سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/1/31 | 12:7 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

خانم هاجر حسینی او اهل ایالت ویرجینیای امریکا است. تحصیلات خود را در رشته ارتباطات در امریکا به پایان رسانده است. ایشان علت انتخاب نام «هاجر حسینی» را برای خود این گونه بیان می‏کند: من بعد از مسلمان شدن نامم را عوض کردم و به این دلیل نام هاجر را انتخاب کردم که دوستداشتم از شهر و کشورم هجرت کنم، دوست داشتم که از شهری به شهر دیگر مهاجرت کنم و در سفر باشم و الان هم گاهی تهران و قم و گاهی در زادگاه خودم در حال مهاجرت هستم.
خانم هاجر حسینی در حال حاضر کار نویسندگی انجام می‏دهد و همچنین در اینترنت برنامه‏های مختلف دارد و به سؤالات مذهبی مسلمانان و مسیحیان در کشورهایی مانند امریکا و کانادا و … جواب می‏دهد. وی می‏گوید:کارهای تبلیغاتی را بعد از اینکه مسلمان شدم انجام می‏دهم، چون قصد دارم مردم کشورهای اروپایی هم با دین اسلام آشنا شوند.
ایشان عامل اصلی مسلمان شدنش را مطالعه در مورد قیام امام حسین(ع) و واقعه کربلا و همچنین مطالعه نهج‏البلاغه و کتابهای شهید مطهری را که ترجمه انگلیسی داشته است، می‏داند. وی می‏گوید:
من با عشق به امام حسین(ع) جلو رفتم و مسلمان شدم. امام حسین(ع) را انتخاب کردم چون همه چیز را در ایشان خلاصه می‏دیدم. در حدیث داریم که حضرت رسول(ص) فرمودند: «من از حسین هستم و حسین از من است»، یعنی در واقع تمام دین اسلام در ایشان خلاصه می‏شود. منظورم این است که تمام مشکلات را می‏توان با علاقه به امام حسین(ع) حل کرد، مثل اینکه وقتی یک نفر یاد بگیرد چگونه شنا کند وقتی که در آب می‏افتد دیگر غرق نمی‏شود؛ کسی که درس امام حسین را یاد بگیرد، دیگر گمراه نمی‏شود. من این را تجربه کرده‏ام. در ضمن علاقه من به امام خمینی در مسلمان شدنم نقش بسزایی داشت.
خانم هاجر حسینی در پاسخ به این پرسش که به نظر شما چه تفاوتی بین آزادی در ایران و آزادی در غرب وجود دارد می‏گوید:
آزادی در غرب یعنی اینکه شخص آزاد است و می‏تواند بدون مرز زندگی کند، ولی در ایران آزادی یعنی رهایی از اسارت و بندگی. ما در غرب می‏بینیم زنان فعالیت می‏کنند و آزاد هستند، ولی از این آزادی راضی نیستند و رنج می‏برند ولی در ایران زنان به صورت آزاد فعالیت می‏کنند و از کار کردن احساس رضایت می‏کنند. آزادی در ایران یعنی امنیت، نه رها از همه چیز و سرخورده در جامعه. ولی آزادی در غرب یعنی سرخوردگی و دلزدگی، در غرب همه از هم بیگانه هستند. هیچ کس به فکر دستگیری از دیگران نیست. خانواده در غرب از هم گسیخته است، یک جوان وقتی به سن بیست سالگی رسید از خانواده جدا می‏شود و دنبال کار خود می‏رود. در این هنگام جرم و جنایت زیادی اتفاق می‏افتد.(?)