .
ایرانیان هرگز در مخیله شان خطور نمی کرد که تکلم و احیای زبان فارسی‏
مخالف اصول اسلام است ، و نباید هم خطور می‏کرد .
اگر احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام بود چرا همین ایرانیان‏
این قدر در احیای لغت عربی ، قواعد زبان عربی ، صرف و نحو عربی ، معانی‏
و بیان بدیع و فصاحت و بلاغت زبان عربی کوشش کردند و جدیت نمودند ؟
هرگز اعراب به قدر ایرانیان به زبان عربی خدمت نکرده اند . اگر احیاء زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا عرب یا زبان عربی‏
می‏بود مردم ایران به جای این همه کتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت‏
و بلاغت برای زبان عربی ، کتابهای لغت و دستور زبان و قواعد بلاغت برای‏
زبان فارسی می‏نوشتند ، و یا لااقل از ترویج و تأیید و اشاعه زبان عربی‏
خودداری می‏کردند .
ایرانیان نه توجه شان به زبان فارسی به عنوان ضدیت با اسلام یا عرب‏
بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه می‏دانستند ، آنها زبان عربی را زبان‏
اسلام می‏دانستند نه زبان قوم عرب ، و چون اسلام را متعلق به همه می‏دانستند
زبان عربی را نیز متعلق به خود و همه مسلمانان می‏دانستند .
حقیقت اینست که اگر زبانهای دیگر از قبیل فارسی ، ترکی ، انگلیسی ،
فرانسوی ، آلمانی زبان یک قوم و ملت است زبان عربی تنها زبان یک‏
کتاب است . مثلا زبان فارسی زبانی است که تعلق دارد به یک قوم و یک‏
ملت ، افرادی بیشمار در حیات و بقای آن سهیم بوده‏اند . هر یک از آنها
به تنهایی اگر نبودند ، باز زبان فارسی در جهان بود . زبان فارسی زبان‏
هیچکس و هیچ کتاب به تنهایی نیست نه زبان فردوسی است و نه زبان رودکی‏
و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیچ کس دیگر ، زبان همه‏
است ولی زبان عربی فقط زبان یک کتاب است به نام قرآن . قرآن تنها
نگهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقای این زبان است . تمام آثاری که به‏
این زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است علوم‏
دستوری که برای این زبان به وجود آمده به خاطر قرآن بوده است .
کسانی که به این زبان خدمت کرده اند و کتاب نوشته اند به خاطر قرآن‏
بوده است ، کتابهای فلسفی . عرفانی ، تاریخی ، طبی ، ریاضی ، حقوقی و
غیره که به این زبان ترجمه یا تألیف شده فقط به خاطر قرآن است . پس‏
حقا زبان عربی زبان یک کتاب است نه زبان یک قوم و یک ملت ،
اگر افراد برجسته ای برای این زبان احترام بیشتری از زبان مادری‏

خود قائل بودند از این جهت بود که این زبان را متعلق به یک قوم معین‏
نمی دانستند بلکه آنرا زبان آیین خود می‏دانستند و لهذا این کار را توهین‏
به ملت و ملیت خود نمی شمردند . احساس افراد ملل غیر عرب این بود که‏
زبان عربی زبان دین است و زبان مادری آنها زبان ملت .
مولوی پس از چند شعر معروف خود در مثنوی که به عربی سروده است :
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیوش فی حیوش
می‏گوید :
پارسی گو گر چه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
مولوی در این شعر زبان عربی را بر زبان فارسی که زبان مادری اوست‏
ترجیح می‏دهد ، به این دلیل که زبان عربی زبان دین است .
سعدی در باب پنجم گلستان حکایتی به صورت محاوره با یک جوان کاشغری‏
که مقدمه نحو زمخشری می‏خوانده است ساخته است . در آن حکایت از زبان‏
فارسی و عربی چنان یاد می‏کند که زبان فارسی زبان مردم عوام است و زبان‏
عربی زبان اهل فضل و دانش .
حافظ در غزل معروف خود می‏گوید :
اگر چه عرض هنر پیش یاربی ادبی است زبان خموش ولکن دهان پر از
عربی است
از قراری که مرحوم قزوینی در بیست مقاله نوشته است ، یکی از عنکبوتان‏
گرفتار تارهای حماقت که از برکت نقشه های استعماری فعلا کم نیستند همیشه‏
از حافظ گله مند بوده است که چرا در این شعر زبان عربی را هنر دانسته‏
است ؟ !

اسلام چنانکه پیش از این گفتیم به ملت یا قوم و دسته مخصوصی توجه‏
ندارد که بخواهد زبان آنها را رسمی بشناسد و زبان قوم دیگر را از رسمیت‏
بیندازد . زید بن ثابت به نقل مسعودی در التنبیه و الاشراف به دستور
پیغمبر اکرم زبانهای فارسی ، رومی ، قبطی ، حبشی را از افرادی که در
مدینه بودند و یکی از این زبانها را می‏دانستند آموخته بود و سمت مترجمی‏
رسول اکرم را داشت در تواریخ نقل شده است که حضرت امیر علیه السلام‏
گاهی به فارسی تکلم می‏کرده اند .
به طور کلی آیین و قانونی که متعلق به همه افراد بشر است نمی تواند
روی زبان مخصوصی تکیه کند ، بلکه هر ملتی با خط و زبان خود که خواه‏
ناخواه مظهر یک نوع فکر و ذوق و سلیقه است می‏تواند بدون هیچ مانع و
رادعی از آن پیروی کند .
بنابراین اگر می‏بینید ایرانیان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسی‏
تکلم کردند ، هیچ جای تعجب و شگفتی نیست و به تعبیر دیگر این دو به‏
یکدیگر ربطی ندارد که مغرضان ، آنرا نشانه عدم تمایل ایرانیان به اسلام‏
بدانند .
اصولا تنوع زبان علاوه بر اینکه مانع پذیرش اسلام نیست وسیله ای برای‏
پیشرفت بیشتر این دین هم محسوب می‏شود چه هر زبانی می‏تواند به وسیله‏
زیبائیهای مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانه‏ای به اسلام بنماید
. یکی از موفقیتهای اسلام اینست که ملل مختلف با زبانها و فرهنگهای‏
گوناگون آنرا پذیرفته‏اند و هر یک به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان‏
مخصوص خود ، خدماتی کرده‏اند .
اگر زبان فارسی از میان رفته بود ما امروز آثار گرانبها و شاهکارهای‏
اسلامی ارزنده ای همچون " مثنوی " و " گلستان " و دیوان " حافظ " و
" نظامی " و صدها اثر زیبای دیگر که در سراسر آنها مفاهیم اسلامی و
قرآنی موج می‏زند و پیوند اسلام را با زبان فارسی جاوید ساخته‏اند نداشتیم .چه خوب بود که چند زبان دیگر همچون زبان فارسی در میان مسلمین وجود
داشت که هر یک می‏توانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانه‏
ای بنمایند . این اولا .
ثانیا ، زبان فارسی را چه کسانی و چه عواملی زنده نگاه داشتند ؟ آیا
واقعا ایرانیها خودشان زبان فارسی را احیا کردند یا عناصر غیر ایرانی در
این کار بیش از ایرانیها دخالت داشتند ؟ و آیا حس ملیت ایرانی عامل‏
این کار بود یا یک سلسله عوامل سیاسی که ربطی به ملیت ایرانی نداشت ؟
طبق شواهد تاریخی ، بنی عباس که از ریشه عرب و عرب نژاد بودند از
خود ایرانیها بیشتر زبان فارسی را ترویج می‏کردند و این بدان جهت بود که‏
آنها برای مبارزه با بنی امیه که سیاست شان عربی بود و بر اساس تفوق‏
عرب بر غیر عرب ، سیاست ضد عربی پیشه کردند ، و به همین دلیل است که‏
اعراب ناسیونالیست و عنصر پرست امروز ، بنی امیه را مورد تجلیل قرار
می‏دهند و از بنی العباس کم و بیش انتقاد می‏کنند .
بنی العباس به خاطر مبارزه با بنی امیه که اساس سیاستشان قومیت و
نژاد و عنصر پرستی عربی بود با عربیت و هر چه موجب تفوق عرب بر غیر
عرب بود مبارزه می کردند ، عنصر غیر عرب را تقویت می‏کردند و اموری را
که سبب می‏شد کمتر غیر عرب تحت تاثیر عرب قرار بگیرند نیز تقویت‏
می‏کردند و به همین جهت به ترویج زبان فارسی پرداختند و حتی با زبان عربی‏
مبارزه کردند .
ابراهیم امام که پایه گذار سلسله بنی عباس است به ابو مسلم خراسانی‏
نوشت : " کاری بکن که یکنفر در ایران به عربی صحبت نکند و هر کس را
که دیدی به عربی سخن می‏گوید بکش " ( 1 ) .
مسترفرای ، در صفحه 387 کتاب خود می‏گوید :
به عقیده من خود تازیان در گسترش زبان فارسی در مشرق یاری کرده اند و
این خود موجب بر افتادن زبان سعدی و لهجه های دیگر آن سرزمین شد .
در ریحانة الادب می‏نویسد : در سال صد و هفتاد هجری که مأمون به خراسان‏
رفت و هر یک از افاضل نواحی به وسیله خدمتی و مدحتی تقرب می‏جسته اند ،
ابوالعباس مروزی نیز که در سخنوری به هر دو زبان تازی و دری مهارتی بی‏
نهایت داشت مدحت ملمعی مخلوط از کلمات فارسی و عربی نظم و در حضور
مأمون انشاء کرد و بس پسنده طبع شد و به انعام هزار دینار ( هزار اشرفی‏
طلای هیجده نخودی ) به طور استمرار قرین افتخار گردید . از آن پس فارسی‏
زبانان بدان شیوه رغبت کردند و طریقه نظم فارسی را که بعد از غلبه عرب‏
متروک بوده مسلوک داشتند .
از ابیات قصیده او در مدح مأمون :
ای رسانیده به دولت فرق خود بر فرقدین گسترانیده به فضل وجود بر
عالم یدین
مر خلافت را تو شایسته ، چو مردم دیده را دین یزدان را تو بایسته ،
چو رخ را هر دو عین
کس بدینمنوال پیش از من چنین شعری نگفت مر زبان پارسی را هست با
این نوع بین
لیک از آن گفتم من این مدحت تو را تا این لغت گیرد از مدح و ثنای‏
حضرت تو زیب و زین
( 1 )
از طرف دیگر در طول تاریخ ، بسیاری از ایرانیان ایرانی نژاد مسلمان را
می‏بینیم که چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمی‏دادند ، مثلا طاهریان و
دیالمه

و سامانیان که همه از نژاد ایرانی خالص بوده‏اند در راه پیشبرد زبان‏
فارسی کوشش نمی کردند و حال آنکه غزنویان که از نژاد غیر ایرانی بودند
وسیله احیاء زبان فارسی گشتند .
مستر فرای در صفحه 403 کتاب میراث باستانی ایران می‏گوید :
می‏دانیم که طاهریان هوا خواه به کاربردن زبان عربی در دربارشان در
نشاپور بودند و بازپسین ایشان به داشتن شیوه عربی دلپسندی نام آور گشته‏
بود .
قبلا سخن همین مستشرق را درباره رو آوردن دیلمیان به زبان عربی نقل‏
کردیم .
سامانیان چنانکه گفته اند از نسل بهرام چوبین سپهسالار معروف دوره‏
ساسانی بوده اند . این سلسله از سلاطین ، از مسلمانترین و هم دادگسترترین‏
سلاطین ایران بشمار می‏روند ، نسبت به اسلام و شعایر اسلامی نهایت علاقه‏
مندی را داشته اند .
در مقدمه پر مغز کتاب " احادیث مثنوی " ضمن تشریح نفوذ تدریجی‏
احادیث نبوی در همه شؤون علمی و ادبی جهان اسلام ، به نقل از " و انساب‏
سمعانی " می‏گوید :
و بسیاری از امرا و وزراء که مشوق شعرا و حامی کتاب و نویسندگان بودند
خود از رواش حدیث به شمار می‏رفتند ، چنانکه از امرا و شهریاران سامانی‏
امیر احمد بن اسد بن سامان ( متوفی 250 ) و فرزندان وی ابو ابراهیم‏
اسماعیل بن احمد ( متوفی در ماه صفر 295 ) و ابوالحسن نصر بن احمد (
متوفی در جمادی الاخر 279 ) و ابو یعقوب اسحق بن احمد ( متوفی 21 صفر 301
) در طبقات رواش ذکر شده اند و ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی وزیر
مشهور سامانیان ( متوفی دهم صفر 319 ) روایت حدیث می‏کرده است و امیر
ابراهیم بن ابی عمران سیمجور و پسر او ابوالحسن ناصرالدوله محمد بن‏
ابراهیم از اکابر امرای سامانی
و سالار خراسان در عداد رواش حدیث به شمارند ، و ابوعلی مظفر ( یا محمد )
بن ابوالحسن ( مقتول رجب 388 ) که امیر خراسان بود و دعوی استقلال می‏کرد
راوی حدیث بود و مجلس املاء داشت و ابو عبدالله حاکم بن البیع ( صاحب‏
کتاب معروف مستدرک ) ( متوفی 405 ) از وی سماع داشته است .
در دربار سامانیان با همه اصالت در نژاد ایرانی ، زبان فارسی به هیچ‏
وجه ترویج و تشویق نشده است و وزرای ایرانی آنها نیز علاقه‏ای به زبان‏
فارسی نشان نمی دادند ، همچنانکه دیالمه ایرانی شیعی نیز چنین بوده اند .
بر عکس در دستگاه غزنویان ترک نژاد سنی مذهب متعصب ، زبان فارسی‏
رشد و نضج یافته است . اینها می‏رساند که علل و عوامل دیگری غیر از
تعصبات ملی و قومی در احیاء و ابقای زبان فارسی دخالت داشته است .
صفاریان توجهشان به زبان فارسی بوده است ، آیا علت این امر نوعی تعصب‏
ایرانی و ضد عربی بوده است یا چیز دیگر ؟
مستر فرای می‏گوید :
شاید دودمان صفاری که تباری از مردم فرودست داشتند فارسی نوین را
پیشرفت دادند . زیرا که یعقوب ، پایه گذار آن ، عربی نمی دانست و بنا
به روایتی خواهان آن بود که شعر به زبانی سروده شود که وی دریابد .
علیهذا علت توجه بیشتر صفاریان به زبان فارسی ، عامی و بیسواد بودن‏
آنهاست .
مستر فرای پس از آنکه به یک نهضت فارسی مخلوط به عربی در زمان‏
سامانیان اشاره می‏کند ، می‏گوید :
ادبیات نوین فارسی ( فارسی مخلوط با لغات عربی ) ناشی از شورش بر ضد
اسلام یا عربی نبود ، مضمونهای زرتشتی که در شعر آمده است وابسته به شیوه‏
راسخ زمان بوده و نباید آن را نشانه ایمان مردم به آیین

زرتشت دانست ، افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسیار رواج داشت به‏
ویژه در میان شاعرانی که روحی حساس داشتند این اندوه گذشته معمول تر بود
اما دیگر بازگشت به گذشته ناشدنی بود . زبان فارسی نوین یکی از زبانهای‏
اسلامی همپایه عربی گشته بود . شک نیست که اکنون اسلام از تکیه بر زبان‏
عربی بی نیاز گشته بود . دیگر اسلام دارای ملتهای بسیار و فرهنگی جهانی‏
گشته بود و ایران در گرداندن فرهنگ اسلامی نقشی بزرگ داشت .
مستر فرای در صفحه 400 کتاب خود درباره ورود واژه‏های عربی به زبان‏
فارسی و تأثیرات آن ، تحت " عنوان آغاز زندگی نوین ایران " چنین‏
می‏گوید :
در برخی فرهنگها زبان بیشتر از دین یا جامعه در ادامه یافتن یا بر جای‏
ماندن آن فرهنگ اهمیت دارد . این اصل با فرهنگ ایران راست می‏آید ،
زیرا که بی شک در پیوستگی زبان فارسی میانه ( فارسی عهد ساسانی ) و
فارسی نوین ( فارسی دوره اسلامی ) نمی توان تردید روا داشت ، با اینهمه‏
این دو یکی نیستند . بزرگترین فرق میان این دو زبان راه یافتن بسیاری از
واژه های عربی است در فارسی نوین که این زبان را از نظر ادبیات نیرویی‏
بخشیده و آنرا جهانگیر کرده است و این برتری را در زبان پهلوی نمی توان‏
یافت . به راستی که عربی فارسی نوین را توانگر ساخت و آن را توانای‏
پدید آوردن ادبیاتی شکوفان به ویژه در تهیه شعر ساخت . چنانکه شعر فارسی‏
در پایان قرون وسطی به اوج زیبایی و لطف رسید . فارسی نوین راهی دیگر
پیش گرفت که قافله سالار آن گروهی مسلمانان ایرانی بودند که در ادبیات‏
عرب دست داشتند و نیز به زبان مادری خویش بسیار دلبسته بودند . فارسی‏
نوین که با الفبای عربی نوشته می‏شد در سده نهممیلادی در مشرق ایران رونق گرفت و در بخارا پایتخت دودمان سامانی گل کرد
" .
در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسی از عروض عربی چنین می‏گوید :
" در ساختن شعرهای نوین فارسی روش کهن را با افاعیل عربی در آمیختند
و بحرهای بسیار فراوانی پدید آوردند شاید بهترین و کهن ترین نمونه این "
پیوند " ، شاهنامه فردوسی باشد که به بحر متقارب ساخته شده است " .