سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/11/11 | 1:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حضور قلب در نماز

امّا حضور قلب در عبادت : پس از براى آن نیز مراتبى است که عمده آن دو مرتبه است : یکى حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است که در عین اشتغال به عبادت - هر عبادتى باشد چه از باب طهارت مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حجّ و دیگر امور - انسان به طریق اجمال ملتفت باشد که ثناى معبود مى کند گرچه خود نمى داند که چه ثنائى مى کند و چه اسمى از اسماء حقّ را مى خواند. شیخ عارف کامل ما(140) - روحى فداه - براى این نحو عبادت مثل مى زدند به اینکه یکى قصیده در مدح کسى بگوید و به طفلى که معناى آن را نمى فهمد بدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده در مدح این شخص است . البتّه آن طفل که قصیده را مى خواند اجمالاً مى داند ثناى ممدوح را مى کند گرچه کیفیّت آن را نمى داند. ماها نیز که طفل ثناخوان حقّ هستیم و نمى دانیم که این عبادات را چه اسرارى است و هر یک از این اوضاع الهیّه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه کیفیّت ثناى حقّ است ، اینقدر باید ملتفت باشیم که هر یک از آنها ثنائى است از کامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، که خود ذات مقدّس در این اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده که در پیشگاه مقدّسش این نحو ثنا کنیم .(141)
عزیزم ! تو مناجات با حقّ را مثل تکلّم با یکنفر بندگان ناچیز حساب کن . چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان ، سهل است با یک نفر از بیگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام که با او مذاکره مى کنى ، از غیر غافلى ، و با تمام توجّه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات یا ولىّ النعم و پروردگار عالمیان ، بکلّى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجّهى ؟! آیا قدر بندگان از ذات مقدّس حقّ افزون است ؟ یا تکلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حقّ را نمى دانیم چیست . تکالیف الهیّه را سربار امور مى دانیم . البتّه امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید، در نظر اهمّیّت نخواهد داشت . باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشات انبیاء پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختى ها از ضعف ایمان و سستى یقین است .(142)
انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت گاهى از هر امرى غافل مى شود. یکى از دوستان موثّق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه کردیم ، در بین اشتغال به زد و خورد مى دیدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛ نفهمیدم چیست ، بعد که فراغت حاصل شد و به خود آمدم معلوم شد با کارد چندین زخم به من زدند که از آثار آن تا چندى بسترى بودم )). البتّه نکته آن هم معلوم است . وقتى که نفس توجه تامّ به یک امرى پیدا کرد از مُلک بدن غافل مى شود و احساسات از کار مى افتد و همّش همّ واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات - نعوذباللّه منها - دیدیم که اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بکلّى غافل هستیم . ولى افسوس که ما به هر امرى توجه تامّ داریم جز به عبادت پروردگار عبادت پروردگار.(143)
بنابراین ، اوّل مرتبه حضور قلب در باب عبادات ، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسور است . و آن ، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است . و از اوّل عبادت تا آخر آن ، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنائى مى کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى کند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمائى یا غیر آن ، تقدیسى یا تحمیدى است ؛ مثل آنکه شاعرى مدیحه اى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است ، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده ؛ او اجمالاً مى داند که مدح مى کند گرچه تفصیلاً نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه علیه و آله ، که مدایح و ثناهائى را که به کشف کامل تامّ آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضه حضرت حق ، جلّ جلاله ، بر قلب شریفش نازل شده ، در پیشگاه مقدّس مى سرایند؛ گرچه خود نمى دانند که چه ثنائى مى گویند و به چه و براى چه ، مدح مى سرایند؛ ولى اوّل مرتبه کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حقّ مى کنم به ثنائى که حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده اند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیاکند بهتر است .(144)
سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست . اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادى ضعیف اهمیت دهیم ، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمى کنیم . و پر معلوم است که این سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ایمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است ؛ بلکه این مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبیّت و مقام مقدّس حقّ است ، ولىّ نعمتى که ما را به لسان انبیا و اولیاء، بلکه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده ، با این وصف ما به قدر مذاکره با یک بنده ضعیف ادب حضور او را نگاه نداریم ؛ بلکه هر وقت وارد نماز، که باب الابواب محضر ربوبیّت و حضور درگاه او است ، مى شویم ، گوئى وقت فرصتى به دست آوردیم و مشغول افکار متشتّته و خواطر شیطانیّه مى گردیم ، کانّه نماز کلید دکّان یا چرتکه حساب یا اوراق کتاب است . این را نباید جز ضعف ایمان به او، و ضعف یقین ، چیز دیگر محسوب داشت ، و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آید و خود را معالجه مى کند.
انسان اگر امرى را با اهمیّت و عظمت تلقّى نکند، کم کم منجر به ترک آن مى شود؛ و ترک اعمال دینیّه به ترک دین ، انسان را مى رساند.(145) ...و از امورى که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب ، مراقبه از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حقّ است . و شخص سالک الى اللّ ه و مجاهد فى سبیل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لااقل این پنج وقت را که حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده باید مراقبت کند و از حقّ تعالى به جان و دل تشکّر کند که او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده . پس ، از آن غفلت نکند و از وعده گاه حقّ تخلّف نورزد.(146)
اى عزیز، تو نیز به قدر میسور و مقدار مقدور این وقت مناجات را غنیمت شمار و به آداب قلبیّه آن قیام کن ، و به قلب خود بفهمان که مایه حیات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانیّه و راس المال کرامات غیرمتناهیه به مراودت و موانست با حق است و مناجات با او، خصوصاً نماز که معجون روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جمیع عبادات جامعتر و کاملتر است . پس ، از اوقات آن حتى الامکان محافظت کن . و اوقات فضیلت آن را انتخاب کن که در آن نورانیتى است که در دیگر اوقات نیست و اشتغالات قلبیّه خود را در آن اوقات کم کن بلکه قطع کن . و این حاصل شود، به اینکه اوقات خود را موظفّ و معیّن کنى . و براى نماز که متکفّل حیات ابدى تو است ، وقتى خاصّ تعیین کنى که در آن وقت کارهاى دیگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد، و نماز را با امور دیگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر کنى .(147)
اگر اجازه نبود که انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى کشید که بایستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجید کند. انسان کوچکتر از این است که بایستد در مقابل خدا و خدا را تمجید کند، تحمید کند. این ادعاست . تحمید و تمجید، ادعاى این است که من شناختم ، و انسان عاجز است از اینکه بشناسد، لکن چاره نیست چون خود گفته است ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه باید اطاعت کنند ولو اینکه قاصر هستند از اینکه تحمید کنند خدا را، تنزیه کنند خدا را. هر جا تکبیر آمده ، دنبالش تنزیه هم ، در نماز اینطور است ، سبحان الله مى گوید بعد الله اکبر. اول تنزیه مى کند خدا را، بعد تحمید مى کند، بعد تکبیر مى کند که حمد خدا در بین یک تنزیه و یک تکبیر واقع مى شود. مى خواهید رکوع بروید تکبیر مى کنید، تکبیر مى گوئید. از رکوع برمى خیزید تکبیر مى گوئید. در رکوع تنزیه مى کنید. وقتى وارد به سجود مى خواهید بشوید باز تکبیر مى گوئید، در سجود تنزیه مى کنید، بعد از سجود تکبیر مى گوئید، باز تکبیر مى گوئید و وارد سجود مى شوید و تنزیه مى کنید. همه اش براى این است که بفهماند که مساءله بالاتر از این مسائل است . منزه است از اینکه تو تکبیر کنى ، تکبیر مى گوئید، تنزیه مى کند او را از اینکه تکبیر بگوئید برایش . تنزیه مى کنید، تکبیر مى کند او را که تنزیه اش ‍ کنید. نماز و وضعش اینطورى است و عبادات دیگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، باید بگویم انسان آن که حظ ضعیفى از معرفت دارد جراءت به اینکه بایستد و عبادت کند خدا را نداشت .(148)

منبع:چهل سؤ ال عرفانى و اخلاقى از امام خمینى(ره)




تاریخ : چهارشنبه 91/11/11 | 1:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شناخت مؤ من از غیرمؤ من


خداى تبارک و تعالى یک میزانى در قرآن کریم قرار داده است که با آن میزان ما باید خودمان را و دیگران را بشناسیم . مى فرماید که : ((اللّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات )). میزان در مومن و غیرمومن ، مومن واقعى و غیرمومن این است که کتاب خدا مى فرماید که اگر چنانچه مومن است ، خداى تبارک و تعالى ولى اوست و مومنین را خداى تبارک و تعالى از همه ظلمت ها، از همه تاریکى ها، از همه چیزهائى که انسان ها را محجوب مى کند از حق تعالى ، از همه اینها اخراج مى کند و در نور وارد مى کند...
ما اگر بخواهیم خودمان را بسنجیم و کسانى که مدعى هستند بسنجیم ، باید ببینیم که این میزان ، این دو تا میزانى که خداى تبارک و تعالى براى معرفى مومن ها و غیرمومن ها فرموده است ، در خودمان هست یا نیست . به مجرد اینکه من یا شما ادعا کنیم که ما مومن باللّه هستیم ، تا آن محکى که خداى تبارک و تعالى قرار داده است در ما نباشد یک ادعاى پوچى است . ببینیم که ما از اولیاى خدا هستیم و خدا ولى ماست ، یا از اولیاى طاغوت هستیم و طاغوت ولى ماست . اگر چنانچه از این گرفتارى هاى عالم طبیعت ، از این ظلمت هاى عالم طبیعت شما دیدید که خارج شدید، علاقه هایى که انسان به این عالم طبیعت دارد، این علاقه ها برداشته شده است یا کم شده ، اگر شما خودتان را یافتید که هر کارى مى خواهید بکنید براى خدا مى خواهید بکنید، حکومت اللّه در شما و در قواى شما سلطه دارد، شما همه چیزتان ، تمام اعضا و قوایتان فرمانبردار حکم خداست . چشم شما احتراز کند از آن چیزهائى که موجب ظلمت قلب مى شود، اللّه ولى است . محک بزرگى است که هر کس خودش را مى تواند بشناسد، مى تواند بفهمد که این ایمانى که ادعا مى کند، همان ادعاست یا خیر، نور ایمان در قلب او وارد شده است و ظلمت ها همه برکنار شده است .

منبع:چهل سؤال عرفانی واخلاقی ازامام خمینی(ره)




تاریخ : چهارشنبه 91/11/11 | 1:20 صبح | نویسنده : علی اصغربامری


به نام خدا

وصیت نامه شهید باقر یوسفی
با سلام بر آقا امام زمان (عج) آخرین حجت خدا در ارض و سلام بر نائبش امام خمینی (ره) و امت اسلام و شهیدان و رزمندگان، اینجانب باقر یوسفی بنده روسیاه درگاه خداوند متعال شهادت می دهم به یگانگی خداوند و نبوت حضرت رسول (ص) و امام امام علی(ع) و یازده امام بعد از ایشان که مهدی (عج) صاحب الزمان (عج) خاتم ائمه هدی (ع) است.
امیدوارم در زمره مسلمانان مؤمن و شهید قرار بگیرم، بنده ای که در طول زندگی چندین ساله خود توشه ای قابل عرضه به درگاهش ندارد، بنده ای گنه کار که نتوانسته بنده ای صالح برای او باشد. امید از درگاه رحمتش دارم که حداقل با ریخته شدم خونم به پیروی از آقا اباعبدالله الحسین (ع) در جهت احیای دین و ناموس کشور رضایتش را جلب نمایم. در این دنیای پست و فنا شدنی امیدی جز به او که ماندنی و جاوید است ندارم و در بین انشا الله که رسول الله (ص) و معصومین دست ما را گرفته و یاریمان کنند که این ها واسطه رحمت و فیض الهی هستند، به ویژه امام حسین (ع) سالار شهیدان و سالار قافله جهادگران و این انقلاب اسلامی است که دریچه جدیدی در مقابل افکار انسان های دربند باز کرده است و آنان را به سوی خداوند و رستگاری و سعادت می خواند و بی شک این اسلام است که درست تریم راه زیستن را نشان می دهد و در همین جا به خواهران و برادران عرض می نمایم که بدانید اسلام در تمام نقاط زندگی دنیوی و اخروی هدایت گراست و بهترین راه حل برای زندگی سعادتمندانه چرا که به گفته آیات قرآن کریم با فطرت انسانی هماهنگ است. من در این جا از همه مسلمانان به ویژه خاصان درگاهش التماس دعا دارم به خصوص از امام خمینی (ره) و شما عزیزان با آگاهی و شناخت به دنبال این حنیف حرکت کنید

 




تاریخ : چهارشنبه 91/11/11 | 1:10 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا
وصیت نامه شهید ابراهیم یعقوبی
اینجانب ابراهیم یعقوبی یکی از بندگان گنهکار و روسیاه خدا که با چشم باز و آگاهی کامل به دستورات دین مبین اسلام که به آن اعقتاد صد در صد دارم به جبهه آمده ام تا دشمنان را به زانو درآورم. بر ماست که نگذارید خون این شهیدان و عزیزان مجروح و معلول پایمال شود..... از جنگ حمایت کنید که این جنگ سرنوشت اسلام و کفر است.مادرم! شما به زیارت کعبه رفتید و من هم به زیارت خدای کعبه.صفا و مروه نمودید و من بین جبهه و قتلگاه.... شما با سنگ، رمی جمره، کردید و من با فشنگ شیطانکهای ملحد و منافقین را نشانه رفتم! شما با لباس سفید محرم شدید و من با لباس رزم احرام کردم شما حجر الاسود را بوسه زدید و من ریگهای تفتیده کربلای غرب و جنوب را.




تاریخ : چهارشنبه 91/11/11 | 1:5 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

وصیت نامه شهید مهدی یخچالی
سفارش من به شما این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید و از امام حمایت نمایید. از روحانیت و دولت حمایت کرده و با کسی که این دو را تضعیف کند به شدت برخورد نمایید.
به خدا قسم که اگر دشمنان مرا بکشند و خونم را بر زمین ریزند در قطره قطره خونم نام مقدس خمینی را می بینند. ای برادران، خط آل محمد و علی را روش و منش خود قرار دهید و مبادا از این راه بیرون روید که شکست شماها در این صورت حتمی است. ای خواهران، این شعر را الگوی خودتان قرار دهید.
ای زن به تواز فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنــده ترین زینت زن حفـظ حجاب است




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 2:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

[سخن‏چینى و نمّامى‏]

سخن‏چینى و نمّامى و خبربرى است به راستى، که لازمه او فتنه‏انگیزى و دشمنى و جنگ و فساد میان مردم انداختن است. خدا در بقره فرمود: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ‏ 270 و در سوره ن فرمود: هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‏. 271 خاتم (ص) فرمود خبر دهم شما را که بدترین خلق کیست؟ کسانى که نمّامى کنند و تخلیط کنند و بر هم زنند. 272 و فرمود خدا بهشت بیافرید و فرمود سخن گوى. گفت نیکبخت است آن که به من رسد. فرمود به عزت و جلال من که هشت کس را به تو راه نبود: خمرخوار و زانى که بر آن بایستد و نمّام و دیّوث و عوّان و مخنّث و قاطع رحم و آن که گوید با خدا عهد کردم که چنین کنم و نکند. 273

کسى به حکیمى گفت که فلان در حق تو چنین گفت. فرمود سه خیانت کردى، مرا از دوست رنجانیدى و دل فارغ مرا مشغول کردى و خود را نزد من فاسق و متهم کردى.

اى عزیز آن که سخن دیگران نزد تو آورد البته سخن تو نیز نزد دیگران برد زیرا که مقتضاى ملکه و عادت جز این نیست. البته از او حذر کن و او را برنجان.

غزالى گوید یکى غلامى مى‏فروخت، مى‏گفت در او هیچ عیب نیست مگر نمّام و مخلط است. مشترى گفت باکى نیست و بخرید. غلام به زن خواجه گفت خواجه تو را دوست نمى‏دارد مى‏خواهد کنیزکى بخرد، چون بخوابد تیغ برگیر و چند موى از زیر گلوى او به من ده تا جادو کنم که عاشق تو شود. و به خواجه گفت این زن عاشق کسى شده، تو را خواهد کشت. خود را به خواب بزن تا ببینى. مرد خود را به خواب زد، دید زن مى‏آید تیغى در دست و چون رسید ریش او را گرفت، مرد یقین کرد که او را خواهد کشت، جست و زن را کشت، خویشان او آمدند مرد را کشتند. خویشان مرد نیز آمدند.

جنگ در پیوست و خون بسیار ریخته شد. ما این را از غزالى به مناسبت آوردیم زیرا که هنوز ما در بیان اقسام صدقیم که ضرر دارد.




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 3:25 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

رابطه سحر خیزى با کار روزانه

براى این که انسان هم حضور خود را در متن جامعه حفظ کند و هم سرگرمى فراهم نکند تا موفق به سحر خیزى شود توصیه کرده‏اند که انسان کار را در حد ضرورت و لزوم، انجام دهد و کارى که مى‏کند واجب و یا مستحب باشد و وقتى هم در کارى وارد مى‏شود بگوید:

«رب ادخلنى مدخل صدق واخرجنى مخرج صدق‏» (26)

انسان باید طورى باشد که در هر کارى وارد مى‏شود بگوید: خدایا! به نام تو صادقانه وارد مى‏شوم، و از هر کارى که بیرون مى‏آید بگوید: خدایا! به نام تو خالصانه از این کار رخت‏بر مى‏بندم; یعنى با دست پر و نتیجه درست از این کار بیرون مى‏آیم. روشن است که انسان در مورد کار حرام یا مکروه نمى‏تواند بگوید: «رب ادخلنى مدخل صدق‏»; چنانکه کار حرام و مکروه، پایان صادق و خالصى ندارد تا در باره آن «واخرجنى مخرج صدق‏» گفته شود. هر کارى که انسان شروع مى‏کند باید به گونه‏اى باشد که در آغاز آن بتواند بگوید:

«بسم الله الرحمن الرحیم‏»

و آن کار، واجب یا مستحب است. این که گفتند هنگام ورود در کار و آغاز عمل، نام خدا را فراموش نکنید; یعنى نام خدا کلید واجب و مستحب است; زیرا کار حرام و مکروه را نمى‏شود به نام خدا انجام داد




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 2:52 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
به خدا سوگند آرزو دارم در کوفه بیست و پنج نفر مرد باشند که امر [امامت‏] ما اهل بیت را که بر آن [ثابت و استوار] هستیم بشناسند و در بارة ما جز به حقّ سخنى نگویند.

 آیا با واکاوی سخنان امام صادق علیه السلام می‌توان برداشت کرد که ایشان نگاهی ویژه به هویت شیعیان داشته اند؟

یکی از نکات قابل توجه زندگی امام صادق علیه السلام این است به بیان خصوصیات و ویژگی های جامعه شیعی پرداخته اند.

از خط مشی هایی که امروزه در مباحث مدیریتی نیز مورد توجه است، مشی متمایز سازی است از مجموعه سخنان امام صادق علیه السلام به خوبی برداشت می شود که ایشان می خواستند هویت شیعی و هویت مکتب اهل بیت را در زمان خودشان به گونه ای مطرح کنند که هرکس این هویت را برای خود تعریف می کند و آن را برمی‌‌‌گزیند در صحنه اجتماع و رویدادها به گونه ای متمایز از دیگران شناخته شود، این نکته را با مروری هر چند گذرا بر روایات امام صادق علیه السلام می‌‌‌توان دریافت.

در روایات متعددی که با عنوان صفات الشیعه و فضائل الشیعه به نقل از ائمه نقل شده، جایگاه روایات منقول از امام صادق علیه السلام جایگاه شاخص و برجسته‌‌‌ای است در یکی از این روایات آمده است: «کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّکٌ بِعُرْوَةِ غَیْرِنَا، صفات الشیعة ؛ شیخ صدوق حدیث 4 ص 3» دروغ مى‏گوید کسى که گمان مى‏کند از شیعیان ماست، در حالى که به غیر ما تمسّک مى‏جوید.

حضرت در این روایات یکی از مهمترین ویژگی های شیعه راستین را بیان می کنند و آموزه های هویت بخش را آن ریسمانی می‌داند اگر به آن چنگ زند متمایز از دیگران می شود. صراحتا می فرماید: دروغ مى‏گوید کسى که گمان مى‏کند از شیعیان ماست، در حالى که به غیر ما تمسّک مى‏جوید. روح این روایت هویت‌‌‌بخشی به شیعیان و کوشش برای متمایزسازی آنها از دیگران است. روشن است که این متمایز بودن را نباید به معنای واگرایی نسبت به امت

اسلامی گرفت، از دیگران رهنمودهای امام صادق علیه السلام به روشنی برمی آید که یکی از اضلاع این تمایز همگرایی نسبت به دیگر مسلمانان است.

 

    * مگر شیعیان آن روزگار هویتی متمایز نداشتند که امام می خواستند آن را ایجاد کنند؟

چنین برمی‌‌‌آید که امام صادق علیه السلام تنها محبت اهل بیت بسنده نمی‌‌‌کردند بلکه باور درست داشتند و جز سخن حق چیزی زبان نیاورد و این را مشخصة شیعه می‌‌‌‌دانند.

در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «الْمُفَضَّلِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَمْ شِیعَتُنَا بِالْکُوفَةِ قَالَ قُلْتُ خَمْسُونَ أَلْفاً قَالَ فَمَا زَالَ یَقُولُ حَتَّى قَالَ أَ تَرْجُو أَنْ یَکُونُوا عِشْرِینَ ثُمَّ قَالَ ع وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنْ یَکُونَ بِالْکُوفَةِ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا یَعْرِفُونَ أَمْرَنَا الَّذِی نَحْنُ عَلَیْهِ وَ لَا یَقُولُونَ عَلَیْنَا إِلَّا بِالْحَقِّ.، صفات الشیعه، صدوق حدیث 24»

در محضر امام صادق (ع) سخن از شیعیان کوفه به میان آمد و امام از شخصی به نام مفضل بن قیس پرسیدند، شیعیان ما در کوفه چند نفرند؟ عرض کرد: پنجاه هزار نفر. حضرت پیوسته این سؤال را تکرار مى‏کرد، تا این که فرمود: آیا امید دارى بیست نفر باشند؟ و در ادامه فرمود: به خدا سوگند آرزو دارم در کوفه بیست و پنج نفر مرد باشند که امر [امامت‏] ما اهل بیت را که بر آن [ثابت و استوار] هستیم بشناسند و در بارة ما جز به حقّ سخنى نگویند.

این روایت برای ما قابل تکان‌دهنده است، اگر ما با معیار ظاهری و نگاه صرف سیاسی و اجتماعی نگاه کنیم چه بسا حرف جناب مفضل حرف بی ربطی نبوده است و به معنایی 50 هزار نفر در کوفه، محبت اهل بیت را در سینه داشته اند و اگر از ایشان درباره محبت اهل بیت پرسیده شود بی تردید جواب مثبت می‌دادند، اما امام علیه السلام از تشیع راستین سئوال کردند و پیرویی که امام علیه السلام در این روایت مد نظر دارند، شناخت جوهره اهل بیت علیهم السلام و همچنین سخن حق گفتنی درباره امام و اهل بیت‌(ع) است، یعنی در معرفی و شناخت امام نباید اهل افراط و تفریط بود یعنی نباید به گونه ای باشد که امام علیه السلام را در حد انسان های عادی محسوب کند، یا به گونه ای نباشد که ایشان را بالاتر از شان امامت قرار دهد و آنچه را که درباره خداوند است به ایشان نسبت بدهد.

این ویژگی هایی که امام علیه السلام بیان می کنند در همه ادوار مطرح است، ما نباید مکتب اهل بیت علیهم السلام را آنگونه که خود می پسندیم مطرح کنیم و یافته ها و گرایش های خود را به مکتب اهل بیت‌(ع) تحمیل کنیم به راستی شناخت آن چیزی که ائمه(ع) به دنبال آن بودند در بین 50 هزار نفر پیرو ظاهری اهل بیت علیهم السلام در 25 نفر هم یافت نمی شد. لذا صرف بر زبان آوردن محبت اهل بیت(ع) و ادعای پیروی اهل بیت کفایت نمی کند. و این سوال می‌‌‌تواند مطرح باشد که در بین همه کسانی که امروزه خود را پیرو مکتب اهل بیت(ع) می‌‌‌دانند چند نفر هستند که به جای آن که خواسته‌‌‌های خود را در این مکتب جستجو کنند، خواسته‌‌‌های این مکتب را جستجو کنند؟!

اگر مجموعه خصوصیاتی که برای شیعه نقل شده است را کنار هم بگذاریم، انصافا انسان دچار حیرت و تعجب می گردد و متوجه این نکته می شویم که واقعا ائمه علیهم السلام به دنبال چهره مطلوبی از شیعیان بوده اند و می‌خواستند که شیعه آنها آنگونه باشد.

 

    * نوع ویژگی هایی که در روایات، صفات شیعه را بیان می کند ناظر به چه ویژگی هایی است ؟

بخش عظیم این ویژگی ها ، ویژگی های رفتاری است.

 

    * سبقت نجستن صدای آنها بر گوشهایشان

امام صادق علیه السلام در روایتی می فرمایند : « شِیعَتُنَا مَنْ لَا یَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ » شیعیان ما کسانی هستند که صدایش بر گوشش پیشی نگیرد، شاید مراد امام، این است که انسان بیش از آنکه سخن بگوید گوش کند و بداند که بیشتر از آنکه نیازمند خط دهی به دیگران باشد، نیازمند فراگیری بیشتر است .

 

    * پاس‌‌‌داشت عزت

     در ادامه حدیث می فرمایند «َ.. وَ لَا یَسْأَلُ غَیْرَ إِخْوَانِهِ وَ لَوْ مَاتَ جُوعاً...» شیعه ما کسی است که اگر از گرسنگى هم بمیرد، چیزى از مردم (غیر از برادران دینى‏اش) درخواست نمى‏کند.

 

    * اهل مواسات و خیرخواه بودن

    «....شِیعَتُنَا الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ وَ یَتَوَاسَوْنَ » آنها کسانی هستند که در اموالشان حق معلومی برای کسانی که از نظر اقتصادی در مضیقه هستند در نظر گرفته اند و این واژه بار سنگینی بر دوش انسانها می گذارد، شیعه اهل مواسات است و این کینه توزی هایی که در بین برخی شیعیان برای به دست آوردن مقامات دنیایی دیده می شود فرسنگ ها از مکتب اهل بیت و امام صادق فاصله دارد.

 

    * آیا می‌‌‌توان گفت تنها خواص از اصحاب ائمه دارای این ویژگیها بودند؟

خیر اینها را امام صادق علیه السلام برای همة شیعیان بیان فرموده‌‌‌اند. اتفاقاً در ادامه حدیث، راوی از امام علیه السلام سئوال می کند و می گوید : « جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَیْنَ أَطْلُبُهُمْ » این هایی که گفتید را کجا پیداکنیم ؟

حضرت می فرمایند : قَالَ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ وَ بَیْنَ الْأَسْوَاقِ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ. صفات الشیعه؛ صدوق، حدیث 34 »

در گوشه و کنار زمین و کوچه و بازار یعنی اینها در متن زندگی و در بین مردم زندگی می کنند، لذا شیعه، گوشه نشین نیست بلکه در جامعه حضور دارد و در متن زندگی است و اینگونه صفاتی را نیز دارد. و این طور نیست که تنها عده‌‌‌ای قلیل با تربیت خاص و ویژه به این صفات بتوانند دست بیابند.

 

    * به نظر می‌‌‌رسد موارد خیلی زیادی را بتوان در روایات به عنوان شیعة مطلوب پیدا کرد. آیا این برداشت درست است؟

همینطور است. در اینجا تنها نمونه‌‌‌هایی اندک از این روایات که هویت بخشی و متمایز سازی را به روشنی می‌‌‌توان از آنها برداشت کرد ذکر شده است. به نظر من وقتی امام تعبیر "شیعتنا" یا تعابیر مشابه مثل "شیعه جعفر" را به کار می‌‌‌برند روی همین مسأله هویت‌‌‌بخشی تکیه می‌‌‌کنند. به عنوان مثال:

در روایت دیگری امام می فرمایند : « إِنَّمَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَةُ جَعْفَرٍ؛ صفات الشیعه ؛ صدوق حدیث 21.»

شیعه جعفر (امام ششم علیه السّلام) کسى است که شکم و فرج خود را از حرام باز مى‏دارد، به شدّت [شاید هم جهاد علیه کفار و هم جهاد با نفس مد نظر باشد] جهاد مى‏کند، اعمالش را براى [رضاى‏] خالقش انجام مى‏دهد، به ثواب و پاداش او چشم امید دارد و از عقوبتش مى‏هراسد. پس هر گاه این گونه اشخاص را دیدى، بدان که آنها شیعه جعفر بن محمّد هستند.

انسان با این معیار ها می تواند افراد جامعه و خود را مورد ارزیابی قرار دهد و با توجه به این روایات می یابیم که امام علیه السلام بر معیارهای خاصی تکیه دارند و این خصوصیات برای امام موضوعیت داشته است و وجود این صفات در جامعه شیعی را تعقیب می کرده اند.

 

   * گفتمان قرآنی و اهتمام به قرآن در جامعه دینی چه جایگاهی در منظر امام صادق علیه السلام دارد؟

یکی از نکاتی که امام در جاهای مختلفی بر آن پای فشرده اند اهتمام به قرآن است در فضای یک جامعه دینی گفتمان قرآنی وسیع‌ترین گفتمانی است که همه پیروان دین اسلام را می تواند به دور خود جمع کند و در آنجا هیچ اختلافی بین پیرو اهل بیت(ع) و مذاهب اهل سنت نیست و امام علیه السلام تاکید زیادی بر قرآن دارند که حتی صرف خواندن قرآن را منهای جنبه های دیگر آن نیز تاکید دارند و می فرمایند : « وَ زَکَاةُ الْأُذُنِ اسْتِمَاعُ الْعِلْمِ وَ الحِکْمَةِ وَ الْقُرْآن‏،مصباح الشریعة، ص: 51الباب الثانی و العشرون فی الزکاة »

زکات گوش این است که سخن پاک و حکمت آمیز و قرآن را بشنود، شنیدن و خواندن قرآن حداقل اهتمام به قرآن است و بحث عمل و تدبر در مراحل بعدی قرار می گیرد این کلام امام نشان دهنده اهمیت توجه و اهتمام به قرآن از منظر امام ششم علیه السلام است.

در روایت دیگری امام علیه السلام قرآن و ایمان را در کنار هم قرار می دهند:و اهل ایمان و قرآن را به چهار دسته تقسیم می کنند :« النَّاسُ أَرْبَعَةٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُمْ فَقَالَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ وَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْإِیمَانَ وَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ رَجُلٌ‏لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ وَ لَا الْإِیمَانَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَسِّرْ لِی حَالَهُمْ فَقَالَ أَمَّا الَّذِی أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ التَّمْرَةِ طَعْمُهَا حُلْوٌ وَ لَا رِیحَ لَهَا وَ أَمَّا الَّذِی أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْإِیمَانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْآسِ رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا مُرٌّ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ الْإِیمَانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْأُتْرُجَّةِ رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا طَیِّبٌ وَ أَمَّا الَّذِی لَمْ یُؤْتَ الْإِیمَانَ وَ لَا الْقُرْآنَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ طَعْمُهَا مُرٌّ وَ لَا رِیحَ لَهَا ؛کافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 605»

در این روایت نغز، امام علیه السلام با مقارنه بین قرآن و ایمان مردم را به چهار دسته تقسیم می کنند:

1- کسی که به او ایمان داده‌‌‌اند ولی قرآن نداده‌اند. 2- کسی که که به او قرآن داده‌‌‌اند ولی ایمان نداده‌‌‌اند.3- کسی که به او هم قرآن و هم ایمان داده‌‌‌اند 4. کسی که به او نه قرآن داده شده و نه ایمان.

گفتم: روای می‌گوید که حال آنها را برایم شرح کن، حضرت فرمود:آنکه ایمان داده شده و قرآن نمى‏داند، چون میوه (خرما) اى است که شیرین است و بو ندارد و اما آنکه قرآن مى‏داند و ایمان ندارد چون مورد (مورد یا مورت درختچه‌‌‌ای است که به میوة آن آس‌‌‌دانه هم گفته می‌‌‌شود) است که خوش‏بو است و تلخ مزّه است و اما آنکه هم قرآن به او داده شده و هم ایمان چون ترنج است که خوش‏بو و خوش مزّه است و اما آنکه نه ایمان به او داده شده و نه قرآن، چون حنظل است (هندوانه ابو جهل) تلخ است و بو ندارد.

امام در مقام مقایسه بین ایمان و قرآن، قرآن را به بو و رائحه تشبیه و ایمان را به مزه تشبیه کرده اند.انسانی که ایمان دارد در صورت حشر و نشر با او می توان ایمان را در او متوجه شد اما انسانی که متخلق به صفات قرآنی است اگرچه با او انسی هم نداشته باشی، اما این اثر پذیری او از قرآن مثل گیاه خوش بویی است که فضا را عطر آگین می کند و این مطلب از این جهت مهم است که ایمان واقعی در گرو مکتب اهل بیت است، از طریق انس با قرآن می-تواند فضای یک جامعه اسلامی را هر چند که همة آحاد آن از پیروان اهل بیت علیهم السلام نباشد عطر آگین کند انس با قرآن و فضای گفتمان قرآنی می تواند فضای جامعه دینی را بگونه ای عطر آگین کند که قطعا نقطه آغاز خوبی برای تقویت بذر ایمان در دلها باشد.

این گفتمان قرآنی با تعبیر زیبایی که امام دارند می تواند رهگشای بسیاری از مشکلات اجتماعی جامعه ما نیز باشد غیر از اینکه قرآن پاسخگوی همه گره های اندیشه ای انسان نیز می باشد به لحاظ اجتماعی نیز قرآن از ظرفیت لازم برای حاکمیت بر همة جنبه‌‌‌های زندگی فردی و اجتماعی انسانها برخوردارست. و از این نظر این تعبیر امام فوق العاده قابل عنایت و توجه است و اینکه تاکید می شود به خواندن قرآن در همین راستا می باشد ؛ اگر فضای جامعه ما فضای قرآنی باشد زمینه رشد بسیاری در جهات مختلف فراهم خواهد شد.





تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 2:45 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

آیت‌الله العظمی سبحانی

عزت مسلمین در سایه وحدت حفظ می‌شود


حضرت آیت الله سبحانی تصریح کردند: راه حفظ عزت مسلمین و جلوگیری از خونریزی و درگیری میان آن ها، تاکید بر وحدت و تقریب اسلامی است.

 

به گزارش خبرگزاری حوزه، این مرجع تقلید، در دیدار دبیر کل مجمع جهانی اهل بیت(ع) که در موسسه امام صادق(ع) قم برگزار شد، با اشاره به آیه مبارکه "واعتصموا بحبل ا... جمیعا و لاتفرقوا" ابراز داشتند: قرآن مجید در این آیه، کلمه حبل را به کار می برد و سابقه نداشته که در امت عرب پیش از بیان قرآن برای وحدت امت از این کلمه استفاده شود.

ایشان افزودند: قرآن می خواهد بگوید امت متفرق همچون انسانی است که در چاه افتاده و چنین انسانی اگر بخواهد نجات یابد می بایست از طریق چنگ زدن به طناب خود را به بالا بکشد؛ در این جا نیز این نکته بیان می شود که در صورت تفرق امت اسلامی راه نجات همانا چنگ زدن به این حبل الهی است.

حضرت آیت الله سبحانی خاطرنشان کردند: به تعبیر مرحوم کاشف الغطا فکر نمی کنیم انسانی باشد که وحدت را مضر و تفرقه را مفید بداند، کما این که ایشان در مقدمه ای که بر کتاب عصر شیعه در سال 1355 قمری نوشته اند،همین نکته را متذکر شده اند.

ایشان گفتند: اگر امت اسلامی متحد و واحد باشد این خونریزی ها و جنگ ها پایان می پذیرد و نوامیس مسلمین محفوظ می ماند .

معظم له اضافه کردند: همانا در سایه وحدت است که جلوی لشکرکشی های بیگانگان به سرزمین های اسلامی گرفته می شود و عزت مسلمین حفظ می گردد.

ایشان در ادامه بیان داشتند:خوشبختانه از همان زمانی که مرحوم آقا شیخ محمد تقی قمی به فکر تقریب اسلامی افتادند، بزرگان ما نیز این مساله را همواره مورد تاکید قرار دادند.

حضرت آیت الله سبحانی افزودند: این بزرگوار در سال1327 هجری شمسی به مدرسه فیضیه آمدند و در آن جا سخنرانی کرده و به این نکته اشاره نمودند که ما دعوت به تقریب می کنیم نه تذویب به معنای ذوب شدن شیعه در سنی؛ ما همه را دعوت می کنیم که با حفظ مشترکات وحدت داشته باشند و از مسایل تفرقه انگیز بپرهیزند.

ایشان یادآور شدند: اگر واقعا معنای تقریب این باشد، همانی است که حیات مسلمین قائم به آن است و ما که در بین امت اسلامی دارای 90 درصد مشترکات هستیم، باید وحدت خود را حفظ کرده و  اختلافات را کنار بگذاریم.

 این مرجع تقلید در پایان گفتند: انشاء الله درخت تقریب که ریشه اش در ایران است، در آینده ثمرات بیشتری داشته باشد.

 




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 2:42 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

خلوت و شاغل زدایى

خلوت کردن «شاغل زدایى‏» است و شواغل، متعدد است، ولى مى‏توان آنها را در چهار بخش خلاصه کرد:

بخش اول، شواغل حسى است، مانند دیدنیها، نغمه‏ها و آهنگها، بوییدنیها، نرمى فرش و لباس و گوارایى غذا که انسان را به خود جذب مى‏کند و بنابراین، انسان از راه ذائقه، شامه، لامسه، باصره و سامعه، مجذوب محسوسات خود مى‏شود، و این شواغل حسى در خلوت شبانه، بسیار کم و محدود است.

بخش دوم، شواغل خیالى و وهمى است که امور ادراکى است نه تحریکى. خاطرات فراوانى از خیال انسان مى‏گذرد که تصورات است و احیانا تصدیقاتى را نیز به همراه دارد. خیالات، مجموعه تصورات است که قضیه نیست ولى به صورت قضیه ظهور مى‏کند; اما تصدیق آن را همراهى نمى‏کند، و همین قسم از تصورهاى متراکم و تصدیق‏نما، زمینه تشکیل قیاس شعرى را فراهم مى‏کنند.

بخش سوم، کارهاى تحریکى است که قواى شهوى و غضبى آن را بر عهده دارد; مثل این که، انسان مى‏خواهد از راه صحیح به چیزهایى حلال دست‏یابد یا از راه ناصحیح به امور باطل راه پیدا کند و یا این که نسبت‏به دشمن، قهر و کینه توزى دارد و سعى مى‏کند که در محدوده قوه شهوت و غضب، نسبت‏به دشمن خودش‏تمنى زوال داشته باشد و حسد بورزد و یا امیدوار است در مسائل اجتماعى به درجات برتر برسد:

«ان تکون امة هى اربى من امة‏» (22)

یا رقبا را از صحنه بیرون کند.

اگر کسى توانست از شواغل حسى برهد و نه تنها نسبت‏به رقیب خود، برترى جویى نداشته باشد، بلکه براى او طلب خیر و مغفرت کند، آنگاه نوبت‏به بخش چهارم از شواغل مى‏رسد.

بخش چهارم، این است که انسان مثلا در حین نماز، قرائت قرآن یا ذکر و...سرگرم اندیشه‏ها و افکارى مى‏شود که از خود یا سایر دانشمندان فراهم کرده است.

اگر انسان از این شواغل چهارگانه رهایى یابد، آنگاه قدرت فکر کردن پیدا مى‏کند و ذات اقدس خداوند که هر لحظه به دل بنده خود مى‏نگرد وقتى صحنه قلب را مستعد ببیند به آن فیض مى‏رساند و سالک کوى الهى از این فیض بهره مى‏برد، چیزى را مى‏فهمد که او را آرام مى‏کند، از چیزى که مایه اضطراب است نجات پیدا مى‏کند، به چیزى دل مى‏بندد که ماندنى است و چیزى را که رفتنى است رها مى‏کند. چون چیز رفتنى، انسان را رها مى‏کند و تنها مى‏گذارد و او را به اندوه فراقش مبتلا مى‏کند; پس اگر قبل از این که آن چیز انسان را ترک کند انسان آن را ترک کند بهتر است; زیرا دوست نگرفتن، بهتر از آن است که انسان، دوست‏بى وفا بگیرد که روزى او را ترک کند و به غم فراقش مبتلا سازد.

از این رو درخطبه‏هاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:

«اوصیکم عباد الله بتقوى الله... و آمرکم بالرفض لهذه الدنیا التارکة لکم الزائلة عنکم و ان لم تکونوا تحبون ترکها» (23)

قبل از این که این دنیا شما را ترک کند شما آن را ترک کنید; چون اگر انسان به چیزى که رفتنى است دل ببندد او آن چیز را که متعلق علاقه اوست از دست‏خواهد داد و در نتیجه فقط علاقه با فقدان متعلق آن خواهد ماند و مایه رنجورى او خواهد شد. بنابراین، چون خداوند

«دائم الفضل على البریة‏» (24)

و

«نور السماوات والارض‏» (25)

است و دائما نور مى‏دهد، اگر کسى قلب خود را غبار روبى کند، نور بر دل او مى‏تابد و بهترین نور، همان فکرى است که ذکر و شکر را به همراه داشته‏باشد.