سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:49 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

ترقى و تکمیل در تکمیل محبت است.

بدان که حالت ما با معصومین و حق تعالى مانند حالت اهل ثغور و سر حدّ است که از پایتخت سلطان بسیار دور افتاده‏اند و رابطه با سلطان ندارند و چون حاکمى به آنجارود و قدرت و سلطنت او را و جلال و اموال و خدم و حشم او را ببینند چنان در چشم ایشان بزرگ آید که اگر ادّعاى پادشاهى و بالاتر نماید قبول نمایند، چنانچه دیگران را مردم به خدائى قبول نمودند. و اگر سفراء و فرامین سلطان آمد و شد نکند و خود آن حاکم نگوید که من بنده‏اى از بندگان سلطانم باور نکنند که از او بالاتر کسى باشد و لکن چون اظهار عجز و بندگى و فروتنى او را ببینند تعبّدا از قول او قبول کنند که سلطان او نیست بلکه کسى است که این بنده‏اى از بندگان اوست و لکن باز ظاهر است که خوف و رجاء ایشان و محبت و امید ایشان هر چه باشد با حاکم است نه با سلطان. و بر آن حاکم واجب و حتم است که بر ایشان بفهماند که سلطان نیست و بنده اوست تا پا از حدّ خود بیرون ننهند و غلوّ نکنند و الّا هم او هلاک خواهد شد و هم رعیت. و از براى ایشان احکامى و عبادتى و تشریفاتى مى‏آورد به جهت او که سلطان را به آن طور پرستش نمایند. و لکن ظاهر است که اینها همه را تعبّدا قبول مى‏کنند و بجاى مى‏آورند و الّا حقیقت بندگى و اخلاص ایشان نسبت به حاکم است. و اهل عصمت (ع) نیز در نظر ما ضعفاء مثل همان حاکم است. اگر اظهار بندگى و عجز و عبادت و ارشاد ایشان نبود کسى را به خدا راهى نبود. ایشان به راستى خدا را شناختند و عبادت نمودند، مثل آن حاکم، و دیگران تعبّدا به قول او اقرار به خدا کردند و عبادت نمودند، مثل اهل آن سر حدّ، پس به جهت رفع غلوّ و زوال افراط، آوردند این عبادات را تا کسى ایشان را به خدائى نگیرد و از این راه هلاک نشوند و الّا ظاهر است که عبادت با اخلاص مردم از براى ایشان است غالبا نه از براى خدا و اگر ارشاد ایشان (ع) نبود معلوم مى‏شد که موحّد کیست، با آنکه هست باز ببین کیست و چند یک خلق است موحّد. فرمودند المؤمن اعزّ من الکبریت الاحمر. 95 به مثل زراره فرمودند از ایمان چیز کمى به چنگ شما آمده، محکمش نگه‏دار که در نرود و فرار نکند. 96 سلمان کذائى در حدیث بساط عرض کرد یا امیر المؤمنین زیاده از این طاقت ندارم، 97 یعنى مى‏ترسم بر ایمان خود، و در روز غصب خلافت خلجانى در قلب او پیدا شد. پس فائده عبادت ما از براى خدا غالبا محض اقرار و تشبّه به اولیاى خداست، من تشبّه بقوم فهو منهم؛ 98 تباکى حکم بکاء دارد و در کتاب مصیبت مسأله تشبّه را به تفصیل نوشته‏ایم. و یکى هم شاید رفته رفته به حقیقت کشد که المجاز قنطرة الحقیقة. 99 پس اصل ترقى مردم در طاعت و بندگى معصومین است که از روى محبت و اخلاص و یقین صادر مى‏شود، مثل ذکر فضائل و کرامات ایشان و ذکرمصائب و گریه به جهت ایشان و صلوات بر ایشان و ذکر مثالب اعداء و لعن بر ایشان و رفتن به زیارات ایشان. و لهذا چون در عقل و نقل سیر نمائى، چنانچه نمودیم، تکمیل در این امور به مراتب بیشتر است و در عبادت با کسالت ما از براى خدا بسیار کمتر است.

و بالجمله، بر هر سلطانى لازم است که عبادتى از براى خود قرار دهد و عبادتى از براى حکّام خود چنانچه دانستى. و بیان دیگر این مطلب آن است که از آیه شریفه‏ النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ 100 ظاهر مى‏شود و حاصل این قاعده این است که هر دانى فداى عالى است و کمال او در فدا شدن است. و چون مطلب بدیهى است به چند مثال اکتفا نمائیم.

چون امر دایر شود که شخص را شیر یا پلنگ بدرّد و یا دست خود را فداى خود نماید و به دهن او فرو برده و گلوى او را گرفته خود خلاص شود، و یا آنکه پاى او را مار گزیده اگر پا را ببرّند زنده بماند و الّا زهر به بدن سرایت نموده هلاک شود، ببین مردم چه مى‏کنند. این مثال جزء و کل.

و امّا مثال حقیقت و رقیقه و شبیه آن: پس اگر گوسفندى در معرض هلاکت باشد و دواى او خون یا گوشت مرغ باشد البته مرغ را فداى او نمایند و اگر گوسفند دواى گاو یا شتر یا اسب باشد البته فدا نمایند و چون آقا در معرض تلف باشد و یا سلطان و یا محبوب، مدام سخن از وفاى آن غلام و آن خادم و آن عاشق رانند که جان خود را فدا نمود و همه او را تحسین نمایند. وفاى سگ مسلّم و ضرب المثل و دایر در السنه و کتب است؛ وجهش همین است که در وقت ضرورت به امداد صاحب برآید و جان خود را فدا سازد. و چندان در این مقام شعراء به نظم آورده‏اند که به حساب نیاید و مضمون همه این است که من در راه تو دست از جان شسته‏ام و آرزوى من فدا شدن توست و در راه تو از شمشیر و نیزه برنگردم. بهائى (قدس سره) مى‏فرماید:

در جوانى کن نثار دوست جان‏

 

رو «عوان بین ذلک» را بخوان‏

     

و پدر را در قصاص پسر نکشند، چه شأن پسر فداى پدر شدن است و پدر شبیه به حقیقت است و پسر شبیه به رقیقه. و تا قیامت تحسین از حضرت خلیل (ع) باید نمود که فرموده حضرت خاتم (ص) را از خود بیشتر دوست دارم و فرزند او حسین را از فرزند خودم اسماعیل. 101 و مدام از عاشقان کربلا سخن رود که جان خود را فداى سید الشهداء روحى و روح العالمین له الفداء نمودند. و حضرت امیر المؤمنین (ع) همیشه خود را سپر بلاى‏حضرت خاتم (ص) نموده بود و در شب غار که در فرش پیغمبر (ص) خوابید خداوند عالم به او بر ملائکه مقربین مباهات نمود، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‏ 102 که در سوره بقره است در شأن شریفش نازل شد. و شواهد بسیار است.