سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 5:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

توطئه ایرانیان برای کشتن اسود عنسی

اسود عنسی از توطئه ایرانیان احساس خطر کرد و دریافت این موضوع به‏
جای حساسی خواهد رسید . جشیش دیلمی گوید : آزاد ، زن شهر بن باذان که در
تصرف اسود بود ما را بسیار مساعدت می‏کرد و راهنماییهای وی ما را
سرانجام پیروز گردانید . دیلمی گوید : به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را
کشت و همه خویشاوندانت را هلاک کرد و از دم شمشیر گذرانید و زنان را
تصرف کرد . آزاد که زنی با غیرت و شهامت بود گفت : به خدای سوگند که‏
من مردی را مانند اسود دشمن نمی دارم . اسود مردی بی رحم است و هیچ حقی‏
را از خداوند مراعات نمی‏کند و به محرم و نامحرم عقیده ندارد .
آزاد گفت : شما تصمیم خود را با من در میان گذارید ، من نیز آنچه‏در منزل اسود می‏گذرد با شما در میان خواهم گذاشت . دیلمی گوید : از نزد
آزاد بیرون شدم و آنچه بین من و او جریان پیدا کرد باطلاع فیروز و دادویه‏
رسانیدم در این هنگام مردی از در داخل شد و قیس بن عبد یغوث را که با
ما همکاری می‏کرد به منزل اسود دعوت کرد . قیس به اتفاق چند نفر به منزل‏
اسود رفتند ولیکن نتوانستند آسیبی به وی برسانند .
در این هنگام ، بین قیس و اسود سخنانی رد و بدل شد و قیس بار دیگر به‏
منزل فیروز و دادویه و دیلمی مراجعت کرد و گفت : اینک اسود کذاب‏
می‏رسد و شما هر کاری که دلتان می‏خواهد با وی انجام دهید در این وقت قیس‏
از منزل بیرون شد و اسود با گروهی از اطرافیانش به طرف ما آمد . در
نزدیک منزل در حدود دویست گاو و شتر بود ، وی دستور داد همه آن گاوان و
شتران را کشتند . اسود فریاد زد : این فیروز آیا راست است که در نظر
داری مرا بکشی و با من جنگ کنی ؟ در این وقت اسود حربه ای را که در
دست داشت به طرف فیروز حواله کرد و گفت : تو را مانند این حیوانات‏
سر خواهم برید . فیروز گفت : چنین نیست ما هرگز با تو سر جنگ نداریم و
قصد کشتن تو را هم نداریم ، زیرا تو داماد ایرانیان هستی و ما به احترام‏
آزاد به تو آسیبی نخواهیم رسانید . علاوه که تو اکنون پیغمبری و امور دنیا
و آخرت در دست تو قرار دارد .
اسود گفت : باید قسم یاد کنی که نسبت به من خیانت نکنی و وفادار
باشی فیروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی کرد تا از خانه بیرون‏
شدند ، در این هنگام که فیروز باتفاق اسود از خانه بیرون شده راه می‏رفتند
، ناگهان شنید که مردی از وی سعایت می‏کند ، اسود هم به این مرد ساعی‏
می‏گوید : فردا فیروز و رفقایش را خواهم کشت . ناگهان اسود متوجه شد که‏
فیروز گوش می‏دهد .
دیلمی گوید : فیروز از نزد اسود مراجعت کرد و جریان غدر و حیله وی‏ را در میان گذاشت . ما دنبال قیس فرستادیم و او نیز در مجلس ما شرکت‏
کرد پس از مدتی مشاوره تصمیم گرفتیم بار دیگر با آزاد ، زن اسود مذاکره‏
کنیم و جریان را به اطلاع وی برسانیم و از نظر وی نیز اطلاعی به دست آوریم‏
. دیلمی گوید : من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در میان گذاشتیم و همه‏
قضایا را به اطلاع او رسانیدم .
آزاد گفت : اسود همیشه از خود می‏ترسد و هیچ اطمینانی به جانش ندارد
هنگامی که در منزل قرار می‏گیرد تمام اطراف این قصر و راههایی که به آن‏
منتهی می‏شود مورد نظر مأمورین است و حرکت هر جنبنده را زیر نظر خود
می‏گیرند بنابراین راه وصول به این ساختمان برای افراد عادی امکان ندارد
تنها جایی که اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت می‏کند همین اطاق است ،
شما فقط در این جا می‏توانید او را دریابید و او را از پای در آورید ، و
مطمئن باشید که در اطاق خواب وی جز شمشیر و چراغی چیز دیگری نیست .
دیلمی گوید : من از نزد آزاد بیرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج‏
گردم ، در این هنگام اسود از اطاق خارج شد و تا مرا دید بسیار ناراحت‏
گردید وی در حالی که دیدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از کجا
آمدی و چه کسی به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوی ؟ دیلمی‏
گوید : وی سرم را چنان فشار داد که نزدیک بود از پا در آیم . در این‏
هنگام آزاد از دور جریان را دید و فریاد بر آورد : اسود از وی درگذر ، و
اگر وی فریاد آزاد را نشنیده بود مرا می‏کشت .
آزاد به اسود گفت : وی پسر عموی من است و به دیدن من آمده است ، از
وی دست بکش . اسود پس از شنیدن این سخنان دست از من برداشت و مرا
رها کرد و من از قصر بیرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جریان را با
آنان در میان گذاشتم . در این هنگام که سرگرم گفتگو در این موضوع بودیم ،قاصدی از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما می‏توانید به‏
مقصود خود برسید ، و هر تصمیمی را که در نظر گرفته‏اید هر چه زودتر به‏
مرحله عمل در آورید .
به فیروز گفتیم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان ، وی به سرعت خود
را به آزاد رسانید ، آزاد جریان را کاملا با وی در میان گذاشت . فیروز
گوید : ما در خارج ساختمانی که اسود در آن زندگی می‏کرد راهی از زیر زمین‏
با طلاق وی باز کردیم . و افرادی را در دهلیز آن قرار دادیم تا در موقع‏ ما به فیروز اعتماد داشتیم ، زیرا وی مردی شجاع و بیباک و هم زورمند و
قوی بود ، به فیروز گفتیم : بنگر در روشنایی چه چیز می‏بینی ؟ فیروز بیرون‏
شد در حالی که ما بین او نگهبانان قرار گرفته بودند ، هنگامی که بر در
اطاق رسید صدای خرخری شنید ، معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفیرش‏
بلند شده است ، آزاد زنش نیز در گوشه ای نشسته ، هنگامی که فیروز در
اطاق رسید ناگهان اسود از خواب پریده و بلند شد و در جای خود نشست و
فریاد بر آورد : ای فیروز مرا با تو چکار است ؟ !
در این هنگام فیروز متوجه شد که اگر مراجعت کند به دست نگهبانان کشته‏
خواهد شد و آزاد نیز هلاک خواهد شد ، ناگهان خود را به درون اطاق افکند و
خویشتن را بروی اسود انداخت و با وی گلاویز شد و مانند شتر نر بروی حمله‏
آورد و سرش را گرفت و او را خفه کرد . هنگامی که می‏خواست از اطاق‏
بیرون رود آزاد گفت : مطمئن هستی که این مرد کشته شده و جان از کالبدش‏
در آمده است ؟
فیروز گفت : آری کشته شد و تو از وی راحت شدی . فیروز از اطاق بیرون‏
شد و جریان را باطلاع ماها که در کنار دهلیز زیر زمینی بودیم رسانید ما
نیز داخل اطاق شدیم ، در حالیکه اسود کذاب هنوز مانند گاو فریاد بر
می‏آورد سپس با کارد بزرگی سرش را از تن وی جدا کردیم و بدین طریق منطقه‏
یمن را از وجود ناپاکش پاک ساختیم .
در این لحظه اضطرابی در حوالی اطاق مخصوص وی پدید آمد و سر و صدا بلند
شد ، نگهبانان از اطراف و اکناف به طرف ساختمان مسکونی اسود آمدند و
فریاد بر آوردند : چه شده است ؟ آزاد زن اسود گفت موضوع تازه‏ای نیست ،
پیغمبر در حال نزول وحی است ! و در اثر وحی بدین حالت افتاده است و
بدین طریق نگهبانان از اطراف اطاق پراکنده شدند و ما از خطر جستیمپس از رفتن نگهبانان بار دیگر سکوت فضای اطاق را فرا گرفت و ما چهار
نفر یعنی فیروز ، دادویه ، جشیش دیلمی ، و قیس در این فکر افتادیم که‏
رفقای خود را چگونه از این جریان مطلع سازیم : در نظر گرفتیم فریاد بزنیم‏
که اسود را کشتیم ، و همین نظریه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل در
آوردیم . پس از طلوع فجر شعاری را که قرار بود ، با صدای بلند اعلام‏
کردیم ، و در آخر این فریاد مسلمانان و کفار رسیدند و از وقوع قضیه بزرگی‏
اطلاع پیدا کردند .
دیلمی گوید : سپس شروع کردم به اذان گفتن و با صدای بلند گفتم " اشهد
ان محمدا رسول الله " و اعلام کردم که " عیهله " یعنی اسود کذاب دروغ‏
می‏گفت و بدون حق خود را پیغمبر معرفی می‏کرد . در این موقع سر او را
بطرف مردم افکندم . پس از این جریان گروهی از نگهبانان وی که کشته شدن‏
وی را مشاهده کردند شروع کردند بغارت قصر وی و هر چه در آن بود به یغما
بردند ، و به طور کلی در یک لحظه آنچه در آن کاخ جمع شده بود از بین‏
رفت و تار و مار شد . بدین طریق یک ادعای باطل و دروغ که موجب قتل‏
نفوس بیشماری گردید نابود شد .
پس از این به اهل صنعا گفتیم هر کس یکی از اصحاب عنسی را مشاهده کرد
دستگیر کند . بدین ترتیب گروهی از یاران اسود توقیف گردیدند . هنگامی‏
که طرفداران اسود از جایگاه خود در آمدند مشاهده کردند هفتاد نفر از
رفقای آنها مفقود الاثر می‏باشند ، دوستان اسود جریان را برای ما نوشتند ،
ما نیز برای آنان نوشتیم آنچه را که آنها در دست دارند برای ما واگذارند
، و ما نیز آنچه را در اختیار داریم به زمین خواهیم گذاشت .
این پیشنهاد به مرحله عمل در آمد ولیکن یاران اسود بعد از این‏
نتوانستند همدیگر را ملاقات کنند و تصمیمات جدیدی بگیرند ، و ما کاملا از
شر آنان آسوده شدیم . اصحاب اسود بعد از کشته شدن وی به بیابانهای بین‏
صنعا و نجران پناه بردند و دیگر از مداخله در امور ممنوع شدند . در این‏
هنگام کلیه عمال و حکام
عبدالله بن عمر روایت می‏کند : در شبی که اسود کذاب کشته شد از طریق وحی‏
خبر کشته شدن وی به اطلاع نبی اکرم رسید ، و حضرت فرمودند : عنسی کشته شد
و قتل وی به دست مبارک که از یک خانواده مبارک می‏باشد واقع گردیده‏
است مسلمانان از حضرت رسول پرسیدند کدام مرد وی را کشت ؟ فرمود :
فیروز .
ایام حکومت و ریاست اسود در یمن و نواحی آن سه ماه به طول انجامید .
فیروز گوید : چون اسود را کشتیم اوضاع و احوال به صورت عادی در آمد و
مانند روزهای قبل از وی ، بار دیگر امن و آرامش سرزمین یمن را فرا گرفت‏
معاذ بن جبل که از طرف پیغمبر امام جماعت اهل یمن بود و در دوره اسود
خانه نشین شده بود ، بار دیگر دعوت شد که نماز را از سر گیرد و اقامه‏
جماعت کند . ما از هیچ چیز باک نداشتیم جز اندکی از سواران طرفداران‏
اسود که در اطراف یمن پراکنده شده بودند . در این هنگام که اوضاع و
احوال آرام شده بود خبر در گذشت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم‏
رسید و بار دیگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسیخته گردید