سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 92/2/20 | 3:12 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شرح حال عقیل
عـقیل بن ابى طالب ، برادر حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام است ، کُنْیَت او ابـویـزیـد اسـت . گـویـنـد ده سـال از بـرادرش طـالب کـوچـکـتـر بـوده و جـعـفـر ده سال از عقیل و امیر المؤ منین علیه السّلام ده سال از جعفر و جناب ابوطالب در میان اولاد خود عـقـیـل را افـزون دوسـت مـى داشـت و لهـذا حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در حق عقیل فرمود:
اِنـّى لاَُ حـِبُّهُ حـُبَّیـْنِ حـُبّا لَهُ وَحُبّا لِحُبِّ اَبى طالبٍ لَهُ. گویند در میان عـَرب مـانـنـد عـقـیـل در عـلم نـسـب نـبـود از بـراى او وِ سـاده اى در مـسـجـد حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى گستردند، مى آمد بر روى آن نماز مى خواند، پس مـردم نـزد او جـمـع مى گشتند و در علم نسب و ایّام عرب از او استفاده مى کردند و در آن وقت چشمان او نابینا شده بود و عقیل مبغوض مردم بود به جهت اینکه از نیک و بد ایشان آگهى داشت . و عقیل در حُسن جواب معروف بود، وقتى بر معاویه وارد شد معاویه امر کرد کرسى هـا نـصـب کـردنـد و جـُلسـاء خـود را حـاضـر کـرد. چـون عـقـیـل وارد شـد پـرسید که خبر ده مرا از لشکر من ولشکر برادرت ؟ فرمود: گذشتم بر لشـکـر بـرادرم ، دیـدم شـب و روز آنـها مثل شب و روز ایّام پیغمبر است لکن پیغمبر در میان ایشان نیست ، ندیدم احدى از ایشان را مگر مشغول به نماز و عبادت ؛ و چون به لشکر تو گذشتم دیدم استقبال کردند مرا جمعى از منافقین که مى خواستند رم دهند شتر پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم را در شب عَقَبَه . پس پرسید کیست که در طرف راست تو نشسته اى معاویه ؟ گفت : عمرو عاص ؛ گفت : این همان است که شش نفر در او مخاصمت کردند و هر کـدام او را دعـوى دار بـودنـد؛ آخـر الا مـر جـزّار قـریش یعنى شتر کش قریش که عاص بن وائل باشد بر همه غلبه کرد و او را پسر خود گرفت . دیگرى کیست ؟ گفت : ضحّاک بن قـیـس ؛ عـقـیـل گـفـت : او هـمـان کـس اسـت که پدرش تکه و نر بزها را کرایه مى داد براى جـهـانـیـدن بـه مـاده هـا؛ دیـگـرى چـه کـس اسـت ؟ گـفـت : ابوموسى اشعرى ؛ گفت : او ابن السـّراقـه اسـت . مـعـاویـه چون دید ندیمان جُلساء او بى کیف شدند خواست ایشان را به دمـاغ آورد پـرسـیـد یـا ابـا یـزیـد! در حـق مـن چـه مـى گـوئى ؟ گـفـت : ایـن سـؤ ال را مکن !؟ گفت : البته باید جواب دهى . گفت : حمامه را مى شناسى ، گفت : حمامه کیست ؟ عـقـیـل گـفـت : تـرا خـبـر دادم ایـن را گـفـت و بـرفـت ؛ مـعـاویـه نـسـّابـه را طـلبـیـد و احـوال حـمامه را پرسید، گفت : در امانم ؟ گفت : بلى ، آن مرد نسّابه گفت : حمامه جدّه تو مادر ابوسفیان است که در جاهلیت از زَوانى معروفه و صاحب رایت بود..
قـالَ مـُع اویـةُ لِجُلَسائهِ: قَدْ ساوَیْتُکُمْ وَزِدْتُ عَلَیکُمْ فَلا تَغْضِبُوا؛ وَقالَ مُع اوِیةُ یَوْما وَعـِنـْدَهُ عـَمـْرُو بـْنُ الْعـاصِ وَقـَدْ اَقـْبـَلَ عَقیلٌ لاََ ضْحَکَنَّکَ مِنْ عَقیلٍ فَلَمّا سَلَّمَ قالَ معاویةُ: مـَرْحـَبا بِرَجُلٍ عَمُّهُ اَبُولَهَبٍ فَقالَ عَقیلٌ: وَاَهْلا بِمَنْ عَمَّتُهُ حَمّالَةُ الْحَطَب فى جیدِها حَبْلٌ مِنْ مـَسـَدٍ؛ قـالَ مـعـاویةُ: ی ا اَب ا یَزیدُ! م ا ظَنُّکَ بِعَمِّکَ اَبى لَهَبٍ؟ قالَ: اِذا دَخَلْتَ النّارَ فَخُذْ عـَلى یـَسـارِک تـَجِدْهُ مُفْتَرِشا عَمَّتَک حَمّالَةَ الْحَطَبِ اَفَنا کِحٌ فِى النّار خَیْرٌ اَم مَنْکُوحٌ؟ قالَ: کِلا هُما شَرُّ وَاللّهِ!
در سنه پنجاهم به سنّ نود شش وفات یافت .