سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/10/7 | 2:2 صبح | نویسنده : علی اصغربامری


حفظ کرامت اصیل انسانی




امام خمینی رحمت الله علیه و مهندس فرهنگی
هویت فرهنگی هر ملتی ریشه در تاریخ، باورها، ارزش ها، آداب و رسوم آن ملت دارد و همین هویت نوع رفتار جمعی و شخصی آن جامعه را با جهان اطراف و نیز با شهروندان یک اجتماع مشخص می کند. در این میان دین و مذهب از ابتدای ظهور خود نقش بسیار تعیین کننده ای در هویت بخشی به معتقدان خود ایفا نموده و آن ها را از «دیگران» جدا کرده است.
پس از رنسانس در غرب و گسترش عقیده انسان محوری در اروپا و جهان مدرنیته و عناصر آن به مثابه بستر هویت جدید فرهنگ غرب، با ایجاد نگرش جدیدی نسبت به انسان و جهان و ترسیم رابطه ای تازه بین این دو، سودای ترسیم هویت جدید را به جای هویت قدیم در سر داشت. در این راستا و در قدم اول نقش سنت و مذهب در تعریف و هویت یابی انسان ها نفی گردید و عناصر مدرن چندی از قبیل: ملیت، مرز، جغرافیایی، زبان و غیره از عوامل هویت بخشی به شمار رفت.
پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران و گسترش مفاهیم متولد شده از مدرنیته در این کشور، تحولات اندیشه ای و هویتی مهمی به وجود آمد که مهمترین تحول را می توان در زیر سؤال رفتن هر آن چه مربوط به گذشته تحت عنوان سنت می شد، دانست و در این راستا مذهب و عناصر دینی فرهنگ ایران تحت تأثیر نفی عناصر سنتی در غرب، به منزله مانع رسیدن ایران به غرب تلقی گردید و به روش های مختلف با آن مبارزه شد که اوج این مبارزه را می توان در دوران پهلوی اول مشاهده کرد. در این دوره با تمام مظاهر مذهبی مربوط به هویت ایرانیان مبارزه و برخورد خشن صورت گرفت. از سوی دیگر در ساختار سیاسی نیز ضمن معطل گذاشتن اصل دوم متمم قانون اساسی که به نظارت مجتهدان شیعه بر مصوبات مجلس جهت مشروعیت بخشیدن به سلطنت مشروطه در نظر گرفته شده بود، در عمل هر گونه تجلی مذهبی و دینی هویت ایرانی نفی شد و با سخت گیری نسبت به عالمان و حوزه های دینی در عمل نقش اجتماعی و سیاسی دین و متولیان دینی نادیده گرفته شد. هم زمان با نفی بعد دینی فرهنگ ایرانیان، نهادهای فرهنگی متعددی به وجود آمد که وظیفه آنها گسترش و تقویت عناصر باستانی فرهنگ ایرانی و یا عناصر مدرن حاصل از مدرنیته غربی بوده است. در این زمینه تأسیس سازمان پرورش افکار و تأسیس دانشگاه های مختلف در کشور قابل اشاره است. بنابراین پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران به نوعی مهندسی فرهنگی در دستور کار دولت قرار گرفت که احیاء عناصر باستانی (پیش از اسلام) و گسترش عناصر مدرنیته در کشور از اهداف آن به شمار می رفت.
با عزل رضاشاه از سلطنت در سال 1320 و تبعید وی از کشور، جریان های مختلف فکری و فرهنگی به دلیل خلا ناشی از حذف یک دیکتاتور مستبد، به وجود آمدند که یکی از این جریان های فکری در پی احیای عناصر مذهبی در کشور بود و امام خمینی به همین جریان فرهنگی و فکری تعلق دارد. نگارش کتاب «کشف الاسرار» از سوی امام خمینی در سال 1324 نشان دهنده همین دغدغه ایشان نسبت به احیای مجدد مذهب در کشور می باشد که در طول دوران خفقان رضا شاهی نفی گردیده بود. با قدرت گیری مجدد محمدرضا شاه، مخصوصا پس از کودتای 28 مرداد 1332 و بالاخص پس از وفات آیت الله بروجردی در سال 1340، اقدامات رضاشاهی این بار از سوی جانشین خلف وی دنبال گردید که با اعتراض شدید امام خمینی روبرو شد. این رویارویی در نهایت منجر به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک مرجع تقلید شیعه و جایگزینی نظام سیاسی جدید تحت عنوان «جمهوری اسلامی «به جای» سلطنت مشروطه» شد. امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران همه تلاش خود را جهت تبیین؛ احیا، گسترش و اجرای عناصر فرهنگ اسلام به کار گرفت که می توان همه این تلاشهای ایشان را تحت عنوان «مهندسی فرهنگی» برای جامعه شیعی با نام «اسلام ناب محمدی (ص)» در نظر گرفت که این مقاله به دنبال مطالعه همین مسأله بوده است.

مفهوم فرهنگ


فرهنگ به معنای وسیع آن عبارت است از «نظامی از باورها، ارزش ها، رسوم و رفتاری که اعضای جامعه به کار می بندند تا خود را با جهانشان و نیز با یکدیگر سازگار سازند و آن را از طریق آموختن از نسلی به نسل دیگر انتقال می دهند.»
بنابر تعریف فوق، فرهنگ نه تنها رفتارهای اجتماعی، بلکه شیوه های اندیشیدن را نیز در بر می گیرد و انسان ها در خلال آموزش فرهنگی خود، یاد می گیرند که چه معناهایی را باید به رویدادهای جهان اطراف خود و به ویژه به رفتارهای دیگران نسبت دهند تا بتوانند این رفتارها و حوادث را فهم کرد، در برابر آن واکنش مناسب نشان دهند. بنابراین بسته به نوع آموزش ها و خصوصیت های فرهنگی هر جامعه، معنای کنش های خاص می تواند در زمینه های فرهنگی متفاوت، تفسیرهای متفاوتی بپذیرد. به این ترتیب عناصری که با آموزش های فرهنگی در میان افراد هر منطقه و کشوری درونی می شود، هویت فرهنگی واحدی برخوردار می شوند و اختلاف در میان این عناصر فرهنگی عامل تمایز فرهنگی به شمار می رود؛ یعنی «دیگران» و «غیرها» کسانی خواهند بود که وجه مشترکی با این عناصر فرهنگی ندارند.
عوامل چندی در به وجود آمدن هویت فرهنگی نقش دارند که از این میان مذهب و ملیت دو عنصر مهم هویت بخش به شمار می روند.
دین و مذهب از گذشته کنون عامل به وجود آورنده هویت مشخص برای معتقدان خود و تمایز میان آنها و کسانی که به آن اعتقاد نداشته اند، بوده است؛ به این معنی که هویت فرهنگی انسان ها دین و مذهب آنها شناخته می شده «یهودی» و «مسیحی» و «مسلمان» بودن، هویت فرهنگی انسان های مختلف را به نمایش می گذاشته است.
به این ترتیب دین و مذهب رکودهای اجتماعی مختلفی از قبیل اجتماعی کردن اعضای جامعه، «کاهش کشمکش»، «تحکیم ارزش های مشترک» «یکپارچه سازی جامعه و نگه داشتن ثبات اجتماعی»، «تنظیم منابع»، تقویت نظارت اجتماعی، را بر عهده داشته است و به همین دلیل «هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که دین در آن نقش نداشته باشد»، دین طرحی از آن چه که جهان باید باشد به دست می دهد و برای همین می تواند رفتار اقتصادی و سیاسی را راهنمایی کند» به این ترتیب، نقش دین در هویت فرهنگی جوامع انکار ناپذیر بوده و همواره دین در سازمان دادن به زندگی اجتماعی انسان ها مؤثر بوده که این نقش در فرهنگ ها و محیط های مختلف، متفاوت بوده است. در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعیین کننده مذهب در هویت بخشی به انسانها کم رنگ تر شد و در عوض مرزهای جغرافیایی به امری مهم و هویت بخش تبدیل گردید. یکی از نویسندگان غربی، تاریخ تفکر در غرب را به سه دوره «عصر دین»، «عصر علم» و «عصر اضطراب» تقسیم کرده است. او معتقد است که در عصر دین، در غرب کلیسا حاکم بوده و در قرون وسطی، قرائت خاص کلیسا در تمامی امور فکری و اجتماعی بر زندگی مردم آن عصر حاکمیت داشته است. (6) ولی در عصر علم، «علم» به مثابه مجموعه دانش، روش، نگرش ذهن و متافیزیک، نیروی جهت دهنده، تمدن غربی و جانشین الهیات (تئولوژی) و متون قدیمی گردید. در این عصر علم نگرش انسانها را به رسوم و سنت تغییر می دهد و استقلال او را از گذشته اعلام می کند. در دوره سوم، یعنی عصر اضطراب - که از قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول شروع می شود - تمدن اروپا هم چون تمدن های نینوا، بابل و پرسپولیس به سستی و افول می گراید. چرا که با وقوع جنگ جهانی اول محدودیت های مدرنیسم - که با بی نظمی در حوزه تفکر و اندیشه همراه و فاقد نظام ثابت و مرجع برای زندگی و تفکر بود - آشکار می شود و این خود ویژگی عصر مدرن است. در این عصر نه تنها «مرگ خدا»، بلکه «مرگ انسان»، «مرگ اروپا» و در واقع مرگ تمامی بت های مدرن موجب ترس و اضطراب شده است و این امر که در عصر بزرگ علم، «علم» عامل ترس و عدم اطمینان می شود، امری تناقض نما است.
از دیدگاه نویسنده فوق، نقش دین در هویت بخشی به جوامع غربی تنها در قرون وسطی خلاصه می شود و در عصر دوم، دین جای خود را به علم داده و تکیه گاه اصلی انسان قرار گرفته است. ولی در عصر اضطراب انسان غربی تمامی تکیه گاههای سنتی و مدرن خود را از دست داده و در واقع دچار بی هویتی شده است.

هویت فرهنگی در ایران


به نظر می رسد که می توان سه لایه مختلف را در هویت فرهنگی در ایران از هم دیگر متمایز کرد و آن را شامل لایه های ایرانی، اسلامی و غربی دانست. قبل از پذیرش اسلام از سوی ایرانی ها، عناصر فرهنگی ایران باستان هویت فرهنگی آنها را تعریف می کرد که پس از اسلام، فرهنگ اسلامی نیز به مثابه لایه دوم در فرهنگ باستانی ایرانیان ادغام شد و فرهنگ ملی - اسلامی، هویت ایرانیان را تشکیل داد. لایه سوم نیز در عصر مشروطه شکل گرفت که حاصل تماس ایرانیان با جهان مدرن و تجدد غربی بوده است.
پس از پیروزی مشروطه در ایران، تلاش جریان فکری غالب این بوده است که هر آنچه را که مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است، از صحنه اجتماع حذف نماید که این امر تعارضاتی را میان نخبگان فکری - اجتماعی به وجود آورد و حاصل این تعارضات فکری بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است. ظهور رضا شاه ناشی از همین بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است. ظهور رضا شاه ناشی از همین بی ثباتی در راستای برقراری نظم و امنیت سیاسی و اجتماعی بود. پهلوی اول پس از تحکیم سلطنت خود، تعریف جدیدی را برای هویت ایرانی جستجو می کرد که عبارت بود از احیای لایه اول هویت ایرانی (باستان گرایی) به همراه اخذ تأسیسات تمدنی مدرنیته غربی. در این راستا او به شدت با مذهب مخالفت کرد و عناصر مذهبی را به شدت سرکوب نمود. پهلوی دوم نیز پس از تحکیم اقتدار خود مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1332، همان راه پدر را استمرار بخشید. در این میان امام خمینی به عنوان یک مرجع تقلید شیعیان در برابر حذف مؤلفه های مذهبی از حیات اجتماعی و سیاسی ایران ایستادگی کرد و اقدامات پهلوی اول و دوم را در راستای هویت زدایی از ایران اسلامی و غرب گرایی پهلوی ها تلقی کرد.

امام خمینی و تلاش برای مهندسی فرهنگی


نگرش امام خمینی به هویت ایرانیان ناشی از جهان بینی تشیع بوده است و تلاش ایشان برای احیای همین امر به همراه پذیرش عناصر مقبول ملی قابل تبیین است و به گونه ای که از نظر ایشان ملی گرایی صحیح تعارضی با اسلام ندارد و لذا هم می توان مصالح ملت را دنبال کرد و هم به آموزه های اسلام پایبند بود. روح چنین دیدگاهی تکیه بر استقلال ایران با اجرای مؤلفه ها و آموزه های تشییع است که از این رهگذر می توان هویت صحیح ایرانی - اسلامی را به دست آورد و از گم شدگی و بی هویتی نجات یافت: «هیچ ملتی نمی تواند استقلال پیدا کند الا این که خودش را بفهمد. مادامی که خودشان را گم کردند و دیگران به جای خود نشانند، استقلال نمی توانند پیدا کنند... این گمشده خود را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا کند».
به این ترتیب یکی از تلاش های امام خمینی در راستای مهندسی فرهنگی، تلاش برای تبیین قاعده ای کلی برای بازیابی هویت خویش بوده است که یکی از راههای عمده آن کسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است: «هر قصه ای که پیش آید قبله شان غرب است» از دیدگاه ایشان حرکت به سمت غرب منجر به از دست دادن هویت اصیل خود و خروج از صراط مستقیم تبیین شده از منظر اسلام است. از سوی دیگر ایشان ضمن نفی راه غرب، از شرق ملحد نیز تبری می جوید و با بهره جستن از آموزه های اسلامی در قرآن تحت عنوان «لا شرقیه و لا غربیه» یک شعار محوری با عنوان «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» طراحی می کند. این شعار، ضمن نمایش استقلال محوری در مبارزات امام خمینی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران می گردد که مبین نفی غیریت و اثبات هویت مستقل برای خود و نوعی مهندسی فرهنگی متناسب با آموزه های فرهنگ بومی است: «ایران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب که شالوده انقلاب ریخته می شد، مسیر، مسیر انبیا بوده، مسیر، مسیر مستقیم نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی بود. تا کنون هم ملت ما، به همان مسیر باقی است».
«انقلاب اسلامی یک انقلاب عادی نیست و متکی به هیچ یک از دو قطب شرق و غرب نمی باشد از این جهت، با پیمودن صراط مستقیم لا شرقیه و لا غربیه در مقابل هر دو قطب ایستاده است».
امام خمینی با بیان دیگری از آموزه های اسلامی «لا شرقیه و لا غربیه» تحت عنوان «غضوب علیهم» و «ضالین»، مسیر صحیح را که همان صراط مستقیم است، در نفی هر دو آنها و استقلال از آن دو می داند: «ما نه طرف «مغضوب علیهم» می رویم، نه طرف «ضالین» و نه طرف غرب می رویم، وقتی ما می توانیم این طور باشیم و به صراط مستقیم عمل کنیم که هم زمان با هم باشیم».
اصطلاحات به کار رفته در کلام امام خمینی نشان دهنده توجه کامل ایشان به آموزه های فرهنگ خودی و تلاش برای احیای مجدد آنها در برابر فرهنگ های مهاجم غربی و شرقی می باشد. به عبارت دیگر می توان بیانات و اندیشه های امام خمینی را در واقع تفسیری از قرآن به حساب آورد، تفسیری که از آن تحت عنوان «اسلام ناب محمدی» یاد می شود. چنین اسلامی است که به دنبال مهندسی فرهنگی خاصی است که در واقع به مثابه احیای یک نظام سیاسی اجتماعی مستقل از غرب و شرق می باشد. در چنین نظامی دین مجددا در محور امور قرار می گیرد. دقیقا از همین منظر انقلاب اسلامی در ایران را می توان نسبت به سایر انقلاب های جهان متمایز کرد: «زیرا همه انقلاب ها برای رسیدن به فضای مدرنیته، علیه گذشته خود و با هدف کمرنگ تر کردن اثر دین در بخش های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه خویش قیام کردند. از این رو نظام های ایجاد شده از سوی آنها به اصطلاح سکولار و یا لائیک بودند. یعنی نظام های سیاسی که دین را در حاشیه قرار می دهند. در حالی که انقلاب اسلامی ایران، نقطه مقابل این تفکرات بود و چنین اندیشه ای است که می تواند تمدنی را بسازد و به خوبی جلوی غرب بایستد ... در چنین تمدنی احیا یک فرهنگ اسلامی با نگاهی جدید از سوی امام خمینی، نظم اجتماعی - سیاسی جدیدی را به وجود آورد.»

ضابطه مهندسی فرهنگی


با بررسی دیدگاهها و اندیشه های امام خمینی می توان دو راهی های متضاد از قبیل حق و باطل، سبیل الله و سبیل طاغوت، صراط مستقیم و راه مغضوبین در ضالین و غیره را از هم تشخیص داد. هر کدام از این دو راه رهروان خاص خود را دارند به گونه ای که عامل تعیین کننده در شناسایی و جذب همراهان، اصل هویت و اشتراک در راه است. در این راستا «اهمیت راه» و صراط از «همراه» مهم تر می باشد و به همین دلیل امام خمینی، دوستی، نزدیکی یا دوری و جدای خود را با افراد بر اساس درستی راه و در صراط مستقیم بودن آنان می سنجد: «من بارها اعلام کرده ام که با هیچ کس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نیسته ام. چهار چوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است».
به این ترتیب صراط مستقیم پیوسته در کانون اندیشه های امام خمینی قرار دارد و قرب و بعد افراد بر مبنای وضعیت آنان با همین صراط پیوسته متغیر و تنظیم می شود. اصالت راه تا آنجا است که ایشان حتی در فرض غربت و تنهایی نیز هم چنان بر آن استوار است: «اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد».
از سوی دیگر این راه خدا و صراط مستقیم «باید به صورت دسته جمعی و کاروانی طی شود و اکثریتی قابل توجه، خود را در کاروانی به نام مؤمنان فی سبیل الله هویت شناسی و هویت یابی کنند. در واقع کاروان نماد احساس هویت واحد رهروان آن است ... بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهی اکثریت، هیچ کاری نمی توان کرد. اعتماد و اتکای به مردم مسلمان از محکمات اندیشه سیاسی امام خمینی برای رفتن در راه خدا است. اندیشه پیمودن و سیر و سلوک سیاسی راه خدا بی مردم، بذر افشانی در هواست».
دقیقا برمبنای همین اندیشه است که در نگرش امام خمینی هویت هایی مانند هویت قومی، نفی نمی شود بلکه از آن به عنوان مرحله ای آغازین و گذرگاه یاد می شود و نه توقفگاه، «زیرا کمال هویت انسانی در آن است که فرد با طی مراحل رشد به هویتی بالاتر یعنی هویت ملی اسلامی و هویت دینی دست یابد» در این نگرش رابطه تعاملی بین اسلام و ایران برقرار می گردد و امام خمینی ملی گرایی غیر متعارض با اسلام را تأیید می کند و صرفا با وجهی از ناسیونالیسم ایرانی که در صدد حذف اسلام باشد مخالفت می کند. ملی به معنای صحیح آن، نه آن چه که روبروی اسلام عرض اندام می کند.

آموزش و پرورش مهم ترین ابزار مهندسی فرهنگی


از دیدگاه امام خمینی آموزش و پرورش مهمترین وسیله برای مهندسی فرهنگی در جهت مطلوب آموزش و پرورش صحیح است. البته این آموزش مورد نظر ایشان تمام سطوح را در بر می گیرد و از ابتدای تولد انسان تا هنگام مرگ او را شامل می شود. در برخی از بیانات امام خمینی منظور از فرهنگ، همان وزارت آموزش و پرورش است و منظور از اصلاح فرهنگی، اصلاح در برنامه ریزی های درسی و آموزشی همین وزارتخانه است مبدأ همه خوشبختی ها و بدبختی های ملت است و اصولا راه اصلاح مملکت در اصلاح فرهنگ آن نهفته است.
بنابراین دستگاه فرهنگی متولی مهندسی فرهنگی از منظر امام خمینی، تمام دستگاه های فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش، دانشگاه ها، صدا و سیما و مطبوعات هستند که می توانند با تأثیر مثبت یا منفی نوع خاصی از فرهنگ را در جامعه القا بکنند که در صورت دمیدن روح استقلال و خودباوری در ذهن جوانان کشور در واقع مهندسی فرهنگی صحیح رخ می دهد و هر گاه این وضعیت بر عکس شود و دستگاههای فرهنگی در برنامه ریزی های خود غرب و دیگران را محور تمام امور معرفی بکنند، در آن صورت هویت اصیل فرهنگی دچار خدشه می شود و در واقع مهندسی فرهنگی بر مدار خواسته های دیگران صورت می گیرد: «این ها نیروی انسانی ما را از بین بردند و نگذاشتند رشد بکنند. در بین خود کشور ما جوری کردند که محتوای انسان را از بین بردند. صورتی گذاشتند و محتوا را گرفتند ... استقلال فکری و استقلال روحی ما را از دستمان گرفتند.
«... هر چه می شد در ذهن همه این بود که باید از خارج این کارها درست بشود». از دیدگاه امام خمینی چاره این امر از بین بردن آن روحیه خود باختگی در برابر دیگران و تقویت روح اعتماد به نفس است و از طریق همین مهندسی فرهنگی می توانیم به خواسته های خود برسیم: «ما باید این را بفهمیم که همه چیز هستیم و از هیچ کس کم نداریم و ما که خودمان را گم کرده بودیم باید این خود گم کرده ای را پیدا کنیم».

نتیجه گیری


امام خمینی، مهندسی فرهنگی را عبارت از تلاشی می داند که به دنبال احیای بومی است؛ این امر به دنبال شناخت صحیح از خود - که با شناخت و نفی غیرها نیز همراه است - به ظهور می رسد. چنین هویتی با بازگشت به جوهره آموزه های اسلامی به دست می آید که در آن انسانیت انسان ظهور پیدا می کند و تجلی آن نیز پیدایش باورهایی هم چون استقلال، خودباوری، عدم سلطه پذیری، حمایت از پیشرفت واقعی و مظاهر واقعی تمدن، نفی هرگونه تقلید غیر عقلانی از دیگران، حفظ کرامت اصیل انسانی و ... می باشند.
در این راستا عملی شدن مهندسی فرهنگی منوط به کارکرد صحیح نهادهای فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش است که با درونی کردن عناصر مذکور در ذهن جوانان و دانشجویان آینده ای درخشان و متناسب با آموزه های اسلامی و بومی قابل دسترسی خواهد بود. «احیای این هویت انسانی رمز پایداری، قدرت و پیشرفت کشور و تداوم و استواری انقلاب اسلامی نیز در گرو احیای این هویت یعنی تقویت انسانیت انسان خواهد بود».