سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:50 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

    به نام خدا

 [سزاوار محبّت، همان خداست‏]

در بیان آنکه به حقیقت مستحق محبت و دوستى و جانفشانى از همه اولى و سزاوارتر خداى تعالى است و غیر او نیست زیرا که محبت و دلربائى از جمال و کمال خیزد و جمال و کمال من جمیع الجهات عین ذات حق تعالى و مخصوص اوست و در دیگران ناقص و عارضى است و از خود ایشان نیست و آنچه دارند رشحه‏اى است از فیض او و نمونه‏اى است از جمال و کمال او.

تفصیل این مطلب و شرح این مقال این است که منشأ عشق و دلربائى یکى از چهار چیز است بر سبیل منع خلوّ: جمال و کمال و اخلاق و افعال. مراد ما از جمال، حسن و زیبائى است، و از کمال، صفات نیکى است که در ایشان تعدّى به غیر مأخوذ نباشد، چون علم و قدرت و سمع و بصر و سلطنت و سرمدیّت، و از اخلاق، صفات نیکى است که در ایشان تعدّى به غیر مأخوذ باشد چون محسن و عفوّ و رؤف و غفور و رحیم و حلیم و هکذا. و مراد از افعال، نشر و تعدى همین اخلاق است به غیر، مثل آنکه گوئى به فلان چنین احسان و گذشت نمود و با بهمان چنان نمود. و شکى نیست که هر چهار مخصوص ذات پروردگار است چنانچه فرمودند (انّ اللّه جمیل یحبّ الجمال) 81 و فرمودند در فقرات بسیار اللّهمّ انّى أسألک من جمالک باجمله، اللّهمّ انّى أسألک من کمالک بأکمله 82 و فرمودند تخلّقوا باخلاق اللّه. 83 و در دیگران با آنکه ناقص و عارضى است هم از اوست با آنکه در مسأله توحید صفات و توحید افعال مبرهن شده که آنچه غیر کند هم به لحاظى او کرده، فافهم.

 [گذشته از معصوم، محبّت خدا براى دیگران ممکن نیست‏]

در بیان آنکه از معصوم گذشته، محبت با خدا داشتن از براى دیگران ممکن نیست مگر از براى اوحدى از ناس که بسیار نادر است.

بدان که لوازم محبت و عشق در حقیقى و مجازى یکسان است و لوازم محبت وعشق مجازى بر کسى پوشیده نیست و حکایت لیلى و مجنون و امثال او نقل مجالس است بلکه کم کسى است که به عشق مجازى گرفتار نشده باشد. و بر همه ظاهر است که از لوازم او کاهیدن بدن و زردى رخسار و فرار نمودن خورد و خواب و آرام و باک نداشتن از ملامت ملامت کنندگان است و در لوح سینه او و در آینه چشم او جز نقش محبوب نیست. گویند که حق با امام حسن (ع) است یا معاویه؟ گفت حق با لیلى است! یعنى جز لفظ لیلى نمى‏شنید و جز لیلى به زبانش جارى نمى‏شد. و دیگر آنکه او را مطلبى و بهشتى و لذتى جز وصال محبوب و خدمت او نمودن و امر و نهى به او فرمودن نیست و نیش و نوش که از محبوب باشد همه نوش است. چنانچه گفته‏اند:

ز تو گر تفقد و گر ستم‏

 

بود آن عنایت و آن کرم‏

ز تو خوش بود همه اى صنم‏

 

چه جفا کنى چه وفا کنى‏

     

و گفته‏اند: هر چه آن خسرو کند شیرین بود. و او را خوفى و بیمى و عذابى هم، جز بى‏التفاتى محبوب نیست. و چون در عاشقان خدا که انبیاء و ائمه معصومین علیهم السّلام باشند آنچه گفتیم و آنچه نگفتیم همه حاصل است، خداوند عالم همه این لوازم را در کلمه‏ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ‏ بعد از کلمه‏ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ‏ بیان فرمود، بعد به جهت بلندى و بزرگى این مقام فرمود ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ 84 و همه اینها در اشعار امیر المؤمنین (ع) گذشت که فرمود:

منها تنعّمه بما یبلى به‏

 

و سروره فى کلّ ما هو فاعل‏

     

    85 حال اندکى سیر کن در احوال اولیاى خدا. حضرت آدم (ع) بر یک ترک اولى سالها گریست. گویا دویست سال بود. دو نهر از چشمهاى مبارکش بر زمین جارى و سر از خجالت بالا نکرد. و حضرت نوح (ع) نهصد و پنجاه سال در دعوت قوم و اذیت کشیدن از ایشان بود و از کثرت گریه و نوحه نام مبارکش نوح شد. و از حضرت خلیل (ع) در حکایت آتش نمرود و قربانى اسماعیل و غیر آن اموراتى صادر شد که عقلها حیران است. و حضرت کلیم در چهل شبانه روز که موعد پروردگار بود که فرمود فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً 86 از شوق چیزى نخورد و نیاشامید و خواب نکرد. و حضرت روح اللّه در زمین از براى خود مسکنى و زن و فرزندى قرار نداد. و اطوار عاشقانه سایر پیغمبران و معصومین، سیّما چهارده معصوم (ع)، پیدا و هویداست. در میان همه ایشان حضرت خاتم (ع) مخصوص به لقب حبیب اللّه شد و قسم لعمرک 87 از محبت ناشى شد. و پیکان ازپاى امیر (ع) کشیدند از خود بى‏خبر بود.

و پس از این اشاره، بدیهى شد اگر بدیهى نبود، که ما را دسترسى به مقام محبت خداوند عالم نیست. بلکه در فن اصول دین واضح و بدیهى نمودیم که اهل یقین از معصوم (ع) گذشته بسیار کم است و در اخبار چندى فرمودند قسمت نشد در میان مردم چیزى که کمتر از یقین باشد. اگر به یقین بدانى که سلطان در پس پرده نگاهش به تو مى‏باشد محال است عادتا که گناه و خلاف با سلطان نمائى اگر چه او را نبینى.

بلکه از احادیث نیک ظاهر مى‏شود که اکثر ملائکه نیز چنین بوده‏اند و از سادات ما توحید و تسبیح و تنزیه و عبادت یاد گرفتند. 88 بارى پس از آنکه مقام یقین در میان ما چنین باشد، از مقام محبت چه پرسى؟ و چون از در انصاف در آئى و کسالت و غفلت و تفرقه حواس و طیران خیال خود را در وقت عبادت ملاحظه نمائى و اگر اندک شغلى رخ دهد، اگر چه گرسنگى و تشنگى وقت افطار باشد، بلکه اگر چه مدافعه بول و غایط باشد، ببین توجه تو کجاست! آیا هرگز در پیش ادنى دوست خود و یا نزد کمترین صاحب شأنى چنین توانى نمود؟ نه و اللّه.

و سرّ فقدان محبت حق تعالى در غالب ناس و اکثر مردم چند چیز است: یکى آنکه آنجا که کمیت یقین لنگ باشد چگونه معقول و متصور است که محبت آنجا قدم گذارد؟ و این دلیل دلیلى است عمده و واضح. یکى آنکه آنجا که مناسبت نباشد آنجا محبت و دوستى عادت نباشد.

کبوتر با کبوتر باز با باز

 

کند همجنس با همجنس پرواز

     

از اینجاست که فرموده‏اند تخلّقوا باخلاق اللّه. هرگز صبور را با عجول راهى نیست و غنى را با فقیر آشنائى نیست و ایضا تا مراوده و مراسله و مکالمه و حضور و التفات خاص از عالى، و خدمت خاص از دانى در میان نیاید محبت و دوستى به کمال نرسد. ببین سرباز و رعیت را با پادشاه چه محبتى است و وزیر را با او چه هنگامه‏اى است. اللّهمّ ارزقنا حبّک و حبّ من یحبّک بمحمّد و آله (ص).

محبت ناس به انبیاء و ائمه (ع) و سهولت این مقام.

بدان که چون قبل از ماه مبارک رمضان به طور اختصار اصول دین مى‏گفتیم وگفتیم که این معارف و عقاید مقصود بالذاتند و از اینها گذشته، جمیع علوم مقدمه عملى است که اصل مقصود آن عمل است و اگر آن عمل نباشد آن علم وبال است نه کمال. آن که واجب را دانسته ترک کند البته از جاهل بدتر است و آن که صنعتى داند و بکار نبرد و عیال خود را گرسنه دارد ملامت به او بیشتر کنند از آن که نداند. و بعضى از اصدقاء خواهش کرد که به برهان عقلى واضح کنم مقصود بالذات بودن این چند معرفت را، گفتم ان شاء اللّه این مطلب را در ماه رمضان بیان مى‏کنم، لهذا این رساله محبت را از براى اثبات این مطلب نوشتم.

حال گوئیم بر کسى پوشیده نیست که چیز بد را کسى دوست نمى‏دارد و همیشه یا جمال ما هوش را خواهند دوست داشت و یا کمال و افعال دلکش را. و به بیان روشن دانستى که باعث محبت منحصر در چهار چیز است: جمال و صفات خوب و اخلاق و افعال مرغوب. و آن بزرگواران در همه این چهار چیز از دیگران ممتازند و داراى هر چهارند و با این دارائى در لباس بشریتند و جمال و صفات و اخلاق و افعال ایشان همه محسوس است. پس نسبت به ایشان هم یقین و هم مناسبت و هم حضور و مراوده و مکالمه همه حاصل است سیّما آن معجزات و کرامات ایشان (ع) و آن مهربانیها و احسان ایشان (ع). پس تمام اسباب محبت در ایشان جمع است و کسى نیست که به چنین بزرگواران محبت پیدا نکند مگر آنکه حب دنیا او را کور و کر ساخته باشد و حب مال و جاه و ریاست و گردنکشى او را مانع شود با آنکه به یقین بداند که ایشان (ع) مقربان بارگاه احدیّتند و رسولان حقّند و مستحق طاعت و پرستش‏اند. و از اول دنیا تا حال دشمن این سلسله جلیله نبوده و نخواهد بود مگر اغنیاء و رؤساء، و دیگران به تبع ایشان دشمن شدند نه فى حدّ ذاته، چنانچه امروز بالحس نسبت به علماء مى‏بینى و بنى امیه و بنى عباسیه و غیر ایشان را به یقین مى‏دانى.

و آیات بسیار در این باب در جاى دیگر ذکر کرده‏ایم و در نمل فرمود وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا 89. و ظلم و علوّ بیان ریاست و گردنکشى است و مفعول له از براى جحد و انکار است. و در سبأ فرمود وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ‏ 90. باز فرمود یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ‏ 91. و همیشه غالبا اهل ایمان فقراء و ضعفاء بوده‏اند و سرّش واضح است.

گردنکشى و مطاع و متبوع بودن ضد گردن نهادن و مطیع و تابع بودن است، پس جمع‏نشوند و چون در فقراء و ضعفاء این ضد نیست و این مرض منتفى است زود ایمان آورند با آنکه لازمه نبوت و امامت است که رعایت فقراء نمایند و هم از اغنیاء و رؤسا بگیرند به ایشان بدهند و هم هر کس را به اندازه ایمان و تقواى او احترام نمایند. پس از براى فقراء و ضعفاء همیشه اسباب ایمان و محبت و از براى رؤسا و اغنیاء هم مدام اسباب انکار و عداوت جمع است الّا من خذله اللّه من الفقراء او وفّقه اللّه من الاغنیاء. 92 و در اعراف فرمود قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ‏. 93 و در هود فرمود فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ‏ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ‏ 94 (الآیة).

بارى پس به وضوح پیوست که غرض و غایت و فائده خلقت و تمام دین و اصول دین محبت خداست که لازم دارد محبت اولیاء او را و عداوت اعداء او را و این چون در حق غالب ناس ممکن نیست پس اصل دین ایشان و غرض از خلقت ایشان اقرار به خدا است و محبت اولیاى خدا که لازم دارد عداوت اعداى ایشان را تا آنکه لا اقل دوست دوستان خدا بشوند و از این جهت مستحق التفات و رحمت و بهشت خدا شوند و چنانچه در دنیا تابعند لا بد در آخرت نیز تابعند و با مولاى خود داخل بهشت مى‏شوند چنانچه پیش اشاره شد. پس اگر غالب ناس را که محبت خدا ممکن نیست اگر محبت اولیاء هم نباشد بجز استحقاق آتش راهى نداشتند با آنکه اگر شاذّ و نادرى به مقام محبت خدا رسید هم از راه اطاعت و بندگى انبیاء و ائمه (ع) رسید. پس محبت ایشان على اىّ تقدیر از اصول دین است و غرض و غایت از خلقت دیگران است. و بعد از آن تحقیق بدیهى، که دوستى علت تامّه استحقاق احسان است اگر چه آن دوست بسیار بسیار نادان باشد، تعجب مکن که چرا علماى متبحّر از مخالفین مثلا باید مخلد در عذاب باشند و فلان نادان موافق در بهشت.